نوع چهـــارم
بدون حضور مارکسیسم و گذار کمونیسم میشود بە سوسیالیسم مردمی «سوسیالیزم دموکراتیک» نیز نائل شد
این آگاهی انسان ها نیست كه هستی آن ها را تعیین میكند
بلكه این هستی اجتماعی آنهاست كه آگاهی شان را تعیین میكند.
کارل مارکس
اگر بتوان آموزههای کمونیسم را بر دو ستون اصلی «ماتریالیسم تاریخی» و «ماتریالیسم دیالکتیک» استوار ساخت، میتوان گفت که سازندهی ستون اول کارل مارکس، و سازندهی ستون دوم، دوست و همفکر وی فریدریش انگلس بوده است که در پروسه تاریخی مارکسیستها به تحریفات و کج رویها و باز تعاریف مختلف و گاها متمایز و متضادی دست زدەاند، هر چند که این رویه دفاعیه ای از کاستی ها و معایب مانیفیست مارکس و مارکسیسم و نهایتا کمونیسم نیست.
اما ، اکسل هونت به ما می گوید که :
سه پیشفرض اصلی سوسیالیستها بعد از بررسی و آنالیز که به واکاوی ریشه ای ورود کرده است ,بدین شرح است اول این که تمام متفکرین سوسیالیسم، از اوون و پرودون ( آنارشیستها به حفظ دولت اعتقاد راسخی دارند ) گرفته تا مارکس، بر این باور بودند که ایجاد جامعهی مبتنی بر همبستگی تنها با اصلاح یا سرنگونی انقلابی اقتصاد سرمایهداری میسر است. آنها تنها نهادهای اقتصادی سرمایهداری را مانع آزادی قلمداد میکردند. دوم این که باور داشتند که انگیزهها و تمایل برای جایگزین کردن سرمایهداری هماکنون در روابط حاکم به وجود آمده، و اصل را بر این نهاده بودند که کارگران، تولیدکنندگان و مدیران خواستار جایگزین کردن اقتصاد بازار با نوعی نظام اقتصادی مبتنی بر تعاون هستند. سوم آن که باور داشتند که تحول اجتماعی موردنظرشان یک ضرورت تاریخی است، و بازار سرمایهداری یا براثر بحرانهایی که ایجاد میکند نابود خواهد شد و یا مقاومتهای نیرومندی را در عکسالعمل به بینواسازی فزاینده به وجود خواهد آورد.اوضاع سیاسی اقتصادی و اجتماعی در جوامع امروز جهان پیچیدهتر و مبهمتر از آن به نظر میرسد که آگاهی عمومی توان آن را داشته باشد که عامدانه آن را دگرگون سازند. از منظر این دیدگاه فرض بر این گذاشته شده که نهادها «شییءواره» شده و مصون از هر تلاشی برای تغییرند. بر این اساس گویا برداشت معروف مارکس از بتوارهگی (فتیشیسم)، یعنی این که شکل روابط اجتماعی به مثابه رابطهی بین اشیاء درآمده، تنها شامل زمان حاضر میشود، زیرا تا زمانی که جنبش کارگران امکان تغییر جامعه را میدید، چنین وضعیتی نبود. هونت محدود کردن دید شییءوارگی (reification) را به امری که خاص مرحلهی حاضر سرمایهداری است، و ادعای رسوخناپذیر بودن ساختارهای موجود و عدم امکان بهبود آنها را نمیپذیرد. هونت اضافه میکند که دیگران ازجمله جان استوارت میل و جوزف شومپیتر نیز پروژهی سوسیالیستی را صرفا به توزیع عادلانه منابع تقلیل داده بودند، و به نیت معنوی و اخلاقی این پروژه بیتوجه ماندند. تأکیدهای «خیرخواهی متقابل» (اوون)، «همپیوندی همگانی» (سن سیمون)، و «همپیوندی تولیدکنندگان» (فوریه)، همگی نشان از اصول هنجاری (normative) متأثر از انقلاب فرانسه داشتند، و نتیجه میگیرد که هیچ جا «هدف نهایی، اجتماعی کردن وسایل تولید بهخودیخود نبود»، و در دیدگاه آنها اصل «برابری» به نسبت اصل اول «آزادی» و اصل سوم «همبستگی» نقشی ثانوی داشت. وی بیان می دارد که برای سوسیالیستهای اولیه مفهوم حقوقی «آزادی فردی» محدودتر از آن بود که بتوان آن را با اصل «همبستگی» آشتی داد.
با رعایت ارادت به دنیای چپ و مارکس و مارکسیزم که چون قطب نمایی سیاسی از آن یاد می کنم و گویا نمی شود بدون محک قرار دادن آن به دنیای فلسفه ی سیاسی ورود کرد،
نگرش و بینش تقرییا دوگماتیک مارکسیستی در اداره کردن اجتماع با رعایت پوزیتویتیه جزم واری صورت داده شده است و چنان به بستر حقوق سوسیالیستی مردم ریشه زده است که خود را پترنالیت وار حاکم بلامنازع چپ و وکیل و وصی مردم می شناساند و به عقیده بنده به آفتی مبدل شده است که به جز آسیب زدن به آزادیهای فردی به توتالیت منفعلی گرایش یافته است که از خود دیکتاتوری پیشی گرفته است حل نکردن و عدم پاسخگویی مناسب به اشتباهات و جزم اندیشی به حد علای خود رسیده است و این در صورتی است که به زعم پیشینه ی تاریخی سوسیالیسم باید اذعان داشت که بدون ورود به مارکسیسیت و کمونیسم دولتی بصورت ایجاد حکومت که خود پارادوکس حل نشده ای باقی مانده است نیز می توان به عدالت خواهی و عدالت محوری و عدالت پروری نیز چشمگیرانه پرداخت و این مهم در سوسیالیزم دمکراتیکی نهفته است که مشارکت خود مردم و رعایات زاوایای اساسی چون ( پلورالیسم و مریتو کراسی و الیتیسم, ...) وجهه و مشروعیت عملی و علمی و عقلی به خود می گیرد.
پر واضح می بایست ازین منظر به سوسیالیزم در رویه تاریخی آن نیز نگریست که جنبش سوسیالیستی در آغاز قرن بیستم به دو بلوک عمده تقسیم شد:
سوسیالیستهای انقلابی، که خود را کمونیست نامیدند؛ سوسیالیستهای اصلاحطلب، که خود را سوسیال دموکرات نامیدند و بانی مدل رفورم خواهی و ریوزیونیسم (اصلاح طلبی و باز تجدید نظری ) ادوارد برنشتاینی در دنیای کاپیتالیستی بودند .در بسط موضوع و در همین راستا به حد واسطی فراتر از این دو گونه تقریبا متضاد می پردازیم و به چگونگی ایجاد و برنامه ریزی و کانالیزاسیون سوسیالیسم با مشارکتهای دموکراتیک و اقتصادی دستوری و ساینتیفکی باید اعتقاد داشت که از سیستم مشارکتی دولت ملت بهتر بهره جست و از پوشش سندیکالیستی و همیاری احزاب و جناحها و ان جی اوها سازمان یافته ی موافق و مخالف ودیگر سازمانهای مدنی .. بە صورت جدی استقبال کرد این ساماندهی در جهت کارکرد بیشینه در بازه ی زمانی مختلف (بلند مدت و کوتاه مدت و همچنین میان مدت) با بهره وری از کمینه مواد و شرایط و موقعیتها و توان بالقوه به نحو احسن باشد ، این رویه را می توان فنداسیون دموکراسی پسامارکسی نامید به این مفهوم که از بطن این دو سویه یک سازکار کاربردی را اتخاذ کرد و آن را ایجاد و با استقرار سازی به فرهنگ جامعه سیاسی اجتماعی گسترش داد در این خصوص به اصولیات کاریزماتیکهای سیاسی نخبه نظیر عبدالرحمن قاسملو ,سالوادور آلنده , نلسون ماندلا , جواهر لعل نهرو, میخاییل گورباچف و فرانسوا میتران در مقام تئوریسین می توان اشارەی مستقیم داشت که از آن به عنوان مدرنیست ترین سویه ی سوسیالیست غیر دولتی و غیر الیگارشی به مثابه ی خواست واراده ی مردمی یاد کرد بدین شیوه که با رعایت اصولیات رفاه نسبی همسطح و برابری اجتماعی و پارادایم مارکسی؛ «از هر کس بنا به تواناییاش، به هر کس بنا به نیازش.» معنا ومفهومی عملی داد و همزمان نیز از آزادیهای جامعه دموکراتیکی بهره مند بود که در آن ذات اجتماعی قوانین مدنی زمینه ی مساعد برای رشد و نمو داشته باشد و مانع و سدی برای خود آزادی نشود در پروسه های اقتصادی نیز صلح و رقابت بدیل و جایگزین کاپیتالیسمی بشود که به عرضه و تقاضا و سود ختم نشود و به ساحت انسان به شکل ابزار و به مثابه مصرف کننده ی تام نگریسته نشود و خود مردم مالک و ایجاد کننده و راه انداز پیشرفت و رفاه باشند حس تعاون از اهم این فرآیند است که البته با فرهنگسازی و خود مشارکتی می شود به پوشش کارکرد مناسب آن اندیشید در همین قالب است که اداره مند بودن و مدیریت مناسب به آرمانشهر یوتوپیایی تامس مور رهنمون خواهد شد و به آپدیت خود ترمیم یافته گی گذار خواهد کرد.
بر پایه این دکترین جدید، در تطور اقتصادی بشر، میان دو مرحله تاریخی کاپیتالیسم و کمونیسم، مرحله سومی به نام سوسیالیسم وجود دارد. سوسیالیسم، نظامی اجتماعی بر پایه کنترل عمومی بر ابزارهای تولید و مدیریت کامل همه فرآیندهای تولید و توزیع از سوی یک هیات برنامهریزی مرکزی است که بدون مشارکت و همیاری و تعاون خود مردم ممکن نیست مبدل شدن سوسیالیسم به شکل خزنده در جهت پوشانیدن جامه ی عمل به پروسه سوسیالیسم اجتماعی همین سوسیالیزم دمکراتیک است، میانبر شالوده واری که از نواقص و معایب پوزیتویتی سوسیال دمکراسی و کمونیست و کاپیتالیسم گامی فراتر می نهد.
آشکارگی بارز و تفاوت این دو دیدگاه به خوبی در راه حل واقعی مفهوم سوسیالیسم مردم گرا همین راه حل چهارم است که بر پایه مصلحت اقتصادی و مبتنی به گسترش آزادیهای انسانی و حقوق بشری است به اندازهای که حکومت و دولت همان شیوه اداره کردن اجتماع به دست خود مردم و با مشارکت خود مردم در قالب و ساختار واقعی دموکراسی و سوسیالیسم کارکردی در راستای همپوشانی آزادیهای فردی و جمعی باشد , نظامی سیاسی دموکرات در کنار نظام اقتصادی سوسیالیستی چند حزبی و مردمی با مالکیت اجتماعی ابزارهای تولید است.هر چند که فضای مکتب بوداپستی رو نباید با این تئوری اشتباه گرفت و نقد تفکر اقتصادی لوکاچ را با این مضمون که چون در تضاد تک بعدی با مارکسیست را در این باب لحاظ کرد.
در این میانه می توان در این دیدگاه از تضادها و تشابهات مکاتب سیاسی اقتصادی نیز در جهت ساماندهی و سازماندهی بهبود اداره اجتماع سود جست.
منابع :
* سرمایە از کارل مارکس
* تمایز سوسیالیسم و کمونیسم از فون میزس
* ایدە ی سوسیالیسم از اکسل هونت
* مقالات پراکندە و یافتە های فکری بندە
در استفادە از منابع بە جزنوشتەهای اکسل هونت مابقی متن بە شیوه ی استدلالی از شخص بندە می باشد.