کوردستان میدیا

سایت مرکزی حزب دمکرات کوردستان ایران

"سلام اسماعیل‌پور"، فعال سیاسی در گفت‌وگو با کوردستان:اندیشەی ایرانشهری، ابزاری در خدمت استبداد ایرانی

15:28 - 8 آبان 1401

بە درازای قرن معاصر، ملت کورد در کوردستان ایران با خطر انحلال هویتی مواجە بودە است. این مهم را گفتمان ایرانشهری با آرمان‌گرایی آریایی-شیعی و با مکانیزم‌های سلطنت و حکومت اسلامی با محوریت فارسیسم علیە ملت کورد رهبری کردە است. در رابطە با خواستگاە، ماهیت و همچنین نوع نگرش این گفتمان از تئوری تا عمل، نسبت بە ملت کورد، "مانشت حیدری" روزنامەنگار، با ارائە سوالاتی در این بارە از "سلام اسماعیل‌پور" فعال سیاسی، این گفتمان را بە چالش کشیدە است کە بە آن می‌پردازیم.

خاستگاە نظری، تئوریک و تاریخی گفتمان ایرانشهری کجاست؟

باور و دیدگاە ایرانشهری از نحلەهای عقیدتی زیرمجموعەی ناسیونالیسم دولتی فارسی یا بە تعبیر خودشان ایرانی است کە ریشە در متون دینی و خط‌مشی کشورداری دوران ساسانی دارد. بە عقیدەی جواد طباطبایی، نظریەپرداز اصلی ایرانشهری، ساسانیان اولین سلسله‌ در ایران هستند که ایرانشهر را به عنوان یک ایدەی سیاسی و هویت فرهنگی مطرح می‌کنند.

اما در واقع چیزی بە نام هویت ایرانی منطبق با برداشت ایرانشهری‌های کنونی، ریشە در هیچ برهەای از تاریخ کشور فعلی ایران یا ساسانیان، هخامنشیان و قس علی‌هذا نداشتە و نخستین کسی کە از ایرانشهر بە عنوان یک تئوری سیاسی یاد کردە و می‌کوشد کل تاریخ ایران و حتی منطقە را در بستر آن مطالعە و برای مسائل آن نسخەپیچی کند، کسی نیست بجز همین سید جواد طباطبایی و  اسلاف و پیشینیان وی از آخوندزادە گرفتە تا برخی تحصیلکردگان عصر مشروطیت و پهلوی.

دو محور اصلی اندیشەی ایرانشهری عبارتند از: باو‌ر بە سلطنت یک شاه آرمانی و وحدت دین و دولت یا همان ترکیب دو نهاد قدرت و شریعت. شاه آرمانی در ایدئولوژی ایرانشهری دارای فره ایزدی است و لذا ضرورتا بە درجەی خدایگانی رسیدە بە عنوان انسانی خداگونه، نماینده و برگزیده خدا بر روی زمین، شناختە می‌شود کە اصولا نیازی بە مشروعیت تودەها یا مقبولیت بین اقشار و هیأت حاکمە و حتی نهاد روحانیت نیز ندارد زیرا خود شاە بە عنوان صاحب شریعت و عین شریعت تعریف شدە و فرمان، ارادە و مصلحت وی، فرمان و ارادە و مشیت یزدان دانستە می‌شود.

طباطبایی جایگاە پادشاهان ایران را همتراز با پیغمبران ادیان می‌داند. پس چنین پادشاهی که برگزیدەی خداست و به خواست او عمل می‌کند، عین شریعت یا قانون است و اصولا مردم در برابر وی جایگاهی جز اطاعت محض ندارند. اساسا در این دیدگاە، مردمی بە عنوان گروهی ذیحق و ذیشعور وجود ندارند، بلکە یک کلیت قابل تعمیم بە تمامی آحاد زیر پرچم امپراطوری بە نام "ملت" جای مردم را می‌گیرد کە برخلاف معنای مدرن امروزی ملت، در برابر پادشاە، کاملا مطیع و تکلیف‌محور بودە و شاید بسی مناسب‌تر می‌بود کە از آن بە عنوان "امت" تعبیر می‌نمودند تا ملت.

از نظر طباطبایی، بنیادی‌ترین مفردات اندیشه سیاسی ایرانشهری، توأمانی دین و سیاست (دولت) بود که با الزامات سلطنت مطلقەی دوران اسلامی گره خورد و پیوند متداومی یافت. دقیقا به همین دلیل است که این بنیادی‌ترین مفردات به عامل اصلی مشروعیت بخشیدن به سلطەی سلاطین مستبد در کلیه سلطنت‌های مطلقه این دوران شد، زیرا دریافتی از توأمانی یا وحدت دین و دولت در اندیشەی سیاسی ایران باستان وجود دارد که می‌تواند توجیه هر نوع حکومت استبدادی باشد.

از سوی دیگر، از نظر طباطبایی، تاریخ ایران از آغاز تاکنون از ورای گسست‌هایی که در آغاز دوره اسلامی و از آن پس با چیرگی ترکان بر ایران زمین و یورش مغولان تا فراهم آمدن مقدمات جنبش مشروطه‌خواهی ایجاد شده، تداوم خود را حفظ کرده و جوهر تاریخی و فرهنگی آن استوار و ثابت مانده است. همگونسازی و ذات‌باوری در افکار طباطبایی درونی شده و هژمونی‌طلبی و شوینیسم از پیامدهای منطقی "عقیده‌ی ایرانشهری" هستند.

این گفتمان چگونە، در چە وضعیتی و با چە هدفی ایجاد شد؟

اساسا ایدئولوژی، زادەی شرایط بحرانی جوامع، بن‌بست سیاسی و تضادهای دیالکتیکی ناشی از آن است کە بە تصادم شرایط عینی و واقعی با کانون‌های آرمانی ساختە و پرداختەی ایدئولوگ‌ها می‌انجامد کە اغلب ریشە در گذشتەی تاریخی یا اساطیری داشتە و رٶیای بازآفرینی آن در آیندە را تعقیب‌ می‌کند.

ایدەی برساخت یک ملت واحد جهت توجیە تشکیل دولت ملت ایرانی نیز در واقع نتیجە و پاسخی بە شرایط پس از نخستین مواجهەی ایرانیان با دنیای مدرن در جریان جنگ‌های ایران و روس و حیرت‌زدگی و حس تحقیر آنان پس از شکست‌های خفت‌بارشان در برابر غرب بود. ذهن ایرانی پس از این مواجهەی دردناک نمی‌توانست علل واقعی بە قهقرا رفتن یا بە تعبیر کسانی همچون طباطبایی، انحطاط جامعەی ایرانی را بە گونەای منطقی پذیرفتە و توضیحی برای عقب‌ماندگی فاحش آن از قافلەی توسعە و پیشرفت ملت‌ها ارائە کند. لذا بە فرافکنی و انداختن گناە این انحطاط بە گردن این و آن دیگری روی آوردند. گفتمان ایرانشهری تأکید و اصرار خاصی روی اصالت دولت ایرانی، زبان فارسی و شاە آرمانی بە عنوان مٶلفەهای هویت ایرانی دارد و اساسا چشم بر نقش و جایگاە مردم در روند تاریخ و سیر حرکت جامعە می‌بندد، هویت‌های ملی مردم گوناگون ایران را انکار می‌کند و فراموش می‌کند کە حلقەی گمشدەی تاریخ کهن و جدید ایران، نە اقتدار دولت و دین و پادشاە، بلکە آزادی بودە و اتفاقا بە همین علت، برخلاف ادعای نظریەپردازان ایرانشهری، در کشمکش تاریخی جاری در روند تحولات ایران، هموارە اصالت با نیروهای گریز از مرکز بودە نە دولت‌های اقتدارگرا. یعنی میل طبیعی حکومت‌ها و پادشاهان ایران بە خودکامگی و سرکوب، باعث شدە کە هموارە در شرایط عادی، جامعەی ایران دستخوش پراکندگی و متمایل بە تشتت و تجزیە باشد، نە وحدت عملی و تئوریک. لذا اندیشەی ایرانشهری عملا خود بە ابزاری در خدمت توجیە و تشدید واپسگرایی و خودکامگی موسوم بە استبداد ایرانی تبدیل شدە است.

مکانیزم‌های پراکتیزە کردن این اندیشە در جامعە را کدام‌ها می‌بینید؟

ظاهر امر این است کە اندیشەی ایرانشهری ربطی بە دین اسلام و ایدئولوژی حکومتی جمهوری اسلامی ندارد، اما با نگاهی بە آرای طباطبایی پیرامون مذهب تشیع و گذشتەی تاریخی درهم تنیدگی دین و سیاست در ایران، درمی‌یابیم کە از قضا ایدئولوژی مزبور نە فقط ابزاری مناسب برای حکومت و سیاست‌ورزان کنونی، بلکە روح واقعی حاکم بر مناسبات قدرت و دیوانسالاری و اهداف تعیین شدەی زمامداران رژیم کنونی ایران است. این باور معتقد است کە دین (آیین زرتشتی در گذشتە و تشیع از دوران صفویە تاکنون) نقشی ایرانساز و مکمل پادشاهی ایرانی داشتە و در کنار اینها، زبان فارسی زبان قدرت و سیاست و دانش و بوروکراسی است و بە تعبیر آنان، تمامی اقوام تشکیل‌دهندەی ملت ایران، گرچە بە زبان‌های خودشان صحبت می‌کنند، اما هموارە در طول تاریخ بە فارسی اندیشیدەاند. زیرا فارسی یگانە زبان اندیشیدن در حوزەی فرهنگی و سیاسی ایرانشهر بودە و هست و باید نیز تا ابد چنین بماند. بنابراین اگر بە طور مختصر بخواهیم بیان کنیم، باید بگوییم کە پادشاهی آرمانی یا همان حکومت ایدەآل ایرانشهری، مذهب حکومتی (تشیع) و زبان حکومتی (فارسی) سە مکانیزم عمدەی پراکتیزە کردن مالیخولیای ایرانشهری هستند کە بقیەی مسائل و مکانیزم‌ها زیرمجموعەی آنها قرار می‌گیرند.

احزاب و جریان‌های مبلغ این گفتمان، جغرافیای ایران فرهنگی یا دولتشهر ایران را جغرافیایی از بخارا تا شامات و مصر عنوان می‌کنند، آیا این ادعا شرعیت بخشیدن بە دخالت‌های حکومت جمهوری اسلامی ایران در کشورهای حوزە جغرافیایی ذکر شدە نیست؟ شما این ادعا را چگونە ارزیابی می‌کنید؟

یکی از نقاط ضعف اساسی در آرای ایرانشهری، ناروشنی و گنگ بودن مفهوم بسیار کلیدی "ایران" است. حتی بر خود طباطبایی هم دقیقا روشن نیست که "ایرانزمین" دقیقا کجاست، آیا حوزه‌ای است جغرافیایی یا دینی یا فرهنگی یا زبانی یا سیاسی یا نژادی یا قومی. لذا حوزەی شمول آن بە اقتضای موضوع بحث و بە دلخواە باورمندان این عقیدە ناگهان تغییر یافتە و بە دلخواه باورمندانش دچار دگردیسی آنی شدە و آنان را وادار می‌کند تا مدام از این شاخە بە آن شاخە بپرند.

اصولا این ادعا ریشە در توهمات و برداشت‌های خودبرتربینانەای دارد کە می‌خواهد بە دیگران القا کند کە اگر در روزگاری و مقاطعی از تاریخ، بە عنوان مثال هخامنشیان یا ساسانیان توانستەاند تا شمال آفریقا پیشروی کنند، برای عظمت‌طلبان پارسی در قرن بیست و یکم موجد این حق است کە مناطق مزبور را بخشی از ماترک اجدادی خود قلمداد کردە و کل شاخصەهای هویتی و ارادەی سیاسی کنونی این ملت‌ها را انکار کنند. در حالی کە اولا نە ساسانیان هیچ حقی برای ابدی ساختن سلطەی خود بر سرزمین‌های تحت فرمانشان داشتەاند و نە در عمل توانستەاند سلطەی دائمی و ثبات پایدار را در سرتاسر قلمرو خود برقرار نمایند، ثانیا معلوم نیست ایرانشهری‌های کنونی با کدام مدرک و سند خود را وارث راستین شکوە دربار یا تاریخ و تمدن ساسانیان یا هخامنشیان دانستە و دیگران را وارث بردگی و دورەهای زوال و انحطاط وانمود می‌کنند. این دیدگاە نە بە تجارب تاریخی توجە دارد و نە اصولا نقشی برای مردم بە عنوان بازیگران عرصەی سیاست قائل است. از میان تحولات، واقعیت‌ها و فراز و نشیب‌های تاریخ ایران و بلکە جهان منشیان ایرانشهری صرفا چند سکانس خاص را بە عنوان چکیدەی تاریخ دستچین نمودەاند کە طی آنها داریوش هخامنشی یا شاپور یا انوشیروان ساسانی فاتحانە پا بر گلوی گئومات و والریانوس رومی و مزدک می‌گذارند و بقیە چیزی نیست جز انحطاط و بربریت کە ارزش توجە ندارد.

آیا گفتمان ایرانشهری در کوردستان توانستە بە هدف خود برسد؟ اگر بلە، دلایل آن چیست؟ اگر نە علت چە بودە است؟

بدون هیچ تردیدی اگر این گفتمان اکنون در کوردستان بە هدف از پیش تعیین شدەی خود رسیدە بود، اینک نە جنبشی در کوردستان در جریان بود و نە رژیم‌های حاکم بر تهران برای حضور در صحنەی سیاسی و اجتماعی کوردستان نیازی بە میلیتاریزم افسارگسیختە و خیمەشب‌بازی‌های پرهزینەی سیاسی و فرهنگی داشتند. کوردستان هم‌اکنون نیز شاهد عمیق‌ترین گسل مشروعیتی و صحنەی بزرگترین تقابل رژیم با جبهەی وسیعی از فعالان مدنی و سیاسی و طیف گستردەای از مطالبات دموکراتیک و ملی مردم کوردستان است. پاسخ مردم کوردستان بە فراخوان‌های اعتراضی احزاب مبارز خود و آمار بالای زندانیان و اعدامیان سیاسی کورد در ایران، گواهی بر عدم نتیجەگیری مطلوب رژیم‌های حاکم بر تهران از تعقیب این سیاست و گفتمان بودە است. با این حال چنین نیز نبودە است کە گفتمان ایرانشهری و ایدەهای موازی با آن هیچ زیان و آسیبی در کوردستان بە جای نگذاشتە باشند. حقیقت این است کە این ایدئولوژی یکی از چالش‌های پیش روی بالندگی و نضج هویت ملی و فراگیری بیشتر فرهنگ مقاومت در کوردستان بودە است. معتقدم کە گسترش شهرنشینی و فراگیری سیستم‌های ارتباطی و کانون‌های تبلیغاتی رسانەای و آموزشی مروج هویت و فرهنگ رسمی حاکم، تأثیرات مخربی بر هویت و روح ملی مردم در کوردستان داشتە و کوردستان هم اکنون عرصەی یک کشمکش هویتی بزرگ است کە برای پیروزی در آن باید بە سلاح‌های فکری و سخت‌افزار لازم برای پیروزی در چنین کشمکشی مجهز شد.

از آنجا کە برخی مفسران سیاسی، این گفتمان را هویت نوین ایرانیان در کلیت اقتصادی- سیاسی معاصر نام می‌برند. دیدگاە شما نسبت بە آن چگونە است؟

ببینید، تعریفی کە ما از ایرانی بودن داریم با تعریفی کە یک ایرانشهری در این رابطە ارائە می‌کند، قطعا متفاوت است. اگر آنها می‌خواهند نام این ایدئولوژی را هویتی نوین بگذارند، با دو مشکل روبرو هستند: اول این کە ایرانشهر بە عنوان یک هویت، تنها برای بخشی از فارس‌ها و معدودی از افراد ملل غیر فارس در داخل جغرافیای کنونی ایران ایدەای قابل درک و مفهومی قابل دفاع است و در خارج از ایران هم همانند اتومبیل‌های تولیدی صنایع رژیم، خریدار قابل عرضی ندارد و اصولا هیچ ملتی سرفرازی و استقلال کنونی خود را فدای توهمات ایرانشهری یا انترناسیونالیسم مذهبی هژمونی‌گرایانەی صادرە از تهران نمی‌کند. درثانی، چطور می‌توان نام "هویتی نوین" بر یک ایدئولوژی نهاد کە بە باور خودش، یک "هویت تاریخی و ازلی" است کە درصدد احیای گذشتەهای تاریخی یا اساطیری بودە و راە حل مشکلات کنونی یا آنچە را کە مشکلات کنونی می‌داند، نە در آیندە، بلکە در تاریخ موهومی می‌داند کە خود بدان باور دارد. اینجاست کە حتی بە عقیدەی داوود فیرحی، از شاگردان طباطبایی نیز احیای ایرانشهر، هم‌سنگ احیای خلافت، مخاطره‌انگیز است. وی این ایدئولوژی را بیشتر گسل‌ساز می‌داند تا مرهمی بر بحران ایران.

این گفتمان ادعا دارد کە ایران بە صورت تاریخی ملتی واحد بودە است، بە همین دلیل توانستە در مقاطع مختلف دولت‌های خود مانند هخامنشیان و صفویان را تشکیل دهد. بە نظر شما آیا خواست و اندیشە دولت-ملت کوردی می‌تواند در رقابت با اندیشە ملت-دولت این گفتمان جوابگو باشد یا آیا بهتر نیست کورد بە مانند آنها اندیشە ملت-دولت را در پیش گیرد؟

اصولا انتساب حکومت‌های هخامنشی و صفوی بە ملتی بە نام ایران کە گویا قبل از ظهور دولت در ایران وجود داشتە و دولت -ملت خود را ایجاد نمودە، نوعی نعل وارونە زدن است. اگر ملتی بە نام ایران وجود داشتە، چرا این ملت در بخش عظیمی از تاریخ خود، هویت خود را فراموش کردە و برای سدەها حتی در شرایط ضعف اقتدار خلفا نیز یک دولت ملی واحد تشکیل ندادە کە هیچ، بلکە حکمرانان این جغرافیا حتی در عداوت با یکدیگر پای دشمنان خارجی را بە جغرافیای ملیشان باز کردە و از کشتەهای یکدیگر پشتەها ساختەاند؟ واقعیت این است کە در ایران هرگز ملت واحدی وجود نداشتە کە با ارادەی خود دولتی را تشکیل دهد، بلکە خودکامگی و استبداد داخلی یا هجوم و سلطەی تحمیلی جنگ‌سالاران خارجی مهمترین عامل شکل‌گیری دولت‌های فراگیر و واحد در آن بودە است و هرگاە چنین فشاری از دوش مردم برداشتە شدە، بە وضعیت پراکندە و متنوع خود بازگشتە و پرچم استقلال مناطق و ایالات خود را جداگانە برافراشتەاند. بنابراین وضعیتی‌ کە از آن بەعنوان ملت تاریخی ایران تعبیر می‌شود، توهم و جعل آشکاریست کە با اهداف‌ سیاسی و ایدئولوژیک انجام می‌گیرد. اساسا اگر پای ملت تاریخی واقعی واحدی در میان بود، لزومی نداشت کە هراس از کابوس تجزیە، خواب بر چشمان سیاستگذاران حکومت‌ها و نخبگان سیاسی مرکزگرا حرام کند و چیزی بە نام تبعیض بین مناطق، منطبق بر گسل‌های فرهنگی و هویتی نمی‌بود. بنابراین، نمی‌توان گفت کە ایدەی ایرانشهری الگوی مناسبی برای ملت کورد است، زیرا ناسیونالیسم کورد بر خلاف الگوی ایرانشهری، مبتنی بر ارادەی سیاسی مشترک، پذیرفتن تنوعات فرهنگی و متکی بە اشتراکات تاریخی و هویتی واقعی بودە و بە اصطلاح روی پای خودش ایستادە نە اینکە بر گردەی دیگران سوار شود، نهایتا نیز معطوف بە حق تعیین سرنوشت بە عنوان یک حق دموکراتیک است کە ازلیت سلطە و نفی و انکار هویت و حقوق ملت‌های همسایە در آن محلی از اعراب ندارد.