سندوس
ژولیا کریستوا متفکر فرانسوی بلغاری تبار معتقد است زبان و سوژه در هم تنیده می باشند و بین آنها اینهمانی وجود دارد، هویت سوژه به زبان وابسته است و زبان هویت دهندە و هستی بخش سوژه می باشد. کریستوا، زبان و به دنبال آن سوژه را دارای دو وجه میداند:
١- وجه نمادین: کە نمایندەی عقلانیت مردانه است.
٢- وجه نشانەای: که نمایندەی امر مادرانه است.
کریستوا خواهان یک "گفتمان مادری نو" بودە و از تفاوتی کە جامعە میان "بدن مادرانە" و "بدن زنانە" قایل است سخن میگوید.
"بدن زنانە"، عمدتا با مفاهیمی همچون "شرم"، "سکس" و "پوشش"، همراە شدە و "بدن مادرانە" هم با عبور از "خود"، "فداکاری" و خلاصە شدن در "تولید مثل".
پرسش اینجاست کە آنچە تحت عنوان عاطفەی مادری یاد میکنیم الزاما باید با کلیشەهایی همچون "ایثار" و "فداکاری" مادرانە همراە باشد؟
آیا مردان نمیتوانند عاطفەی مادری داشتە باشند؟
آیا مادری امری است در انحصار زنان؟
کریستوا، برخلاف فروید و لاکان، بر کار مادرانه و اهمیت آن در شکل گرفتن ذهنیت، یعنی سوژەگی و دسترسی یافتن به فرهنگ و زبان تاکید دارد. در حالی که فروید و لاکان معتقد هستند که کودک به یمن کار پدرانه، بخصوص تهدیدات پدرانه در مورد اختگی، وارد اجتماع می شود، کریستوا می پرسد:
اگر تنها انگیزەی ما برای ورود به اجتماع ترس است، چرا بیشتر ما روانی نیستیم؟
در داستانهای عشقی، او تلقی فرویدی - لاکانی مبنی بر این که تهدیدات پدرانه باعث می شود که کودک گوشەی امن بدن مادرانه را رها کند، زیر سؤال میبرد. به چه مناسبت اگر تمامی چیزی که پیش چشم دارید ترس و تهدید است، چرا این گوشەی امن را رها میکنید؟ کریستوا به نخستین مرحلەی شکل گیری ذهنیت، یعنی پیش از موقعیت اودیپی فروید یا مرحلەی آیینەای لاکان، توجە دارد.
کریستوا میگوید:
"که قاعدەی مادرانە، ماقبل قانون است، ماقبل قانون پدرانه یا امر نمادین."
او خواهان یک گفتمان مادری نو است و اهمیت کار مادری را در شکل گیری ذهنیت و فرهنگ مطرح می کند.
کریستوا نظرش این است که عمل مادری را نمی توان به مادر، موجود مؤنث، یا زن، محدود کرد. کریستوا که رابطەی مادر با نوزاد را به منزلەی یک کار می شناسد، کار برآوردن نیازهای کودک را از عشق و میل جدا میداند. یک زن، به عنوان زن و به عنوان مادر، هم عشق می ورزد و هم دارای میل است و به این ترتیب در اصل یک موجود اجتماعی و سخنگوست. به عنوان یک زن و یک مادر، او همواره دارای جنس معین است. اما، تا جایی که کار مادری را به انجام رساند، او دارای جنس نیست. از تحلیل کریستوا چنین بر میآید که تا حدی هر کسی، مرد یا زن، می تواند کار مادری را انجام دهد.
کریستوا، با اصرار بر این که تن مادرانه بین طبیعت و فرهنگ عمل میکند و میکوشد کلیشەهایی را که مادری را به حد طبیعت پایین میآورند خنثی کند. حتی اگر مادر سوژه یا عامل بارداری یا تولد فرزند خود نباشد، او هرگز از این که در اصل یک سوژەی سخنگو باشد باز نمیایستد. در واقع، کریستوا بدن مادرانه را با دو در یکی بودن یا دیگری درونش، به عنوان الگویی برای تمامی روابط ذهنی به کار میبرد. مانند تن مادرانه، هر کدام از ما آن چیزی است که کریستوا یک "سوژه در فرآیند"، مینامد. ما در مقام سوژەهای در فرآیند، همواره با دیگری درون مان مذاکره و مصالحه می کنیم، این یعنی بازگشت سرکوب شده. مانند تن مادرانه، ما هیچگاه کاملا سوژەهای تجربەی خود نیستیم. برخی فمینیستها مفهومی را که کریستوا از "سوژه در فرآیند"، دارد بدیلی مفید برای مفاهیم سنتی یک سوژه(مذکر) مستقل یکپارچه دانستەاند.
کریستوا، نادیده انگاشتن هر یک از وجوەی زبان(نشانەای و نمادین)، را سبب سرکوب و از بین رفتن تعادل در زبان، اجتماع، فرهنگ و سیاست میداند. از اینرو انقلاب در زبان را انقلاب در عرصەهای گوناگون جامعه قلمداد میکند.
هماکنون در کشور ما، انقلابی زنانه در حال شکلگیری است. انقلابی که می کوشد آن وجە از زبان را که متعلق به آنان بوده و تحت سیطرەی اندیشەها و ساختارهای مردانه قرا گرفته است را تغییر دهند، این زنان هستند که تلاش مینمایند با تغییر در زبان، به ایجاد تغییر در جامعه نیز بپردازند. تغییر در زبانی که سیطرەی عقلانیت مردانه و قراردادهای نمادین، نیمی از جامعه، که زنان هستند را قربانی کرده است، هویت آنان را مخدوش نموده و جایگاه آنان را فرو کاسته و دو پارگی میان زنان و مردان را سبب گردیده است.
امروزە زنان راهی به درون زبان میجویند تا در درون زبان، کنش نمایند و وجه نشانەای (زنانه) را متساوی با وجەی نمادین(مردانه) گردانند و از این رهگذر هویت و جایگاه واقعی خود را بازیابی کردە و امکان مشارکت خود را در تمامی عرصەها(اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و … ) فراهم کنند و راهی بسوی جامعه باز، برابر و متکثر بگشایند.
الف) پرسشگری
ب) سرپیچی
پ) و آفرینندگی
سە عنصری هستند که زنان در مقابل سلطه و برساختهای مردانه بکار میگیرند و نیروی خود را به توان بر ضد توان، بدل می نمایند و از این راه بر نظم نمادین ورود میکنند. زنان موقعیت فرادستانەی مردانه یعنی(نظم نمادین) را به پرسش می گیرند و بر تسلط مردانه می شورند و آنگاه به باز آفرینی اندیشەای نو میپردازند و نظم "نمادین" را بر هم می زنند.
دختران "خیابان انقلاب"، همان بخش از زنان جامعه هستند که ساخت و سلطەی مردانەی جامعه خود را به "پرسش" کشیدند و با برداشتن روسری از "نظم نمادین"،
"سرپیچی" کردند تا برابری و ظلم را فریاد بزنند و هویت و جایگاه خود را یادآور شوند. و دختر آبی( سحر خدایاری)، تنش را تبدیل به زبانی کرد تا فراتر از نظم نمادین و برساختهای مردانەی جامعەاش قرارگیرد و با بە آتش کشیدن تن خود، بر سلطەی ظالمانەی مردانه شورید تا وجدان جمعی را به درد آورد و وظیفه و اخلاق انسانی را بر آنان یادآور گردد.
به جرات میتوان گفت امروز بخشی از زنان جامعەی ما از پیشگامان برهم زنندەی نظم نمادین(سلطه مردانه)، هستند و اگر چنین پیش رود از زمینەسازان تحولات آتی کشور بشمار می آیند.
محتویات این مقالە منعکس کننده دیدگاه و نظرات وبسایت کوردستانمیدیا نمیباشد.