کیوان درودی
سوال این است کە چرا باید به مرگ قاسم سلیمانی، از زاویەی اومانیستی "مرگ یک انسان" نگریستە شود؟ چرا باید عدم ابراز همدردی نسبت به مرگ قاسم سلیمانی، بە قول بعضی از کسانی کە جامەی حامی جامعهی مدنی پوشیدەاند، موجب قدرت گرفتن اصولگرایان شود؟ این چگونه جامعه مدنیایست که با شدت و ضعف یک جناح تندرو از حاکمیت، رو به حیات و زوال میرود، در حالی که رسالت تاریخی آن، از مبدأ، مبارزه با بنیادگرایی و تکروی و افراطیگریست؟ اگر جامعهی مدنی ماهیتأ وابسته به بازی قدرت است و نمیتواند حضور خود را در عرصه؛ مستقل تعریف کند، پس اساسأ جامعهای مدنی و ساختاری مردمنهاد نیست، بلکه موجودیتی ناپایدار و وابسته است که حیاتش عملأ به بازی درون حلقهی قدرت حاکمیت گره خورده است.
بازیگران و ستارگان سینما و ورزشکارانی که اشکریزان برای مرگ سلیمانی در شبکههای اجتماعی ظاهر میشوند، تا چه حدی از حیث شغلی و مالی و پایگاه اجتماعی، مستقیمأ به نهاد قدرت وابستهاند؟ بازیکنان فوتبال چطور؟ همەی این سوالات را نباید موردی و فوری پاسخ داد، ما برای یک نتیجەگیری بە شناختی حداقلی، از فرهنگ استبدادی و سیر تاریخی و فرهنگی آن نیاز داریم. استبدادی که از اواخر دورهی پهلوی و همچنین کل تاریخ چهل سالهی حکمرانی جمهوری اسلامی، با مدرنیته و تمرکزگرایی و انباشت قدرت و ثروت و به تبع آن وسعت یافتن دامنهی کنترل دولت و با اتکا به نفت، وارد عصری نوین از حیات تاریخی خود شده است.
تا اواخر دورهی قاجار، امکان کنترل بر کل جغرافیای ایران حداقل در سطح اداری و اتوریتهی دربارمحور ممکن و میسر نبود، اگرچه قدرت استبدادی بود، اما این استبداد جنبەی موبیلیزەکردن تمام عیار و تسلط کامل بر مردم را به خود نگرفته بود. امروز ما با یک استبداد نهادینهشده در کف جامعه و میان سلبریتیها هستیم که غیر از میراثداری از استبداد تاریخی ایرانی، فورم جدید و خطرناکی از وابستگی به قدرت و توتالیتاریزم را خلق کرده است که بحث، تبادل نظر و آزادی عقیده و بیان را در لوای بازی دوسویهی درونحکومتی به شدیدترین شیوه زمینگیر کرده است. همین مسئله موجب شده تا عدهای - که کم هم به نظر نمیرسند - در فاصلهی یک ماه، هم با خانوادهی جانباختگان اعتراضات ابراز همدردی کنند و هم با کل جامعه - به زعم خود - در مرگ قاسم سلیمانی شریک شوند. حال اینکه معترضین و جانباختگان اخیر از دید سلیمانی و با خوانشی که فلسفهی عقیدتی وی داشت/ دارد، خارج از دایرهی ولایی بوده و عمدتأ اغتشاشگر، فتنهگر و به قدرتهای منطقهای وابسته بودهاند.
چگونه ممکن است ما به تک تک کشتهشدگانی که به دست نیروهای سپاه کشته شدند و مرگ قدرتمندرین فردی که اختیار این نیروها را بعد از خامنهای داشت، به یک دید بنگریم؟ مگر نه اینکه دستی که به خون آنان آلوده است، فرقی با دول متخاصم ندارد و حتی چون همگروه و هموطن است، تحملش سختتر است.
این کنش نامتعارف که برخی سعی دارند حداقل آن را برای همگونسازی با اکثریت - به زعم خود - نشان دهند، ما را به تعمق و بازنگری پارادوکسهای جدی جامعهی وادار میسازد.
وضعیت اخیر نشان داد که مفهوم مبارزه نیازمند یک بازنگری اساسی است که در کلیت خود صرفا به مقابله با جمهوری اسلامی و ارکان قدرت محدود نمیشود، بلکه بایستههای آن، یک مبارزه در جهت یک انقلاب فرهنگی و امحای رسوبات استبداد تاریخی - فرهنگی ایرانی و بنیان نهادن جامعهای نوین و پویا را میطلبد. جامعهای که ضرورت مسئولیتپذیری اجتماعی را بعنوان یک وظیفهی اخلاقی بازتعریف کند. یک مسئولیتپذیری قائم به ذات که کنش اخلاقی خود را از وابستگی به معادلات قدرت و فروکش یک جناح خاص تعریف و تبیین نکند. یک مسئولیتپذیری خودبنیان که اخلاقأ کنشگری و حساسیت را به دور از دال استبداد؛ برانگیزد.
محتویات این مقالە منعکس کننده دیدگاه و نظرات وبسایت کوردستانمیدیا نمیباشد.