کوردستان میدیا

سایت مرکزی حزب دمکرات کوردستان ایران

نشانه‌شناسیِ راسان به مثابه جنگ نوین

20:31 - 6 بهمن 1395

دیاکو مرادی

بازشناختِ مفهومِ راسان:


راسان همچون بارقه‌ی امید، به سانِ عاملِ روشنفکرانه‌ای، انگاره‌ی انسانی‌اش را به مناسباتِ سوژه‌های حقیقی و بنیانگذار می‌گمارد. راسان با توجه به تحلیلِ مفهومِ قدرت، تمامیتِ ساختارش را به سطوحی مختلف از علیتی ساختگرا تقسیم می‌کند که اساساً این تقسیم، انگاره‌ای از ایدئولوژی را در قالبِ حقیقت و باطل مطرح می‌کند. سهمِ متمایز و برجسته‌ی راسان در تأویلِ اهدافِ بلند مدتش، به طورِ اعم، این کارکرد خواهد بود که از سوژه‌های عینی و افراد، نقدی بسازد که با بهره‌گیری از آماسِ فرنچِ تئوریک، به تولید و بازتولیدِ نظریه‌هایِ جامعه‌شناسی، خصوصاً انسان‌شناسیِ سیاسیِ تقدم ببخشد. درکِ راسان از جاودانگیِ هستیِ انسانی، جایی درون تاریخ است و همین درون‌بودگیِ تاریخی، تولیدِ سوژه را از طریقِ ایدئولوژی کنار می‌زند.

حقیقت این است که ما، پژوهش‌هایِ خودمان را به پیدایش و تکوینِ نشانه‌شناسیِ جنگ پیوند زده‌ایم تا حاصلِ مطالعاتمان را به دور از نیروهایِ غریبِ مدرنیته، به بارگاهِ حاکمیتِ دانشِ سیاسی و شناخت و انسجامِ نظم‌یافته تقدیم کنیم. راسان هماره به یاد دارد که فخر، از آن هرکسی نیست، اما سرور و طرب چرا ! این خیزشِ نوین با توجه به ساختارِ نوینِ علمی‌اش، سعی بر آن دارد که علومِ انسانی را ارتقا ببخشد. این همان پیوندِ عاطفی و همبستگیِ فکریِ راسان است. امروز اما شادمانیِ ما از نوعِ دیگری است. شادی‌ای از عمقِ وجود و بسا مسئولانه‌تر.

بوطیقایِ قدرت با رویکردی انتولوژیک:

پلانِ ما، پلانی از قدرت، در بیرون از قدرت، برای افتخارِ همزیستی‌ای شادمانه‌تر با انسان‌هاست. بیرون از مدارِ قدرت، برای تقسیمِ عادلانه‌ی سهمِ زندگی و شادی !

پس تلاش ما در این شرایطِ محاط شده، نه قاضی بودن خواهد بود و نه گزینشگر، بلکه کمال بخشیدنِ به وحدتی است که امتیازِ ناعادلانه را از یک سو نابود و از سوی دیگر تمایلاتِ انقلابی را به شیوه‌ای عقلانی همراه با ارجاعاتِ برون متنی، تا سرحدِ بازسازی مهیا می‌کند. البته اذعان دارم که مباحثه‌ی جدید ما، فارغ از قیود نهادینگی، کنشی نیست که دعویِ فاصله را از کمپلکسِ لیبیدویِ استیلا و قدرت داشته باشد. چون راسان هماره از خود می‌پرسد که در چه شرایطی جنگ را دنبال می‌کند که از ورطه‌ی هرگونه سوء استفاده مصون بماند؟ امروز اگر بخواهیم تحلیلی غیر اقتصادی از قدرت را ترسیم کنیم به کدامین ابزارهایِ نقد نیازمندیم؟
با در نظر داشتنِ محدودیتِ ابراز، ما ترسیمی ایجابی را خواهیم یافت که قدرت نه داده شده است، نه مبادله می‌شود و نه حتی بازیافت می‌شود؛ بلکه فقط و فقط اعمال می‌شود. خیزش نوینِ ما مدعی است که این قدرت، اساساً حفظ و بازتولیدِ روابطِ اقتصادی نیست؛ بلکه قبل از هر چیز نوعی رابطه‌ی قهری است. پس این سؤال مطرح می‌گردد: که اگر قدرت اعمال می‌شود، از کدامین نوعِ اعمال خواهد بود؟ ساز و کارهای آن کدامند؟ پاسخی بلافصل وجود دارد که قدرت در اصل آن چیزی است که سرکوب می‌شود. شیوه‌ی به‌روزرسانی شده‌ی علمی راسان، هماره تأکید داردکه اگر مفهوم قدرت را به معنای واقعی کلمه (چگونگی به کار گرفتنِ روابطِ قهری تا ظهور تجلی عینی) درنظر بگیریم یا آن را به بیانی دیگر، تحلیلی بر حسبِ واگذاری، قرارداد، یا تفویض و یا در معنای گونه‌ای که کارکردی در حفظِ روابطِ تولید باشد بدانیم، نباید قدرت را بر حسبِ مبارزه، کشمکش و جنگ تحلیل کنیم؟

بلی، پاسخ درست است، قدرت، فرضیه‌ی ثانویه‌ی جنگ و جنگ همان ادامه‌ی سیاست نظام جمهوری اسلامی به روش‌های دیگر برای ادامه‌ی بقاست.

امروز ما با معصومیتِ مدرنی مواجهیم که از قدرت، چونان موجودیتی واحد سخن بر زبان می‌راند. در این سر قدرت، صاحبانِ قدرتند و در سرِ دیگرِ آن، دستانی کوته از قدرت. همان طور که هایدگر، با الگویِ واسازی‌اش، اشاعه‌ی قدرت را ضد انسان‌گرایی دانست، راسان در تحققِ اهدافِ جدیدش، با بهره‌گیری از الگوی واسازیِ هایدگر”Decontrution” قدرت را نه تنها چونان شیئ سیاسیِ الگووار، بلکه قدرت را موجودیتی چند واحدی می‌داند که بن‌مایه‌هایِ”Gemeinschaft” اجتماع و ملت را بنا می‌نهد.

شاید پرسش مهمی به قوت خود باقی باشد که اگر قدرت، موجودیتی چندگانه داشته باشد، دعویِ آن را چه باید کرد؟ طرح این مسأله، لازمه‌ی کنشی است که منطقِ رواییِ گفتمانِ قدرتِ مطلق را به زیر بکشد.

کنشی که فهم را نتیجه‌ی ابتذال نداند و حاضر باشد که نه فریادِ غرور سر بدهد و نه فریادِ نخوت. درست همانندِ رژیمِ فعلی که با توصیفِ خودسالارانه و غیر انتقادی‌اش، کاملاً بر اساسِ سرکوبِ نیازهایِ حقیقیِ افراد تبیین شده است.

در هر سو، در همه‌ی ابعاد، از سران و دستگاه‌ها و توده‌ها گرفته تا همه‌ی اجزا و گروه‌های سرکوب و فشارِ تحتِ لوایِ انترناسیونال، صدایِ مجازِ اذنِ دارند که ما قدرت را با بازآفرینیِ مناظره‌ی ایدئولوژیک، فارغ از الگویِ نقد در دست داریم. بدین سان در می‌یابیم که قدرت در تمامِ ساز و کارها، حتی جزئیترین سازوکارهایِ مبادله‌ی اجتماعیِ امروزِ ما ریشه دارد. نه فقط در دولت، طبقات و گروه‌ها، بلکه همچنین در ژست‌هایِ طعنه‌آمیزِ سانتی‌مانتالیسم، باورهای رایج، نمایش‌ها، بازی‌های ورزشی، اطلاعات، روابطِ خانگی و خصوصی و حتی خیزش‌هایِ آزادیخواهانه‌ای که گفتمانِ قدرت در پیِ سرکوبِ آن است. مراد ما از گفتمانِ قدرت، گفتمانی است که حسِ ارتکابِ خطا را در فرد بر انگیزد. آغازگاه قدرت، دستاویز قرار دادنِ همین حسِ گناه است. جنگِ ما، جنگی دشوار علیه تمامِ قدرت‌هاست و این نبرد، متأخر از ذاتِ جوهریِ پرکتیس و شالوده‌شکنی خواهد بود. چرا که قدرت، در فضایِ اجتماعی، نقشی مؤثر دارد و در بُعدِ تاریخی، حضورش دائمی و همگن خواهد بود. هر جا قدرت مهار می‌شود، از جایِ دیگری سربلند می‌کند و هرگز از میان نمی‌رود: انقلاب می‌کنیم تا ریشه‌ی آن را بخشکانیم، اما بلافاصله خود را بازیافته و در موقعیتِ جدیدی جوانه می‌زند.

دلیلِ این سرسختی و حضورِ همه‌جانبه بر می‌گردد به ماهیتِ عملِ انگل‌وارِ قدرت در ارتباط با حیاتِ هستی‌هایِ ”Existanse” اجتماعی و فرا اجتماعیِ بشر در کل تاریخ و نه تنها تاریخِ سیاسی. راسان، روحِ هژمونیِ پسا ساختگرا را با انگیزه‌ی معنا در خدمتِ قدرت کمرنگتر خواهد کرد.

پوزتیویسم ِمنطقیِ زبان‌شناسیِ راسان

زبان، قراردادِ و داده‌ایست که در ابدیتِ انسانی، ریشه دوانده است. تواناییِ گویایی، در حکمِ قانونگذاری “Legislation” است که زبان رمزگان آن است. ما قادر به دیدنِ قدرتِ پنهان در زبان نیستیم. راسان معتقد است که هر زبانی یک طبقه‌بندی است و هر طبقه‌بندی، سرکوب‌کننده می‌باشد.

یاکوبسن نشان می‌دهد که یک واژه، بیش از آن که با معنیِ خودش تعریف شود، با آنچه ما را وادار به گفتن می‌کند تعین می‌یابد. الگویِ پویایِ زبانِ دموکراتیزه‌ی راسان، با قرار گرفتن در موقعیتِ سوژه‌ای،کنش را صرفاً به آن منتسب می‌کند، کنشی که مقامِ زبان را از قدرت کنار زده و سویه‌ی وابسته‌سازیِ تعمیم‌یافته را باطل می‌شمارد. چون دموکراتیزه کردنِ زبانِ ما سعی دارد از خلالِ ساختارِ خود، تحمیلِ رابطه‌ی جبریِ از خود بیگانه‌ساز را از برنامه‌ی زبانی‌اش حذف کند.

زبانِ نظامِ توتالیترِ ایرانی با امرِ ارتجاعِ بیگانه نیست. نشانه‌شناسیِ زبانِ هایدگری، درک راسان را زبانِ جنگ، به موقعیتی سوق می‌دهد که شیوه‌ی متمرکزِ آن، یقین بدارد که زبان را پیام ناتوان نمی‌کند. یعنی بقایِ زبان، مستقل از پیام است و در طنینی روشن، چیزی را می‌گوید که پیام از بیانِ آن قاصر است. به عبارتِ دیگر، زبانِ راسان بر پژواکِ آگاهانه و عقلانی‌اش، سوژه صدایی را می‌نشاند که یکسره با آن در تضاد است.

صدایی غالب، سرسخت و شکست‌ناپذیر که برآمده از دلِ ساختارِ زبانی است. همان چهارچوبی که در آن به زبان تکلم می‌کند. چون زبانِ راسان در محیطی عقلانی رشد یافته، در نتیجه کلام را تابعی از عقلانیتِ سیاسی می‌داند. از همین منظر است که باور داریم، این عقلانیت، به زبان‌های غیرِ دمکراتیک راه نمی‌دهد. این در حالیست که زبان‌های غیر دمکراتیک، نه تنها ارتجاعی و نه پیشرو، بلکه صد درصد فاشیستی هستند. زبانِ فاشیسم، مانعِ گفتن و یا انعقادی کلام نیست، بلکه تنها اجبار به گفتن است. همان طور که می‌بینیم زبانِ فاشیستیِ جمهوری اسلامی به مجردِ طنینِ گوشخراشش، حتی در ژرفنایِ موقعیت‌های دوستانه‌ی یک سوژه، در رکابِ قدرت قرار می گیرد.بدین سان، زبانِ علمی راسان، تلاش دارد، خلقِ جهان را الزاما با دو موتیف مواجه گرداند.

نخست، اقتدارِ گزاره‌های مثبت و جمع‌گرایی “Gregarite”. زبان از یک سو، بدونِ هیچ واسطه‌ای، مثبت‌گراست. نفی، شک و تعلیق در داوری، عاملانی هستند که بازیِ پنهانیِ زبانیِ مختص به خود را دارند. وجهی که زبان‌شناختیِ آن را ضابطه می‌داند، همان اِلمانی که نظام سلطه‌گرِ جمهوریِ اسلامی، یک مکملِ زبانی را به مثابه‌ی یک خلال از ساختارِ نیمه‌متمرکزش بر می‌گزیند تا همچون یک ابزارِ کمکی بکوشد که از بارِ مشاهده بکاهد. مثالِ آن را نیز می‌توان از جنگِ اخیرِ نظام در سوریه، علی‌الخصوصِ شهرِ حلب به وضوح مشاهده کرد.

جنگی که راسان بر قداستِ حقش پافشاری دارد، زبانِ جنگی است که نشانه‌های سازندهی آن زبان، صرفاً تا مکانی خاص، بازشناسی نشود. ما نه به دنبالِ تکرار شوندگیِ زبانِ جنگ، بلکه به دنبالِ هیولایی نهفته در نشانه‌ها هستیم. در نتیجه، فوسیس و نیرویِ هستنده‌ی ما از این نوعِ زبان‌شناسی، سخنی فراتر از استفاده از معانیِ متبادر در زبان است.

بنابراین، درونِ زبان، بندگی و قدرت، همزادِ یکدیگرند و اگر از آزادی سخن می‌رانیم، توانِ آن را داریم که نیرویِ سرسپردگی به قدرت را به سرپیچی از آن مبدل می‌سازیم و همین امر، قلمرویِ علمی راسان را در حوزه‌ی مقاومتی نوینِ سیاسی پدیدار می‌کند. ما در حوزه‌ی بنیادین و یونیورسالیته‌ی نشانه‌شناختیِ زبانِ جنگ، به تمرکزمان بر رویِ وجهِ بیرونیِ تواناییِ گویایی تکیه کرده و جامه‌ی واپس زننده‌ی حصارِ زبان را رفورمیته می‌کنیم. وجه تسمیه‌ی آن نیز، همان شکوه مبارزه‌ی هفتاد و چند ساله‌ی ماست که به سهمِ خود، امروز آن را ادبیات راسان می‌نامیم.

متانتولوژیِ ادبیاتِ راسان، رمزِ ایستادگی در برابرِ تخاصم

ادبیاتِ امروزِ ما، حاصل سیکلِ پویایی است که با مدرنترین و علمی‌ترین اصول خیزش و مهندسیِ جنگِ نوین مسلح گشته است. منظورِ امروزِ ما نسبت به هفت دهه‌ی پیشتر از ادبیات، مجموعه‌ای از آثار یا پیگری از نوشته‌ها نیست، حتی پیشرفته‌تر بگویم، بخشی از بازارِ فرهنگی و آموزش هم نیست، بلکه نگارشِ پیچیده‌ای از نشانه‌ها بر اساسِ یک کنش است. یعنی بافتی از دال‌ها که اثر را می‌سازند، زیرا پیروزی ما به حقِ شکوفاییِ زبانِ راسان است، همان زبانی که در چهار چوبِ معناشناختیِ آن به جنگِ زبان می‌رود و آن را از مدارش خارج می‌گرداند تا از طریقِ پیام‌های زبان صحنه‌گردان نباشد. پرکسیسِ علمیِ امروزِ ما جایی هویدا می‌شود که روشنفکرانِ ما برای حرکت بر پهنه‌ی زبان انجام می‌دهند.

سخنم مشخصاً ناظر به مسئولیتی است که در مدلِ بیان ادبی جلوه‌گر است. ارزیابیِ مسئولیت، در چهارچوبی ایدئولوژیک، اشتباهی است که دیگر احزابِ شرقِ کردستان، طی سال‌های متمادی آن را مرتکب شده‌اند.

رفته رفته ما واقف می‌شویم که به نیروی جادوییِ طبقه‌بندی نشانه‌ها تکیه کنیم. اگر قرار می‌شد به دلیلِ رادیکالیسمِ سوسیالیستی، یا نوعی توحشِ فرهنگی، همه‌ی رشته‌های علمیِ ما، ناگهان از نظامِ آموزشی بیرون رانده شود و تنها یک انتخاب پیش رویمان قرار می‌گرفت، بی تردید راسان ادبیات را بر می‌گزید. ادبیاتِ جنگِ نوین، مطلقاً و قطعاً واقع‌گرایانه خواهد بود. زیرا خودِ ادبیات، واقعیت است. یعنی همان روشنیِ امرِ واقعی در معنای کانتی آن! از آنجا که ادبیات همه‌ی دانش‌ها را درون خود به راه دارد، به حق، دانشی دایره‌المعارفی است و بدونِ آن که به ورطه‌ی بت‌سازی در غلتد، به هر یک از این دانش‌ها، غیرِ مستقیم شأنی می‌بخشد که کم از جایگاه واقعیشان ندارد. ادبیاتِ نوینِ راسان، این امکان را به همگان می‌دهد که دانش‌های ممکن را مشخص کنند، دانش‌هایی ناشناخته و تحقق نیافته. حوزه‌ی عمل ما برای بازآفرینیِ این مناظر، شکاف‌هایِ دانش است. چون همواره در پیش یا پس آن امر قرار دارد، و بسانِ سنگِ شب‌افروزی که روزها نور را در خود ذخیره می‌کند و شباهنگام، با تشعشعِ غیرِ مستقیمش، نویدبخشِ روزی دیگر خواهد بود.

دانش، امرِ خراشیده و زمخت و زندگی امری پالایش‌یافته است و چون ادبیات حد فاصلِ این دو نقطه واقع گردیده، حائز اهمیت است. آنچه را که ادبیاتِ خیزش در بابِ انسانی می‌داند، باید ائتلافِ بزرگِ تواناییِ گویاییِ نامید. علمِ نوین مبارزه‌ی ما، زبان را به کار می‌گیرد و در پِی خود می‌کشد.

حال چه نمایان کردنِ تنوعِ تفاوت‌هایِ اجتماعی و یا نمودِ حسِ اقتصادیِ این گسست، شیوه‌ای علمی را در مرزهایِ صفرِ نوشتار متصور می‌سازد و در جهت آفرینشِ آن می‌کوشد. چرا که بازتعریفِ خیزشِ نوینِ ما در معنای کانتیِ خود، همراه با دیالکتیکِ زبان، آنرا به صحنه می‌آورد و دانش را چرخ‌دنده‌هایِ بازتابندگیِ بی‌پایانی، به منصه ظهور می‌رساند. دانشی که از خلالِ نوشتار، پیوسته با ذاتِ دانش قائم است و این محورِ گفتمانی را با شیوه‌ای شناخت‌شناسانه معرفی می‌کند. راسان در تحققِ اهدافِ علمی‌اش، سعی دارد دانشِ تاریخی را در کلیت آن، یک گام به پیش ببرد و همین امر، شاخه‌ای از مردم‌شناسی برابرِ خیزشِ تبارشناسانه است.

تغییر این اندیشه و هدفش، تقابلِ امرِ واقعی و خیالی، یعنی عینیت و ذهنیت در قالبِ گزاره‌ایست که نوشتار را در تعریفِ ساده‌ای از افکارِ پسااستعماری با رویکردی اجتماعی-سیاسی به ملتِ کرد باز شناسد و اثراتِ آن را در تعریفِ همان نشانه‌شناسیِ طبقه‌بندی‌شده ارائه دهد. با توجه به توضیحات مندرج، اندیشه‌ای شکل می‌گیرد که کوشش دارد باورهایِ استعمارزده، رویکردها و تعاریفِ فرهنگیِ قدرتِ استعماری را شفاف‌سازی و مردم را در لایه‌ها و طیف‌های وسیع آگاهی قرار داده و شاهد آشتیِ دوباره‌ی مردم با آگاهی باشد. گزاره‌ی منشعب شده از مفاهیمِ فوق، امرِ واقعی زبانِ ایستادن را هدف می‌گیرد و می‌پذیرد که زبانِ شورش، هاله‌ای پهناور از تعهدها، تأثیرها، پژواک‌ها، چرخش‌ها، بازگشت‌ها و یورش‌هاست. این نوع گزاره‌ها می‌توانند همچون ترکش‌هایی سهمگین، جشنی زیبا را برپا کنند.

پارادایمی که متولد می‌شود از تقسیمِ میانِ کارکردها تبعیت نمی‌کند، بدین معنی که در یک سو نویسندگان و روزنامه‌نگاران و در سویی دیگر دانشمندان قرار داشته باشند، بلکه این پارادایم، یقین دارد که می‌تواند خورشیدِ برآمده از زبان را در نوشتارِ واژه‌های خوش‌گوار و برُا همراه با دانش و شناخت به یکسان برگزار کند. طعمِ نمکِ همین واژگان بُرا به دانشِ جنگ، امکانی ژرفتر و زایا خواهد داد. زایا بودنِ ادبیاتِ خیزش، این ادبیاتِ پایا را به ادبیاتی آوانگارد مبدل می‌سازد که نظمِ چند بُعدی (امرِ واقعی) را با نظمِ تک‌بُعدی (تواناییِ گویایی) انطباق می‌دهد. به گفته‌ای موجزتر، با آفرینشِ الگویِ در دست داشته، ما این امرِ ناممکن را با شیوه‌ای برآمده از تاریخِ سودمندیِ کلام، ممکن می‌کنیم. ما این کارکرد را به تعبیری، کارکردِ آرمان شهریِ ادبیاتِ خیزش می‌خوانیم و در برابرِ زبانِ تک سویه‌ی استبدادیِ نظام، از تمامِ تبحرمان در این حوزه بهره می‌جوییم.

مدرنیته (دقت در مدرنیته از اینجا آغاز می‌شود) می‌تواند با یک واقعیتِ جدید تعریف شود، که بیاییم آرمانشهرهایِ گفتاری برپا سازیم. ادبیات در معنایِ عام، اگر بنا باشد بر سیاقِ گذشته، مکاتبِ ادبی را بدون توجه به یک گسست بنیادی (معرفتی-اندیشه‌ای) ارائه دهد قابل اعتماد نخواهد بود؛ زیرا این گسست است که پیامبرگرایی جدید را از پس پرده بیرون می‌کشد (شخصیت‌پردازی‌های مذهبی). این گسست را می‌توان دگرگون شدن بنیان زبان خواند و مارکس در شعاری موازی از تغییر دادن جهان سخن می‌رانَد. در چنین ساحتی است که انگاره‌ی اخلاقِ تواناییِ گویایی نضج می‌گردد و محتاج اثبات است؛ زیرا این ساحت به محل مناقشه تبدیل می‌گردد.

ادبیات راسان، گفتمان خردورزی نوین

غالباً به روشنفکران و فرهیختگان خرده می‌گیرند که با زبانی متفاوت‌تر از دیگران قلم می‌زنند، اما همین وجه تمایز امری مثبت است؛ چرا که به آن عده امکان می‌دهد در محدوده‌ی یک زبان خاص، شیوه و سیاق خود را بنگارند. به جاست که با طرح نظریه‌ای جالب، عقده‌ی مضحک نظام را که از لحاظ تبارشناختی مبتنی بر عدم توازن قدرت و آنارشیستی است؛ تحلیل کنیم. با عنایت به آنچه ذکر شد، به جایِ آن که ایران، پهنه‌ای باشد با زبانی اجباری و یکدست (که حاصل عقیده‌ی عدمِ توازنِ قدرت است؛ چه در نمونه‌ی بورژوایی آن پارسی مرکزگرا و چه در نمونه‌ی معمول و متداولش باقی استان‌ها با کمی سُس لهجه) می‌توان شاهد کشوری بود که افراد هم زمان، چندین زبان را برحسب کارکرد و مرتبه و قدمت فرا گیرند.

چنین نظریه‌ای، انگاره‌ای ذخیره شده را فراهم می‌آورد که درون آن به اختیار و برحسب حقیقتِ میل و خواهش، زبان خود را می‌یابد. این اختیار همانا تعیّنی است که هر جامعه باید به شهروندان خود عرضه دارد. صد البته که هیچ نظام توتالیتری نمی‌خواهد که صورت‌های گوناگون میل و خواهش را در یک سوژه جمع کند. ماحصل نظریه‌ی ما این خواهد بود که یک زبان، ابتدا به ساکن، زبان دیگری را سرکوب نکند؛ که سوژه‌ی آتی بتواند بدون ندامت و تحقیر از لذتِ برخورداری از دو نهادِ توانایی گویایی سود برَد، که به این یا آن زبان سخن بگوید و این امر را برحسب فاصله گرفتن از عرف انجام دهد نه فاصله گرفتن از قانون (زور!) لازم به ذکر است که آرمانشهر یاد شده مصونیتی در برابر قدرت ایجاد نمی‌کند. ما از قاطعیتی سخن می‌گوییم که ادبیاتمان بتواند از ورطه‌ی تمام گفتمان‌های رایج و کلیشه‌ای، جوی سالم و تأویل‌ناپذیر را به بیرون بکشاند. همان قاطعیتِ ناظری که در کانون مرکزی همه‌ی گفتمان می‌ایستد و از جایگاهی نه در بالا که در فرودست، خلوص مکاتیب را به چالش بکشانَد.

قاطعیت بدان معنی است که در برابر همه، از قدرت، به یک انتظار بهره‌مند شویم که نوشتارِ گفتمان می‌بایست تغییر موضع دهد، چون لذایذ می‌تواند همه‌ی قله‌های لذت را ازآنِ خود کرده تا بتواند متن را دستکاری کرده و از آن آفریده‌ای جمع‌گرا بسازد (اشاره به متن ساختار جعلی قانون اساسی!) همان گونه که ثمره‌ی ژنتیک لذت‌ها را از آنِ خود می‌کند تا به سود خود، بدل به سرباز و سلحشوری در خدمت اهداف خویش سازد (اشاره‌ی دقیق به مدافعین حرم و نگاه عامه‌ی مردم به آن‌ها) همان طور که آنان این تبری‌جویی را بنیادینه می‌کنند. ما در خوانش مانیفست علمیِ جدیدمان هرگز نباید وحشت داشته باشیم که قدرت بتواند از ما و فرهنگ ما بهره‌کشی کند؛ بنابر این نباید تعجب کرد که در افق ممزوجِ به ظاهر ناممکنِ آنارشیسمِ توانایی گویایی جالبی که زبان تلاش دارد از قدرت خود بگریزد و از خدمت به خود شانه خالی کند، چیزی را نظاره کنیم که بی‌شباهت به صحنه ی نمایش نیست؛ این بدان معنی است که راسان متفاوت‌تر از حوزه‌ی جنگی‌اش درجهتِ باژگونیِ هویت غیر ماتیماتیکال دیکته شده نسبت به هویت فرهنگیش در خطرکردنی پربازده و بانام و نشان، یکی به واسطه‌ی کارکرد بی‌وقفه‌اش از علوم انسانی جدید و دیگری بازیافتِ خویشتن فرهنگی‌اش در محدوده‌ی تاریخ‌گرایی ظاهر شده است. این باژگونی از طریق نشانه‌شناختی، تجانس حقیقیِ پدیده‌ها را رقم می‌زند تا ما با زدایشِ واژه‌های مستتر، دستگاه زبانی جدیدی را برای خودمان مهیا کنیم. زدایشِ واژه‌ها این امر را اثبات می‌کند که به دلیل شکنندگی علوم انسانی، با فرایندی از پیش‌بینی‌ناپذیری آن، ما با وجهی از رده‌شناسی و اقتصاد مواجه می‌‎شویم و این دلیلی است که علم را با سرعت تغییر می‌دهد؛ یعنی علم، حتی همان علمی که در معنایِ روان کاوی آن بدان وام داریم، دستمایه‌ی رودررویی ما با رده‌شناسی و اقتصاد خواهد بود. پس زبان‌شناسی جدید ما از جنگ با گذشت زمان، محتوای متعدد و فراتری از حوزه‌ی آغازین خویش را در بر می‌گیرد.

زبان، به سان یک مکاشفه همان امر اجتماعی است و زبان‌شناسی راسان از جنگ، از خود ساخت‌زدایی “Deconstruit” می‌کند؛ و این ساختارزدایی زبان‌شناسی است که ما آن را به سهم خود نشانه‌شناسیِ خیزش می‌دانیم.

زبان و گفتمان از هم تفکیک‌ناپذیرند، زیرا هر دو بر محور واحدی از قدرت می‌چرخند. واج‌ها و هم‌آوایی‌های نحوی تن به نظام آزادی مشروط نمی‌دهد و فقط از راه ترکیب آن می‌توان شبکه‌ی بزرگی از اهداف راسان را گستراند؛ بنابر این مقصود ما زمانی شفاف می‌گردد که با ترکیب عوامل فوق، تنها یک صدا را بشنویم (وحدت در این جا به معنی کلمه‌ای از آواهای راسان و مردم است) و همین امر این نیرو را بر مداری ناب، عظیم می‌گردانَد تا با خامه‌اش گیسوانِ گفتمانِ یکصدایمان را آراسته کنیم. این نیرو موجب خواهد شد فساد بلافصل پیام را از بین ببریم؛ یعنی همان زبان پویایی که کمپلکسی از اعتراضات و موسیقی‌های یورش را بنا می‌کند.

همیشه سؤال بوده است که چگونه جامعه‌ی خفقان‌زده و دور از اعتراض، کلیشه‌هایش را می‌سازد؟ یعنی نهایتی از صورت‌های تصنعی، همچون معانی‌ای درونی و ذاتی یا غایت‌هایی طبیعی که دولت به آن‌ها ارائه داشته تا مصرف کنند و باور بدارند که چون درونی شده است؛ پس ناگزیر مشروعیت خواهد داشت.

غافل از این که روش‌شناختی راسان بر پایه‌ی تعمیم زبانیِ جدیدش، زاده‌ی نوعی بردباری است که به جنگِ آمیزه‌ی بدطینتی و به اصطلاح وجدان آسوده‌ی اجتماع (مسخ شده) می‌رود تا اخلاق عمومی را در لایه‌های مختلف اجتماع بیدار کند.

راسان، زیربنایِ تکوینِ جامعه‌ی مدنی

جامعه‌ی روشنفکریِ شرقِ کردستان، هر چند اندک، دچار تغییر شده است؛ حتی اگر این تغییر را صرفاً در چارچوبِ گسستِ جنبشِ جدید راسان ببینیم. بنابر این؛ از یک سو شاهدیم همچنانی که دایره‌ی مطالعات راسان، تحتِ تصویرِ نقادانه‌ی سوژه ی اجتماعی و سوژه‌ی سخنگو، وسیعتر می‌گردد؛ به همان اندازه، دستگاه‌های سازمان‌دهنده‌ی اعتراض، گسترش یافته و تکثیر می‌شود (تحرکاتِ اخیر جبهه‌ی مقاومت ملی)، و در بُعدی فراتر، قدرتِ حاکمیت، همچون آبی رونده همه جا گسترده می‌شود.

در این میان ذکاوت ما با بهره‌گیری از هرمنوتیکِ روشمندیِ استراتژیِ مقابله و تخریبِ مفهومِ کلان روایتی و با وام گرفتن از مفهومِ انسانِ واجد هایدگر به پدیدارشناسی مفهوم «خیزش» پرداخته‌ایم تا آن را به گفتمانی جهانشمول “universalite” مبدل سازیم.

با نگاهی به جامعه درمی‌یابیم که نوعی هیجان‌زدگی اخلاقی، پیکرهای سیاسی را در بر گرفته است؛ تا آن جا که افراد حتی خواسته‌های کامجویانه‌ی خود را با لحن تهدیدآمیزی بر زبان می‌رانند. بر این اساس شاهدیم که تعداد فراوانی از آزادسازی‌ها در متن جامعه و حتی در عرصه‌ی فرهنگ، در چهارچوب گفتمانی از قدرت فعلیت دارد؛ اما راسان این قدرت را در همانیِ اجتماعی، یکدست کرده است و با اتکا به هوش عمومی، مشروعیت زبان سیاسی (دولت) را درهم می‌کوبد.

اگر به متن جامعه اشاره کردیم، دلیلش آن است که همنواییِ سلطه‌های خُرد (پولشویی، فساد مالی حکومتی با اتکا به سیستم شبه‌دلالیِ کاذب) دقیقاً در هیأت شاخصی از قدرت ظاهر می‌شود؛ اما نشانه‌شناسیِ متنِ جامعه سعی بر آن دارد که حامل قدرتِ مرکزگریزِ بی‌پایان و جمع‌گرا باشد. این اجبار، جامعه را به تعیّن بخشیدن مفاهیم اقتصادی وادار می‌کند.

انتظامِ دقت در غامض‌ترین رفتارهای معنادار، یعنی نوشتاری که ما را وا می‌دارد بر تفاوت‌ها انگشت گذاریم، همان تفاوتی که صداقت راسان را در سیاست موفق کرده و این تفاوت در کالبد روحی فرازبان‌شناسی به جامعه عرضه می‌گردد که می‌تواند چهره‌ی پنهانِ خدعه‌ی معرفت‌شناسیِ نظام را تعریف کند.

به بیانی بلیغ‌تر، این نوع علم، علمی است که علومِ پیش از خود را ابطال می‌کند. طبیعتاً بخشی از نشانه‌شناسی که بهتر از هر بخشِ دیگری از این علم پیشرفت کرد و راسان نیز به مثابه یک رستنگاهِ جنبش بدان می‌نگرد، تحلیلِ روایت‌ها و کلان روایت‌هاست که می‌تواند به علومی چون تاریخ، مردم‌شناسی، نقدِ متون و تحلیلِ منطقه‌ای، شمایل‌شناسی (بدین معنی که بازتابِ هر تصویری یک روایتی قابلِ نقد است) یاری دهد.

باید عینیت بخشیدن به مدیریت این امر واقعی را وجهه‌ی همت خود قرار دهیم و بدین قصد، امر واقعی را وادار کرده به صفتِ ایجابی با تابعی شفاف و وضوحی ادراک‌پذیر برای همگان بدل گردد.

امری که بری از هر ضابطه‌ای است و می‌توان در بزنگاهی آن را جایگزینِ فاعل‌شناسیِ نامیرا در خطابه‌هایمان سازیم. این ابژه‌ها تمایل دارند در بابِ گونه‌شناسیِ سیاسی، لذت خود را از درک افسون‌ها به دیگران منتقل کنند. این فرایند کُنشی است که از خلالِ آن، نشانه‌های سیاسی را همچون پرده‌ای رنگین پیش چشم خلایق نمایان می‌سازد. اساسنامه‌ی راسان از ساحتی سرچشمه گرفته است که روشنفکر را در مقامِ کنشگری برجسته قرار می‌دهد؛ به صورتی که روشنفکر ما ارزش‌های کهن نظام (ارزش‌های انقلاب و شورای عالی آن) را نه پایدار می‌داند و نه محمول می‌شمارد، و بر این باور است که این ارزش‌ها قادر نخواهد بود کسی را مسحور سازد.

جان کلام این که ادبیات جنگ ما از همه‌ی نهادها تقدّس‌زدایی کرده و این تقدس‌زدایی آنچنان کارآمد است که این نهادها را از حراست و تحمیل ارزش‌های دروغینشان به صورت نمونه‌ی جبریِ امر انسانی، ناتوان گرداند.

یورش علمی ما از همین چشم‌انداز بر این خوان (سفره‌ی انقلاب) نظر افکنده است. نتیجه آن که هنوز دیدگانی وجود دارند که بتوانند هرچند با اندکی تحریف، نظاره‌گر سوژه‌های قدیمی و شاید زیبا باشند که دیگر معنی حقیقی خود را از دست داده و معنا باخته‌اند. در این پارادوکس، لحظه‌ی قانونیِ خون در رگ(با تعظیم و تکریم مقام شامخ یازده شهید راسان) متولد می‌گردد. لحظه‌ای ما بینِ هبوط و عروج، لحظه‌ی پرشکوهِ یک رستاخیز، لحظه‌ای تاریخی در نهایتِ حظ و طرب.

بن‌مایه‌های صدای قانونیِ ما، همین لحظه‌هاست که برآمده از دلِ رویکردی ساختارمند و قوام‌یافته از وفاداری به خلق است. دقیقاً و دقیقاً این همان تواناییِ گویایی است که خود، بازتاب‌دهنده‌ی خویش است.

پژواک این روش، در مهارتی است که توانسته جبریتِ گفتمانِ قدرتِ نظام را مهار و از سلطه‌ی آن بکاهد. به درستی که فلسفه‌ی این هدف توانست حیاتی ابدی-تغزلی به کالبدهای به گذشته پیوسته بدمد (با احترام به دو رهبر و دو شهید و دو فیلسوفمان دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی) و از تاریخِ محاکات، انسان‌شناسی‌ای بسیط عرضه کند. ما از درونی شدنِ دانش سخن می‌رانیم و تجربیاتِ جدیدمان را حیاتی نو می‌نامیم که حاصلِ آن فرزانگی با پالوده‌ای از خرمندی و شور به زندگی خواهد بود. این فرزانگی سبب خواهد شد که قدرت، دیگر نه صرفاً به مثابه یک نیرویِ منفی و سرکوبگر، بلکه شرطِ هر دیالوگی تلقی گردد، یعنی قدرت را اینگونه ترسیم می‌کنیم که همانند شیئی متناقض و نه یکپارچه که به صورتی متقارن تقسیم شده باشد. این امر سبب موجب می‌شود که دیگر رابطه‌ای بین سوژه-ابژه‌ی اعمال قدرت از نوعِ خدایگان-بنده‌ی هگلی نباشد، بلکه رابطه‌ای بینِ سوژه‌ای باشد که قدرت اعمال می‌کند و ابژه‌ای که در برابرِ این قدرت با تمامِ قوا مقاومت می‌کند.

علمی‌ترین شدنِ انقلابِ نوین ما، دانشی را چون راسان ارائه می‌دهد که ریتوریقایِ شاکله‌ی شکوهمندش، شناختِ اونتولوژیک از هستیِ خیزش است.

محتویات این مقالە منعکس کننده دیدگاه و نظرات وب‌سایت کوردستان‌میدیا نمی‌باشد.