کیوان درودی
عدم تطبیق محتوایی اصطلاحاتی همچون عدم ترویج خشونت، مدنیت و مبارزەی مدنی، رواداری، زیست محیط و موارد از این دست با زمینەها، امکانیتها و واقعیتهای داخلی در ایران، موجب ایجاد زمینەی یک فضای تودەای، غیرعقلانی و فراواقعگرایانه شده و همین امر باعث شده تا این عرصەهای انسانی و ارزشی به جولانگاە معادلات سیاسی و رقابت کسب قدرت مبدل شوند. امروزە تمامی جریانات فعال در عرصەهای مختلف سیاسی و اجتماعی بر ضرورت پاسداشت این مبانی حداقل در حد گردآوری عقبه و سرمایه اجتماعی تاکید دارند. اما آنچه در این دورەی تاریخی در ایران شاهد هستیم بە وضوح نمایانگر ظهور مجدد رویکرد توفق طلبانەایست کە بار دیگر تودەگرایی صرف را - کە منبعث استبداد تاریخی - اجتماعی ایرانیست - به صحنه بازگردانده است.
از آنجا که ارزشهای یاد شده به مثابه اصولی اخلاقی تعریف میشوند، به همان اندازه که از آنها فاصله گرفته شود، امکان تحقق دموکراسی که کلیتیست از این مبانی و موارد مشابه، از دسترس عمومی خارج خواهد شد. به پیرو همین تغییروتحول، بعید بنظر نمیرسد کە رگەهای استبداد - کە کانال سیاسی و گفتمان رو به جامعه در آن، همواره تودەگرایی و در نتیجە عوامفریبی بودە - مجددا بە مثابه اسلحەای برای حذف دیگری در صحنەی سیاسی بعنوان ابزاری سیاسی مورد استفادە قرار گیرد.
جان کلام اینکه با وجود تکوین طویل المدت این اصول جهان شمول اما در امر سیاست داخل ایران، همچون سایر مباحث نظری و ساختاری امروزین و ایدەآلهای مطلوب جامعەی معاصر، امری نوظهور به شمار میآیند که با وجود پیشرفت نسبی در تثبیت آن به دلیل ضعیف بودن آن در بکگراوند و بویژه در صحنەی سیاسی همزمان و موازی با بالاگرفتن تنشهای ایدئولوژیک بە حاشیە راندە میشود. قدرت درباری تا پیش از ٥۷ تمامی عرصەها را قبضه کرده بود و گاه به بهانەی تجدد و در لفافەی ایرانسازی، شدیدترین سرکوبها را علیە مخالفین بە کار میبست و در مقطع کنونی نیز تا به امروز این قدرت درباری در شکل ولایت فقیه و با تکیە بر قدرت نامحدود بیت رهبری و سپاه پاسداران بازتولید شده است. تبعات این قدرت نامشروع توتالیتاریزم سیاسی و بە تبع آن تسلط اجتماعی و فرهنگی و حتی اقتصادی بوده است.
بنابراین چالشی کە این ارزشها ایجاد کردە جز با قابل تاویل جلوە دادن آنها و رجوع به گذشتە و آنهم گذشتەای کە قدرت متشکل از جغرافیای تحت تسلط وسیعتر و مالیات گستردەتر بودە، برطرف نمیشود. در واقع این رویکرد با این خوانش باستانگرایانە در نهایت نەتنها کمکی بە بهبود وضعیت عمومی زندگی اجتماعی نخواهد کرد، بلکه مجددا نوعی یوتوپیا را در افق سیاسی به تصویر میکشد کە این نه تنها هیچ سنخیتی با فلسفەی وجودی این مبانی مدرن و نوظهور ندارد، بلکه در جوهرەی خود با آنها در ستیز است..
فاصلەی محتوایی دیدگاە معطوف به نتیجەی باستان گرایانە و تودەگرا با موازین امروزی بسیار زیاد است. شاید بتوان گفت دقیقا بە همان اندازە کە اصل عدم خشونت در جامعەی مدنی قابل تاویل بە دو هزارە پیش و قدرت سلطنتی - درباریست. اما وقتی خوانشی غیر هرمونوتیک و خارج از کانتکست از پدیدەهای باستانی ارائە دادە میشود و در نهایت تاریخ خارج از دینامیزم و بسترها قرائت میشود؛ نتیجە هرچە باشد بە تبیین و چارەجویی وضعیت موجود که مستلزم ارائەی معاصر است، هیچ کمکی نخواهد کرد. سعی در همتافتن ارزشهای نوین و ساختاری که این ارزشها در چارچوب آن امکان پذیر است با رویدادهای دو هزاره قبل و ساختارهای سیاسی - اجتماعی آن، تلاشی از پیش مذبوحانه و قابل ترحم است.
اما از نقطەنظر دیگر، این رویەی سیاسی معطوف به گذشتە بنا بە تمایلات ایدئولوژیکی کە دارد هموارە تبیین هدفمند رویدادهای تاریخی را بر ارائەی دیدگاهی رو بە آینده کە بە چارەجویی مسائل کنونی بپردازد؛ ترجیح میدهد. بە تعبیر دیگر این گفتمان از حیث زمانی در یک گسست کامل معرفتی قرار دارد که برای جبران این کمبود راهی جز رتوریک سیاسی و دموکراسی گزینشی ندارد.
به همین دلیل نیز تجلی این خلا در عملکرد باعث شده تا عدم تطابق ژستها و رتوریک سیاسی با مواضع رسمی و گفتمان رو به جامعه؛ به وضوح نمایان باشد. حمایت تمام قد از نیروهای مسلحی (سازمان تروریستی سپاه پاسداران) کە بە درازای چهار دهە بازوی سرکوب بودە و هستەی اصلی ساختار قدرت را تشکیل دادە، با توجیه محکوم بودن "ترویج خشونت" تنها یکی از مواردی بوده که مواضع اخیر این جریانات را بەچالش کشاندە است.
دقیقا اینجاست که میتوان با واکاوی این موضع کە مسبوق به سابقە نیز هست بە چرایی رویکرد آرکائیک و خوانشهای ارتجاعی اشاره شده پی برد. شاکلەی قدرت در ایران چە زمانی کە دست خارجیهایی مانند تزارها، اعراب و انگلیسیها بودە و چە زمانی کە اختیارات بیشتری بە دربار جریانات داخلی رسیده، هموارە "قوەی قهریه" بودە و پیداست کە در صورت انحلال آن، توتالیتاریزم و تمامیت خواهی به خط پایان خواهد رسید. بنابراین دستیابی به این مهرەی مار بدون حفظ کلیت آن بعید به نظر میرسد و صد البته که ارزش این را دارد که منافع و افکار عمومی را برایش قربانی کرد. دقیقا اینجاست که تودەگرایی و عوامفریبی پل ارتباطی لازم برای دستیابی به این مهم (قدرت) قلمداد میشود. با این توضیحات، نیازی به تحلیل اینکه که چرا تثبیت معیارهای انسانی و معاصر فی نفسه در نقطەی مقابل این سازەهای ناهمگون ارتجاعی قرار میگیرد، نیست. کسانی که دموکراسی را بر اساس سرفصلهای ایدئولوژیک خود تبیین میکنند در فسلسفەی وجودیشان جوهرەی رواداری و رجوع به آرای جامعه خشکانده شده است. سکوت در برابر این جریانات میتواند فاجعه بیافریند و این رسالت بر عهدەی تمامی اهالی خرد است کە گوشەی چشمی بە همزیستی، تکثر و برابری اجتماعی و ملی در آینده دارند.
محتویات این مقالە منعکس کننده دیدگاه و نظرات وبسایت کوردستانمیدیا نمیباشد.