
کاوه آهنگری
سالهاست، و میتوان گفت چندین دهه است، که موضوع ضرورت یک نظام فدرالی برای ایران در میان رهبران و سیاسیون ایرانی مطرح است. از دکتر محمد مصدق، سردار اسعد بختیاری، داوودخان کلهر، دکتر جلیلخان ثقفی، علیاکبر دهخدا، یحیی دولتآبادی گرفته تا دکتر عبدالرحمان قاسملو و بسیاری دیگر، در زمینۀ فدرالی شدن ایران نوشته و سخن گفتهاند. اما این ایده نهتنها نتوانسته است عموم جامعۀ سیاسی ایران را قانع کند، بلکه با برچسبها و واکنشهای تندی روبهرو شده است. در این نوشتار میخواهم به اهم موارد و برخی از دلایل این موضوع بپردازم.
۱. ترس از فروپاشی و تجزیه
آنچه ما از عموم کاربران دنیای مجازی و کنشگران سیاسی مرکزگرا و عمدتاً فارسیزبان/فارسیگرا در سمینارها، نشستها و مصاحبههای تلویزیونی میشنویم، ترس ریشهدار از تجزیۀ ایران است. این ترس تا به جایی در ذهن مرکزگرایان رخنه کرده است که بهصراحت «فدرالیسم» را مصادف با «تجزیهطلبی» عنوان میکنند. اما این ترس نهتنها واقعی نیست، بلکه ریشه در تاریخ معاصر ایران دارد و بهویژه توسط حکومتهای پهلوی و جمهوری اسلامی بازتولید شده است؛ بهطوریکه هرگونه بحث دربارۀ خودگردانی، تمرکززدایی یا فدرالیسم را «گام اول تجزیه» معرفی میکنند. آگاهان نیک میدانند که واژۀ تجزیهطلبی توسط ساواکِ رژیم استبدادی ساقطشدۀ پهلوی تولید و پس از انقلاب توسط وزارت اطلاعات رژیم خمینی ترویج شده است. این ذهنیت نه بر پایۀ پژوهشهای علمی، بلکه بر گفتمان امنیتی بنا شده است. در واقع، نگاه امنیتی به مناطق غیرفارسیزبان است که سبب رواج چنین ذهنیتی از سوی ارگانهای امنیتی رژیم حاکم بر ایران در صد سال گذشته شده است. در نتیجۀ این روش برخورد با موضوع فدرالیسم یا خودمختاری، مرکزگرایان تصور میکنند هر توزیع قدرتی، خود بهتنهایی، تهدیدآفرین است.
۲. ترس از دست دادن قدرت، منابع و انحصارات
اگر به فلسفۀ فدرالیسم در فلسفۀ سیاسی نگاهی بیندازیم، با مفهومی جز “Shared Rule, Self Rule” مواجه نمیشویم که در فارسی به معنای «تقسیم قدرت» (در مرکز میان واحدها) و «خودمختاری» (در سطح منطقهای) است. این تقسیم قدرت وجوه گوناگونی را شامل میشود:
- تقسیم قدرت سیاسی
- تقسیم اختیارات اقتصادی
- تقسیم منابع (نفت، مالیات و...)
- تقسیم نفوذ فرهنگی
برای ساختارهای مرکزگرا، این یعنی از دست دادن انحصار تاریخی بر قدرت. در ایران، قدرت نه فقط ابزار ادارۀ کشور، بلکه ابزار ثروت، رانت، کنترل اجتماعی و بازتولید طبقۀ حاکم است. به همین دلیل طبیعی است که مرکزگرایان در مقابل عدم تمرکز مقاومت کنند.
۳. نهادینهشدن تکثرگرایی مساوی با پایان روایت واحد یا تکروایتی از ایران و ایرانی بودن
در دموکراسیهای تکثرگرا اصولی به تصویب رسیده و در ساحت قانونی نهادینه شدهاند که بدون رعایت این اصول و نگرش سیاسی به زیست فردی و جمعی، امکان پایداری و برقراری دموکراسی به سطح «محال» میرسد. این اصول عبارتاند از:
- به رسمیت شناختن چندزبانی
- چندفرهنگی
- چندهویتی
- چندمرجعیتی
اما مرکزگرایی در ایران که بر اساس روایت واحد از «ملت-دولت» بنا شده است، رسماً یک زبانِ معیار (فارسی)، یک فرهنگِ معیار، یک مرکزِ تصمیمگیری (تهران) و یک روایت بهاصطلاح ملی را نهادینه کرده است. جالب اینکه فدرالیسم این انحصار فرهنگی-هویتی را میشکند. به همین دلیل مرکزگرایان میترسند که نهادینه شدن تکثرگرایی، هژمونی فرهنگی مرکزگرایانه را کاهش دهد.
۴. میراث تاریخی دولتهای اقتدارگرا
دلیل چهارم به سوابق و تاریخ سیاسی ایران اشاره دارد. از دورۀ پهلوی و جمهوری اسلامی، دولت در ایران بسیار متمرکز بوده است. این سنت سیاسی باعث شده که هر نوع قدرت منطقهای مساوی با «بینظمی» تلقی گردد؛ چون در ذهنیت مرکزگرایان، دولت منطقهای «ناتوان»، «احساسی» یا «قبیلهای» تصور میشود. در واقع این مشکل هم ریشه در بیاعتمادی تاریخی دولت به جامعه دارد و یکی از نتایج فقدان دموکراسی و نهادینه شدن آن در ایران است.
۵. نگاه امنیتی به مناطق غیرفارسیزبان
همچنانکه در بالا ذکر شد، در میان برخی جریانهای مرکزگرا، این تصور وجود دارد که مناطقی همچون کوردستان، خوزستان، بلوچستان و آذربایجان پتانسیل جداییطلبی دارند؛ به همین دلیل، نگاه به این مناطق بیشتر «امنیتی» است. در همین راستا، هرگونه تمرکززدایی در این مناطق، مساوی با عملی شدن یا کلید خوردن خطر بالقوۀ تجزیۀ ایران محسوب میشود. اگرچه این گوشۀ نگاه و این گفتمان نه علمی است و نه دموکراتیک، اما دهها سال تبلیغ رسمی آن را در ذهن برخی از مردم تثبیت کرده است.
۶. نبود فهم عمیق و علمی از مدلهای فدرالیسم
بخش بزرگی از مخالفتها ناشی از عدم آگاهی نسبت به انواع فدرالیسم است. بسیاری از مرکزگرایان بهمحض اینکه از فدرالیسم حرفی به میان میآید، نمونههای نظام فدرالی در عراق یا یوگسلاوی را مثال میزنند. درحالیکه مدلهای کاملاً موفقی در سطح جهان وجود دارند، ازجمله سوئیس، کانادا، آلمان، استرالیا، آفریقای جنوبی، هندوستان و ایالات متحدۀ آمریکا. ایران از نظر تکثر هویتی و جغرافیایی، بهمراتب به این مدلها نزدیکتر است تا به مدلهای شکستخورده. البته باید این واقعیت را متذکر شد که نه یوگسلاوی به دلیل وجود نظام فدرالی از هم پاشید و نه در عراق ساختار سیاسی فدرالی آن بهدرستی اجرا گشته است. در واقع، عراق اسماً فدرال است اما با تأکید میتوان عنوان کرد که در بخش شیعهنشین آن (عربزبان) که اکثریت عراق را هم شامل میشود، عملاً همان مرکزگرایی و بهتر است بگوییم فرقهگرایی حاکم است و دخالتهای رژیم شیعهمحور همسایه، یعنی ایران، در آن، یکی از دلایل عدم توفیق فدرالیسم در عراق بوده است.
۷. ترس روانی از تغییر ساختار
با نگاهی به تاریخ سیاسی جهان، بهویژه از رنسانس تا به حال، آنچه بیشترین نقش را در بازسازی ساختاری سیاسی بازی کرده است، وجود آوانگاردهای سیاسی، بهویژه روشنفکران، بوده است. دموکراسی نهادینهشدۀ غربی، نه محصولِ عملِ حاکمان سیاسی، بلکه حاصلِ تئوریزهکردن و بسط و توضیح زیرساختهای فکریِ متعلق به حقوق بشر، آزادی، برابری و دموکراسی توسط اندیشمندانی همچون جان لاک، کانت، روسو، منتسکیو، سارتر،... تا متأخرین آن از جمله جان راولز، کارل پوپر و دهها اندیشمند دیگر است. این روند، انقلابها و صعود و سقوطهای سیاسی را به دنبال داشته که برای خود آنها و عموم مردم کمهزینه نبوده است. پس اگر بخواهیم دموکراسیهای غربی را در یک جمله خلاصه کنیم، میتوان گفت که دموکراسی غربی ماحصل «اندیشۀ سیاسی» و «جرأت عملی» از سوی اندیشمندان و عموم مردم بوده است. دو ویژگی و صفتی که در بهاصطلاح روشنفکران ایرانی به قدر کافی نه وجود دارد و نه دیده میشود. عادت ایرانیان در ساحت ساختار سیاسی ایران به ساختاری متمرکز، آنها را در هر زمینهای علاقهمند به مرکز و مرکزگرایی کرده است. هر تغییر ساختاری بزرگ، بهویژه وقتی با مفهوم «فدرالیسم یا عدم تمرکز» همراه باشد، برای بخشی از نخبگان مرکزگرا نوعی تهدید تلقی میشود.
سخن پایانی
فارغ از مطالبی که در بالا ذکر شد، اشاره به یک واقعیت دیگر لازم است و آن اینکه جهان کنونی در بیشتر زمینهها، از جمله اقتصادی، امنیتی، فناوری، فرهنگی و غیره، بهصورت غیرمتمرکز اداره میشود و «عدم تمرکز» به ضرورتی برای شهروند جهانی شدن و اتصال به جهان مدرن برای هر یک از کشورهای موجود در جهان تبدیل شده است. حال اگر مرکزگرایان ایران به هر دلیلی در مقابل عدم تمرکز و نسخۀ درخواستیِ اکثریتِ غیرفارسیزبانان که فدرالیسم است ایستادگی کنند، تنها و تنها جلوی پیوستن ایران به نظم نوین حاکم بر جهان و اتصال آن به شبکۀ عظیم و غیرمتمرکز حاکم بر جهان را گرفتهاند. اما ترس سیاسی و روانی مرکزگرایان از فدرالیسم و دموکراسی تکثرگرا، به دلیل اینکه از یک منطق علمی پیروی نمیکند و خلافِ روند فدرالیزه شدن و عدم تمرکز در تجربۀ جهانی است، دیر یا زود توسط نسل نوین نقطۀ پایانی بر آن گذاشته خواهد شد و «حاشیه بر مرکز» فائق خواهد آمد.