کوردستان میدیا

سایت مرکزی حزب دمکرات کوردستان ایران

خلیج و بحران لاینحل نامگذاری در سپهر ایرانیت

12:46 - 8 خرداد 1404

خلیج و بحران لاینحل نامگذاری در سپهر ایرانیت

کیوان درودی

در مدت اخیر نحوه نام بردن از خلیج فارس-عربی، از سوی دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری آمریکا تبدیل به بحث نخست در شبکه‌های اجتماعی شد. در نگاه اول، گویی حساسیت شدید -نزد آن‌ها که خود رامدافع ایرانیت می‌نامند- به آمدن واژه "عرب" در کنار این خلیج  به دلیل جدل بر سر ابعاد تاریخی-حقوقی آن است؛ اما دقیقتر که به مسئله نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که واکنش‌های هیستریک به حباب‌ها و تناقضات درونی ایرانیت (به مثابه ایدئولوژی) برمی‌گردد. حساسیت به لزوم وجود واژه "فارس" و ستیز شدید با "عرب" نشان می‌دهد که بار دیگر این گفتمان با سوالات جدی مواجه شده، به نوعی که برای منتقدانی که از فرادست مفروض داشتن یک شناسهِ (اتنیسیته) -فارس- بر سایرین می‌گویند؛ کماکان جواب منطقی ندارد.

وگرنه طبق ادعا، ما -همه اقوام- در ایران به رازای تاریخ کنار هم زیسته‌ایم و اساسا آمدن نام عرب یا فارس همچون دو اتنیسیته ایرانی در کنار خلیج، نباید باعث این تفاوت فاحش در واکنشمان شود! این تفاوت واکنش، به خوبی نشان می‌دهد که این ایرانیت در محتوا تا چه حد با فرادستی اتنیکی و فارس‌سالاری عجین شده است؛ به طوری که نام عرب در کنار خلیج باعث می‌شود ارتباطی با "ایرانِ ما" نداشته باشد و به عکس، درج نام فارس در کنار آن، باعث می‌شود بلافاصله همچون مایملک ایران در نظر گرفته شود. این پدیده را در عرصه‌های فرهنگی دیگر به ویژه در زبان می‌بینیم. شنیدن واژه‌ای بلوچی ممکن است بحشی از پاکستان و افغانستان را هم شامل شود، اما تنها زبان فارسی می‌تواند نمودی از ایرانیت باشد!

اما ورای این رسوبات ذهنی برساخته افکار شووینیستی و تفوق‌طلبانه، در واقع خلیج به گواه تاریخ همان اندازه که می‌تواند فارسی باشد، ممکن است عربی هم باشد و تا جایی که بحث بر سر انتفاع، یعنی تملک و بهره‌برداری و .. نباشد -که نیست- نوع نام بردن از آن نباید اینچنین حساسیت‌زا باشد. مشخصا اسرار ورزیدن هیستریک بر فارس بودن آن، بیش از آنکه کنشی خردورزانه به بیرون و بر مبنای حقوقی باشد؛ ناشی از به چالش کشیده شدن پایه‌های ایدئولوژی متزلزل ایرانیت است.  

به عبارتی دیگر، ایرانیت در این برهه دچار یک نوع سردرگمی شدید در توضیح چرایی موجودیت (دلیل وجودی) خود شده است، یعنی نمی‌تواند عدم وجود یک قرارداد اجتماعی را به مثابه ضرورت حیاتی پیداش یک واحد جغرافیایی سیاسی و اداری (در اینجا ایران) توجیه کند. نشان به آن نشان که در زمانی که ایران مدرن همچون پروژه‌ای آغاز می‌شود -اشاره به اواخر قاجار و آغاز پهلوی- آنچه مردمان (بعدها ملت ایران) می‌نامند؛ حتی از وقوع این رویدادهای سیاسی و به قدرت رسیدن شاه جدید مملکت به ویژه در حواشی، هیچ اطلاعی نداشتند! این یعنی ایران نه تنها برخاسته از اراده عمومی و مشترک نیست؛ بلکه این دولت-ملتسازی آمرانه از بالا به پایین با حفظ مناسبات ارباب-رعیتی است.

خوانندگان توجه داشته باشند که "ایران" در این متن برای نگارنده همچون محصول مدرنیته در نظر گرفته شده است. در دوره مدرن است که ما با نامگذاری‌های تمامیت‌خواهانه مناطق و شهرها و روستاها تا بنادر و جنگل‌ها مواجه هستیم. وقتی می‌گوییم ایران در اینجا اشاره به واژه‌ایست که صد سال پیش بر این چارچوب جغافیایی -در جریان یک بخشنامه رسمی و با مکاتبات اداری-سیاسی- نهاده شده است. برخی با شنیدن این واقعیت، بدون هیچگونه تحقیقی شروع به نفرت‌پراکنی می‌کنند. دقت کنید که در بین بیش از دویست کشور جهان، تنها عده‌ای در ایران باید مدعی باشد که تنها "ملت طبیعی" تاریخ هستید؛ این باید در میان جهانیان چقدر باید مضحک باشد. آن‌ها می‌دانند نام ایران و آریا به دلیل ارادت رضاخان (پهلوی) به هیتلر و رویای نژادپرستانه "آریایی‌گری" بود، نه چیز دیگر.

در اینجا باید گفت اگر شما اسامی ده‌ها شهر عرب در جغرافیای ایران را با قوه قهریه و کشتار تغییر دادید؛ مشخص است که این به اصطلاح "وطن" را چگونه برساختید! که باید (با زور) همه "ایرانیان" خود را باورمند به اصول عقیدتی آن، همچون پیوستگی تاریخی، زبان رسمی، ازلی-ابدی و غیرقابل بحث بودنش بدانند.

وقتی المحمره را به خرمشهر، عبادان به آبادان، بندر معشور را به بندر ماهشهر، الخفاجیه را به سوسنگرد، (الخلفیه را به رامشیر، و میسان را به دشت آزادگان تغییر دادید و ناگهان تابلوهای بزرگ را بر سردرد ورودی شهرها نصب کردید؛ حتی خوشبین‌ترین شما تصور نداشت که این تحمیلگری تا دهه‌ها بعد دوام داشته باشد.

هنگامی که تازه در فکر ایدئولوژی تحمیل زبان بودید و تمام تنوعات آن‌را در چند هزاره به سه بخش پارسی کهن، میانه و نوین تقسیم‌بندی می‌کردید؛ باید به این مسئله می‌اندیشیدید که شاید همین تنوع زبانیست که می‌تواند به جغرافیای فاقد بار معنوی-معناییِ ایران، اندکی محتوا ببخشد.

وقتی برای بار نخست در ازای تنها چنددرصد از عواید نفت را در ازای استخراج آن، دریافت کردید، باید به جای خرید بمب‌افکن‌های نوین، توپ‌های جنگی و سایر آهن‌آلات آدم‌کُشی انگلستان، مدارسی در الاحواز (خوزستان) یا همان عربستان سابق می‌ساختید و به کودکان می‌آموختید که این ثروت از همه ما و برای همه ما است!

این بحران نامگذاری در ایرانیت مدرن، نه تنها علیه شناسه‌های هویتی (ملت، ملیت، اتنیک یا قوم) فرودست در آن، بلکه میان دو نهاد قدرت موروثی سلطنت و نهاد سابقه‌دار روحانیت، در میان ملت فرادست نیز به وضوح پیدا بود. این روح توتالیتاریستی حاکم بر ایرانیت چنان بنیان‌برافکن بود که گویی قدرت می‌خواست تاریخ را از نو بنویسد، مرزها را جابجا کند و آدم‌های زائد (غیرخودی) را حذف کند!

تغییر نام بندر پهلوی به بندر انزلی و بندر شاه به بندر ترکمن، سربندر بندر شاهپور به بندر امام، شاه‌آباد به اسلام‌آباد غرب از این‌دست هستند. با تشکیل نهادی تحت عنوان "شورای نامگذاری شهرداری" در آغاز روی کار آمدن جمهوری اسلامی، در مدت کوتاهی از اردیبهشت ۵۸ تا آبان ۵۹، نام ۵۰۰ معبر شهر تهران تغییر داده شد. در این مقطع دستکم ٦٦ خیابان که به نام شاه و خانواده پهلوی بود؛ ناگهان به اسامی مختلف از جمله خمینی و .. تغییر کرد. در یکی از تازه‌ترین موارد، مدتی پیش بحث بر سر این بود که یکی از خیابان بیستون در تهران به نام یحیی سنوار، رهبر کشته شده حماس به ثبت برسد.

تلاش گسترده که به موازات جریان جنبش ژن، ژیان، ئازادی از سوی رسانه‌های فارس‌زبان صورت گرفت تا نام "ژینا" امینی، دختر کشته‌شده به دست نیروهای حکومت ایران را "مهسا" بنویسند؛ نیز نشان داد که اساسا نام و نامگذاری برای اذهان فاشیستی-شووینیستی یک بحران لاینحل بوده، هست و خواهد ماند.

به طور کلی این روند بحران نامگذاری در ابتدای مدرنیزاسیون ایرانی -به سبک رضاخان- یک یورش ضدفرهنگی سازمان‌یافته و کاملا دولتی علیه زبان و هویت غیرفارس‌ها به ویژه در بلوچستان و الاحواز بود. مدرنیزاسیونی که فاقد روح اخلاقی بود و متاثر از آموزه‌های نازی‌ها و برنامه نفتی-استعماری انگلستان در ویران‌کننده‌ترین وجه خود پیاده شد. این‌ بحران نامگذاری به دلیل گسترش شهرگرایی و شهرنشینی و در نتیجه انفجار اسامی کوچه و خیابان و همچنین افکار تمامیت‌خواهانه فارس‌سالاران برای زدودن هرگونه نشانه زبانی بر ساحت سرزمینی مردمان فرودست (ملل تحت ستم) بود و کماکان نیز با انکارگری و اسرار بر گزاره‌های بی‌مبنا همچون "انسجام ملی" ایرانیان و زبان ملی ایران، نماد ملی، قدرت ملی و .. ادامه می‌یابد.

امیدواریم بحران خلیج عربی-فارسی آغاز یک نواندیشی برای پی‌ریزی یک قرارداد اجتماعی و پایه‌ریزی یک فهم مشترک بر مبنای احترام به هویت‌های به ویژه زبان‌ها (همچون دروازه فرهنگ) باشد. تحولی که روح اخلاقی مدارا را جایگزین ایرانیتی کند که دقیقا شبیه یک مذهب پیروانی بحث‌ناپذیر ساخته است. صدالبته این مهم ممکن است در نتیجه این مهم جز در طی یک فرآیند انقلاب فکری و فرهنگی قابل دستیابی نخواهد بود.