٣) بنیصدر و ادعای انزوای کردها
همانطور که فوقاً اشاره رفت، کُرد در اين مبارزه در انزوا نبوده، بلکه احزاب چپ و سوسياليست و دمکرات غيرکُرد با کُرد همراه بودهاند. و اگر هم نفوذ اين احزاب سراسری در کليت اين کشورها ضعيف بوده و خود در اقليت و انزوا بودهاند، اين مشکل را که ديگر کُرد ايجاد نکرده، بلکه موجد آن بخشهای عقبماندهی خود جامعهی اکثريت با گفتمان مورد نظر آقای بنیصدر بودهاند.
تازه مگر قرار است معجزهای در ايران بوقوع بپيوندد؟! اگر دليل عدم همگرايی ـ به قول آقای بنیصدر ـ فارس با کُرد اين بوده که کُرد گفتمان ضد فارس دارد، دليل عدم همگرايی همان مردم با فرزندان خود که هزار به هزار از سوی خفاشان اسلامی سلاخی شدند چه بوده است؟ قوانين قرون وسطايی به ويژه در ارتباط با زنان در ايران حاکم است. آيا کسی شاهد جنبشی مردمی يا فمينيستی بر عليه آن بوده است ؟ نکند گفتمان اينها هم ضد فارسی باشد؟! آيا کسی يک حرکت مدنی در ايران که بتوان به لحاظ گستردگی، پيگيری و تداوم آن جنبش ناميد، غير از کردستان سراغ دارد؟ غير از نسرين ستوده، ناصر زرافشان و رئيسدانا و معدودی ديگر از انسانهای شريف و با شهامت چه حرکت و اعتراض گستردهای را میتوان در اين کشور هفتاد ميليونی و تهی از حقوق انسانی و آزادی نشان داد؟ مردم اصفهان که در دفاع از بانوان کم سن و سال اسيدپاشيدهی خود نمیتوانند بشورند، میتوانند برای دفاع از کردستان به خيابانها بيايند؟! خود آقای بنیصدر که گويا منتخب اکثريت غالب مردم ايران بوده، بيرحمانه قربانی کودتای آقای رفسنجانی و خامنهای شد. آيا شاهد بوديم که چهار نفر از اين مردم به خيابانها بيايند و اعتراض کنند؟ جنبش دانشجويی چی؟ اکنون به يمن دانشگاه آزاد و پيام نور تقريباً در هر شهرک يکی دو تا دانشگاه داريم و بيشترين ميزان از دانشجو و دانشآموخته. اما با کدام پيامد برای رشد فکری و معنوی و آزاديخواهی جامعه؟ تاکنون چند اعتراض و تظاهرات دانشجويی را در چند سال اخير داشتهايم؟ جنبش غيرسياسی صنفی چی؟ آيا يک حرکت صنفی جدی در ايران وجود خارجی دارد؟ آيا يک تشکل درست و حسابی و مستقل کارگران، کارمندان، معلمان، ... داريم؟ جالب است اين درحالی است که اين رژيم نه تنها کمترين مقبوليتی در بين مردم ندارد، بلکه حتی مورد نفرت بخشهای عظيمی از جامعه است. خود شما هم از اين خواب زمستانی طولانی به شگفت آمدهايد و در مقالهی چرا مردم ايران بپانمیخيزند؟ در تلاش ترسيم راه چاره برآمدهايد. خوب چه انتظاری از اين مردم در ارتباط با پشتيبانی از مردم کردستان داريد؟!
فراموش نکنيم:
با همهی اين احوال تحت اين شرايط دشوار نيز که زائدهی سلطهی استبداد مذهبی در ايران است، گذشته از چند شهر کردستان که در آنها تظاهراتهايی در حمايت از کوبانی صورت گرفت، شاهد پشتيبانی غرورانگيز بخش زيادی از فعالان حقوق بشری و حقوقدان و اهل قلم و نظر و ادب و فرهنگ ايرانزمين از کوبانی بوديم و اين حتی بيشتر از سطح توقع منی بوده که پيوسته انتظار داشته که روشنفکران ايران در کنار کردستان باشند. آيا واقعاً اگر کُرد ضد فارس میبود، شريفترين قشر پيشرو اين جامعه برايش اعتصاب غذا میکرد، شعر میسرود، مطلب تحسينآميز مینگاشت، بيانيه صادر میکرد؟! همه که مثل آقای بنیصدر نيستند بيانيهی ضدکُردی نه تنها امضا، بلکه با کامنت خود غلظت آن را پيشتر نيز کنند.
آيا آقای بنیصدر جدیجدی از اين همه سمپاتی و همبستگی داخلی و منطقهای و بينالمللی بیخبر مانده است؟ آيا وی منشورهايی که بر اساس آنها سه کانتون بسيار مترقی و سکولار و فراقومی در کوبانی، قلب اين منطقهی واقعاً عقبماندهی مذهبی، بنا شدهاند را ملاحظه نموده است؟ در غير اينصورت ميل دارم بدانم که منبع اطلاعات وی کدامين است که نشان دهد کُردِ به قول خودش ايرانیتبار از جمله ضدعرباست و يا در انزوا قرار دارد. بههر روی، انزوايی من نديدم که بخواهم چون آقای بنیصدر برای آن دليل و توجيه بتراشم، اگر هم در اين مبارزه تنهاست ، دليل آن را بايد نه در خود کُرد، بلکه در ضعف گفتمان دمکراتيک و سکولار در بين مردم منطقه جستجو کرد.
به آقای بنیصدر توصيه میکنم برای عبرت هم که شده، گفتمان کُردی را با گفتمان مثلاً فلسطينی مقايسه کند. متدهای مبارزاتی آنها را هم با هم مقايسه کند.
آنگاه درخواهد يافت که کُرد با وصف اين همه ظلم و ستم چقدر متين مانده است. بطور جدی مبارزهی برای نمونه حماس فلسطين تنها متوجه دولت اسرائيل نيست، آنگاه که مناطق مسکونی اسرائيل را موشکباران میکند. کافی است به رقص و پايکوبی فلسطينيان اشاره داشته باشيم، هر گاه اتوبوسی از افراد مدنی در اسرائيل منفجر میشود، مردم عادی آماج چاقوی فلسطينيان قرار میگيرند و به قتل میرسند و غيره. آيا از فلسطين هم به دليل نوع خشن و غيرمدنی مبارزهاش روی برمیگرداند؟ آيا از فلسطين هم انتظار دارد که گفتمان خود را اسرائيلی کند تا در انزوا نباشد؟!
در پايان اين بخش ذکر اين نکتهی بسيار مهم نيز نبايد فراموش شود:
گيريم کردستان به سبب عدم حمايت مردم و روشنفکران فارسزبان کشورمان در انزوا قرار گيرد. مگر زيان آن فقط متوجهی کُرد خواهد بود؟! پشتيبانی يا عدم پشتيبانی جادهی يکطرفه که نيست و بیتأثير بر طرف مقابل چه به لحاظ سمتگيری سياسی و چه به لحاظ روانشناسی اجتماعی نخواهد بود. در حالت عدم حمايت جامعهی ايرانی از کُرد اين خلق بطور بديهی اميد خود را برای دستيابی به حقوق خود در چارچوب ايران از دست داده و در بُعد درازمدت ناگزير استراتژی جدايی از ايران و استقلال کردستان را در پيش خواهد گرفت.
بر عکس اين هم صادق است: هر نوع نزديکی جامعهی ايرانی، يا بهقول آقای بنیصدر فارس، به کُرد نزديکی بيشتر کُرد به ايران و فارس را هم در پی خواهد داشت، آنهم هم در بُعد داخلی و هم در بُعد منطقهای. لذا حمايت از کُرد جدا از بار اعتقادی، اخلاقی و انسانی آن بار عملی و پراگماتيستی هم دارد. اين کار به هر دليلی صورت گيرد، سود آن قبل از هر چيز متوجه کليت جامعهی کنونی ايران و حفظ وحدت آن خواهد بود. اما در انزوا قرار گرفتن کُرد به سبب عدم همدلی و همکاری احتمالی با آن دقيقاً به اين امر آسيب میرساند.
چنين به نظر میرسد که آقای بنیصدر با امضای بيانيهای جنجالی عليه احزاب کردستان در دو سال پيش و بيان چنين مطالبی گزينهی انزوا را برگزيده است ـ با همهی عواقب مخرب آن از جمله برای ايران.
نتيجه اينکه اين نه تنها وظيفهی هر ايرانی دمکرات و مترقی و روشنگر، بلکه حتی هر ايرانی ناسيوناليست و ملیگرا و شيفتهی تماميت ارضی ايران هم است که گفتمان خود را با گفتمان کُرد هماهنگ سازد، چه که اين قبل از اينکه پشتيبانی از کُرد باشد، سرمايهگذاری در آيندهی ايران از حيث استقرار دمکراسی و حفظ يگانگی آن است.
4) بنیصدر و دليل استقرار استبداد مذهبی در ايران
آقای بنیصدر، مدير مسؤول نشريهی انقلاب اسلامی و کاشف حق انسان در اسلام [!] جدی جدی مسؤوليت استقرار استبداد مذهبي در ايران را هم گردن کردها مياندازد. از نظر ايشان خطا نه در پيشگرفتنگفتمان دوستی و همراهي با اين رژيم و کمک به استقرار آن، بلکه در پيشگرفتن گفتمان تضاد و مقاومت در برابر آن بوده است!! بر طبق منطق ايشان سازمانهای سياسی کردستان بايد منتظر میماندند که رژيم فرصت نفسکشيدن پيدا کند و پادگانها را با نيروهای جديد پر کند و لابد سپاه پاسداران را نيز حوالهی شهرهای کردستان کند، تا از اين طريق به قول ايشان مردمسالاری حاکم شود و در پرتو اين حکومت اسلامی مردمسالار حقوق کُرد تحقق يابد!! جالب است که آقای بنیصدر اکنون نيز با اين همه تجربهی مغاير با اين ارزيابی توهمآميز باز به آن شرايط و آن سنگر میرود و عبرتی که به ديگران میدهد، خود نمیگيرد! ايشان منيتگراتر و متکبرتر از آن میباشد که اقرار کند، شناخت احزاب کردستانی درستتر از خوشبينیهای متوهم و سادهلوحانهی وی بوده است.
به هر حال آقای بنیصدر رويدادهای آن زمان را معکوس بازگو و به عبارتی مصادرهی به مطلوب میکند، تا بتواند نتيجهی دلخواه را از بگيرد. واقعيت اما چيست؟ در ايران انقلابی رخ داده است. پادگانهای برخی از شهرهای ايران از جمله کردستان در جريان قيام دست مردم و سازمانهای سياسی افتادهاند. در کردستان در شهری چون مهاباد پادگان با همراهی چند افسر انقلابی چون سرگرد عباسی دست حزب دمکرات کردستان ايران افتاد، بدون اينکه درگيریای روی دهد.
در شهرهای ديگر ايران از بخشی از افراد مسلح طرفدار رژيم کميتههای انقلاب تشکيل شد که بعدها در سپاه پاسداران ادغام شدند و بدين ترتيب اسلحههای آنها مجدداً دست رژيم افتاد. اما بخشی از سازمانهای سياسی ايرانی که پادگانها را تسخير کرده بودند، اسلحههای مصادرهشده را تحويل ارگانهای رژيم ندادند. در کردستان چی؟
از سويی خمينی نويد يک حکومت اسلامی را میداد و در همان حال حاضر نبود تن به مطالبات مردم کردستان بدهد، هر چند ابتدا بطور تاکتيکی با آن مخالفت صريح نمیکرد. از سوی ديگر سازمانهای سياسی کردستان که رسالتی را برای مردم کردستان بر دوش گرفته بودند، به رژيم مذهبی بدبين بودند. بر همين اساس اسلحههای ضبطشده را فعلاً تحويل ارگانهای رژيم ندادند و آن را منوط به توافقی با رژيم جديد کردند. اين بدبينی بدون دليل نيست و ريشه در تاريخ و عملکرد حکومتهای حاکم بر کردستان در هر چهار کشور مورد بحث دارد. با چنين زمينهای و در چنين شرايطی و با چنين رژيمی بسيار بديهی بود که کردستان به کلی تسليم ارادهی رژيم نگردد و چک سفيد به آن ندهد.
در همان حال اين احزاب طی ديدارهايی با سرآمدان وقت رژيم از خمينی گرفته تا بازرگان و بنیصدر و غيره مطالبات سياسی خود را مطرح ساختند. دکتر قاسملو حتی در فرانسه تلاش نمود با خمينی از سر گفتگو درآيد که خمينی حاضر به اينکار نشد.
پاسخ رژيم در کل هيچگاه صريح و بهويژه مثبت نبود و محرز بود که دارد وقت میخرد، در عين حال که خودفروختگانی را بر عليه احزاب کردستان مسلح و بسيج میکرد و سياست رعب و وحشت را پيش میبرد. در حين مذاکره ستونهای نظامی روانهی کردستان میکرد، فانتومهای آمريکای جهانخوار را بر سر مذاکرهکنندگان ويراژ میداد (در سنندج)، تيم ترور برای قتل رهبران کُرد به محل مذاکره میفرستاد (باز در سنندج).
کدام عقل سليم میتواند بگويد که کردها بايد در چنين شرايطی اسلحههای خود را تحويل رژيم میدادند و خود را خلع سلاح میکردند؟ کردستان با مقاومتش در برابر لشکرکشهای رژيم از آزادی و کرامت خود دفاع میکرد. در اين مبارزه البته بخش زيادی از احزاب سراسری نيز مشارکت داشتند.
خود آقای بنیصدر نيز آنجا که میگويد اينگونه کُردها هم در ميان ساير اقوام ايراني به حقوق شهروندي و قومي و جنسيتي و ديني خود دست مييافتند تلويحاً به تضييق و تضييع حقوق و آزاديهای نامبرده اذعان دارد. ولی از سوی ديگر باز با نگاه مرکزگرايانه و دولتمحورانه میگويد که چرا کردستان در برابر رژيم مقاومت مسلحانه کرد. آيا مقاومت نوع ديگری در مقابل رژيم ميسر بود و است؟ جا دارد از آقای بنیصدر پرسيده شود، حال خارج از عملکرد احزاب کردستان آيا اين رژيم اساساً پتانسيل پذيرش اين حقوق و آزاديها را داشت؟ اگر داشت، اين امر میبايست در مابقی مناطق ايران که جنگی هم نبود، متحقق میشد. اگر نداشت، ديگر مقاومت و مبارزه بر عليه آن نه تنها جای سرزنش ندارد، بلکه میبايد تحسين هم شود.
حقاً مجاهدين نيز بسيار کوشيدند که بطور رودررو با رژيم درنيافتند، اما رژيم راه ديگری برای آنها باقی نگذاشت. طبق منطق آقای بنیصدر بايد خطای عدم استقرار مردمسالاری در ايران را گردن مجاهدين انداخت. فدائيان اکثريت که ابتدا در جنبش کردستان مشارکت داشتند، اتفاقاً همان گفتمان دوستی مورد اشارهی آقای بنیصدر را دست آخر برگزيدند. با اين وصف قلع و قمع شدند. چنين سرنوشت غمانگيزی را حزب تودهی ايران نيز پيدا کرد، حزبی که از همان ابتدا از در مسامحه و مصالحه با رژيم درآمد.
لازم به يادآوری است که رفسنجانی در مصاحبهای بعد از قتل ناجوانمردانهی دکتر قاسملو حين مذاکره مورد پرسش قرار میگيرد که آيا دولت ايران با حزب دمکرات کردستان ايران در مذاکره بوده است. وی پاسخ میدهد که آنها آن هنگام که اين حزب کل کردستان را در دست داشته، حاضر به مذاکره نبودهاند، چگونه اکنون با اين حزب که در خاک عراق است، مذاکره میکنند. اين چيزی جز اذعان به شکست گفتمان دوستی با اين رژيم نيست. گزارهای معترفانه است دال بر اينکه اين رژيم هيچگاه بنای مصالحه با مردم کردستان را نداشته است و ندارد و اين خارج از موضوع جنگ مسلحانه. لذا انداختن مسؤوليت عدم حل مسألهی کردستان به گردن احزاب کُردی بیانصافی مفرط است و پيونددادن آن به تضاد ادعايی کُرد و فارس بیاخلاقی.
5) بنیصدر و ادعای عفو عمومی درخواستی احزاب کردستانی
همانطور که ذکر شد، آقای بنیصدر مدعی شده که احزاب کردستانی طلب عفو نمودهاند و حاضر بودهاند اگر بخشيده شوند، اسلحه را زمين بگذارند و وی آنها را از اين کار منع کرده است، چون نتوانسته ضامن جان آنها گردد!
من بالشخصه تصور نمیکنم جملگی اين داستان حقيقت داشته باشد، به هر حال بسيار برايم نامعقول جلوه میکند، مخصوصاً اينکه ايشان آن را جاهای ديگر طوری ديگر تعريف کرده است؛ که گويا موافقت خودمختاری را نيز گرفته و در جيبش بوده و غيره. شايد هم اينها موضوعات متفاوتی بودهاند. اما بگذار بنا را بر درستی اين ادعا قرار دهيم. در چنين حالتی گفتهی وی نشان میدهد که:
احزاب نامبرده خواهان خاتمهی کشمکش نظامی بودهاند.
شخص شخيص خمينی مانع آن بوده است و نفع خود را در ادامهی لشکرکشی به کردستان و قتل عام مردم اين خطه ديده است. جالب توجه است که ملاحسنی به خاطر جناياتی که بر عليه مردم کردستان مرتکب شد ، به نمايندهی ولی فقيه منتسب گرديد. نفس اين مسأله نه تنها يک دهنکجی توهينآميز به مردم کردستان بود، بلکه همچنين حکايت از خصومت ريشهدار و فطری خمينی و افراد پيرامونش با کردستان میکرد و اثبات میکند که رد حاکمان کهنهانديش و مستبد نو از سوی احزاب کردستانی بسيار درست بوده است.
آقای بنیصدر دست کم در مقطعی درست دانسته که اين احزاب حضور نظامی داشته باشند و بر عليه دولتی مبارزه کنند که خود وی رئيس آن بوده است و يا دست کم برای اينکه آنها بتوانند از خود در برابر يورش رژيم دفاع کنند، چون وی به اذعان خود نمیتوانسته اين وظيفه را برعهده بگيرد. معلوم نيست کشوری که در آن رئيس جمهورش نتواند ضمانت شهروندان خود را برعهده بگيرد و شهروندان برای نجات جان خود در مقابل دژخيمان آن ناچار باشند اسلحه بدست گيرند، کدام طرف بايد نکوهش شود و کدام طرف تحسين؟
جالب است که آقای بنیصدر همين احزاب را سرزنش میکند که ضد فارس هستند، در ضمن اينکه به آنها گفته اسلحه زمين نگذارند! آيا تضاد کلامی بزرگتر از اين وجود دارد؟
و بالاخره پرسش اين است: اگر آنها ضد فارس بودهاند، چرا با آنها، مشخصاً با حزب دمکرات کردستان ايران، در يک جبههی واحد (شورای ملی مقاومت) بوده است؟! جالب است که حزب نامبرده بخاطر اختلافاتی که بين آن و مجاهدين به ويژه سر مذاکره با رژيم اسلامی پيش آمد، از ائتلاف مزبور خارج شد. يعنی اين حزب آن هنگام نيز در جستجوی راهی بود برای رفع مشکل از طريق سياسی و مسالمتآميز که البته میدانيم از سوی رژيم با گلولههای مرگ پاسخ داده شد. آيا مقاومت بر عليه چنين رژيمی گفتمان دشمنی با فارس است که وی مدعی شده است، يا دقيقاً خدمت به مردم فارس؟
همچنين جای پرسش است چرا از سازمان ملل خواهان کمک به مردمی است که خود را از جمله ضد عرب تعريف میکنند! آيا غير از اين است که خود وی نيز باوری به حرف خود ندارد.
آقای بنیصدر گرايش شديدی به اين دارد خود را محور و مبدأ رويدادها نشان دهد.. بر همين مبنا تلاش میکند رژيم و سران آن را از آنگاه که وی از رژيم روی برگرداند، جنايتکار و فاسد و قابل مبارزه معرفی کند. در حاليکه روشن است که اين رژيم با کنارگيری آقای بنیصدر نبود که استحاله يافت و يکباره ضدمردمی شد، بلکه از همان ابتدا چنين ماهيتی داشت. قبل از خرداد 60 نيز جنايت بود، اعدام بود، ترور بود، شکنجه بود، سرکوب مخالفان و کردستان و ترکمنصحرا بود و غيره. چنانچه وی چنين نظر سوالبرانگيزی در مورد رژيم ندارد و بطور جدی معتقد است که رژيم از همان ابتدای بهقدرترسيدنش، علیالخصوص از برههی نمايش \'همهپرسی جمهوری اسلامی آری يا نه آن در سال 1358 به اين سو نادمکراتيک، مرتجع، فاسد و تروريست بوده، چگونه است به نقد توهم بدوی خود در ارتباط با رژيم و خمينی، به نقد عملکرد خود برای کمک به استقرار آن نپرداخته و پيوسته در تلاش توجيه و تطهير آن برآمده است؟! چگونه است ادعا میکند که با سقوط ديکتاتوری شاهنشاهی و فائق شدن داعشيان وطنی بر کرسی قدرت گل بر گلوله پيروز شد؟! آايا توصيف رژيم خشن و تبهکار و سياهجامهی اسلامی با گل توهين به زيبايی نيست، توهين به طبيعت نيست، توهين به تنوع و رنگارنگی نيست؟ و چرا مبارزه با اين رژيم با چنين خصائلی را مثلاً توسط احزاب کردستانی از همان ابتدا مورد نقد و نکوهش قرار میدهد؟!
توضيح و توصيهی پايانی:
با همهی اين توصيفات بنا نيست اينجا سياهنمايی شود و مجموعهی افکار و بيلان عملکرد سياسی ايشان در 35 سال گذشته زير سوال برود. برای نمونه اينکه ايشان به هر حال در سال 60 شمسی به اين رژيم پشت کرد و به باورهای خود خيانت نکرد، اينکه وی در دادگاه ميکونوس بر تروريسم دولتی \'جمهوری\' اسلامی شهادت داد، اينکه وی سنگر مبارزه بر عليه اين رژيم را ترک نکرده، از نظر افکار عمومی دور نمانده است. اينجا اما هدف تحليل افکار و اعمال بخشاً مبهم، بخشاً نادمکراتيک و بخشاً متضاد وی در پيوند با مسائل کردستان و رد ادعای فرومايهی وی مبنی بر ضدفارسبودن کُرد بود که حتی توسط حکومت جعل و جهل اسلامی ايران نيز به کُرد نسبت داده نشده است.
به هر روی، اگر ايشان ارزشی برای افکار عمومی کردستان قائل است و میخواهد از سوی احزاب کردستانی جدی گرفته شود، شايسته است در ارتباط با موضوعات مطروحه روشنگری کند، سوءتفاهمات احتمالی را برطرف سازد و از مردم و احزاب کردستان برای افتراهای ناروايش عذرخواهی نمايد.
آلمان، 29 نوامبر 2014
لينک مصاحبهی آقای بنیصدر: http://radiokoocheh.com/article/257234
محتویات این مقالە الزاما منعکس کننده دیدگاه و نظرات وبسایت کوردستانمیدیا نمیباشد
همانطور که فوقاً اشاره رفت، کُرد در اين مبارزه در انزوا نبوده، بلکه احزاب چپ و سوسياليست و دمکرات غيرکُرد با کُرد همراه بودهاند. و اگر هم نفوذ اين احزاب سراسری در کليت اين کشورها ضعيف بوده و خود در اقليت و انزوا بودهاند، اين مشکل را که ديگر کُرد ايجاد نکرده، بلکه موجد آن بخشهای عقبماندهی خود جامعهی اکثريت با گفتمان مورد نظر آقای بنیصدر بودهاند.
تازه مگر قرار است معجزهای در ايران بوقوع بپيوندد؟! اگر دليل عدم همگرايی ـ به قول آقای بنیصدر ـ فارس با کُرد اين بوده که کُرد گفتمان ضد فارس دارد، دليل عدم همگرايی همان مردم با فرزندان خود که هزار به هزار از سوی خفاشان اسلامی سلاخی شدند چه بوده است؟ قوانين قرون وسطايی به ويژه در ارتباط با زنان در ايران حاکم است. آيا کسی شاهد جنبشی مردمی يا فمينيستی بر عليه آن بوده است ؟ نکند گفتمان اينها هم ضد فارسی باشد؟! آيا کسی يک حرکت مدنی در ايران که بتوان به لحاظ گستردگی، پيگيری و تداوم آن جنبش ناميد، غير از کردستان سراغ دارد؟ غير از نسرين ستوده، ناصر زرافشان و رئيسدانا و معدودی ديگر از انسانهای شريف و با شهامت چه حرکت و اعتراض گستردهای را میتوان در اين کشور هفتاد ميليونی و تهی از حقوق انسانی و آزادی نشان داد؟ مردم اصفهان که در دفاع از بانوان کم سن و سال اسيدپاشيدهی خود نمیتوانند بشورند، میتوانند برای دفاع از کردستان به خيابانها بيايند؟! خود آقای بنیصدر که گويا منتخب اکثريت غالب مردم ايران بوده، بيرحمانه قربانی کودتای آقای رفسنجانی و خامنهای شد. آيا شاهد بوديم که چهار نفر از اين مردم به خيابانها بيايند و اعتراض کنند؟ جنبش دانشجويی چی؟ اکنون به يمن دانشگاه آزاد و پيام نور تقريباً در هر شهرک يکی دو تا دانشگاه داريم و بيشترين ميزان از دانشجو و دانشآموخته. اما با کدام پيامد برای رشد فکری و معنوی و آزاديخواهی جامعه؟ تاکنون چند اعتراض و تظاهرات دانشجويی را در چند سال اخير داشتهايم؟ جنبش غيرسياسی صنفی چی؟ آيا يک حرکت صنفی جدی در ايران وجود خارجی دارد؟ آيا يک تشکل درست و حسابی و مستقل کارگران، کارمندان، معلمان، ... داريم؟ جالب است اين درحالی است که اين رژيم نه تنها کمترين مقبوليتی در بين مردم ندارد، بلکه حتی مورد نفرت بخشهای عظيمی از جامعه است. خود شما هم از اين خواب زمستانی طولانی به شگفت آمدهايد و در مقالهی چرا مردم ايران بپانمیخيزند؟ در تلاش ترسيم راه چاره برآمدهايد. خوب چه انتظاری از اين مردم در ارتباط با پشتيبانی از مردم کردستان داريد؟!
فراموش نکنيم:
با همهی اين احوال تحت اين شرايط دشوار نيز که زائدهی سلطهی استبداد مذهبی در ايران است، گذشته از چند شهر کردستان که در آنها تظاهراتهايی در حمايت از کوبانی صورت گرفت، شاهد پشتيبانی غرورانگيز بخش زيادی از فعالان حقوق بشری و حقوقدان و اهل قلم و نظر و ادب و فرهنگ ايرانزمين از کوبانی بوديم و اين حتی بيشتر از سطح توقع منی بوده که پيوسته انتظار داشته که روشنفکران ايران در کنار کردستان باشند. آيا واقعاً اگر کُرد ضد فارس میبود، شريفترين قشر پيشرو اين جامعه برايش اعتصاب غذا میکرد، شعر میسرود، مطلب تحسينآميز مینگاشت، بيانيه صادر میکرد؟! همه که مثل آقای بنیصدر نيستند بيانيهی ضدکُردی نه تنها امضا، بلکه با کامنت خود غلظت آن را پيشتر نيز کنند.
آيا آقای بنیصدر جدیجدی از اين همه سمپاتی و همبستگی داخلی و منطقهای و بينالمللی بیخبر مانده است؟ آيا وی منشورهايی که بر اساس آنها سه کانتون بسيار مترقی و سکولار و فراقومی در کوبانی، قلب اين منطقهی واقعاً عقبماندهی مذهبی، بنا شدهاند را ملاحظه نموده است؟ در غير اينصورت ميل دارم بدانم که منبع اطلاعات وی کدامين است که نشان دهد کُردِ به قول خودش ايرانیتبار از جمله ضدعرباست و يا در انزوا قرار دارد. بههر روی، انزوايی من نديدم که بخواهم چون آقای بنیصدر برای آن دليل و توجيه بتراشم، اگر هم در اين مبارزه تنهاست ، دليل آن را بايد نه در خود کُرد، بلکه در ضعف گفتمان دمکراتيک و سکولار در بين مردم منطقه جستجو کرد.
به آقای بنیصدر توصيه میکنم برای عبرت هم که شده، گفتمان کُردی را با گفتمان مثلاً فلسطينی مقايسه کند. متدهای مبارزاتی آنها را هم با هم مقايسه کند.
آنگاه درخواهد يافت که کُرد با وصف اين همه ظلم و ستم چقدر متين مانده است. بطور جدی مبارزهی برای نمونه حماس فلسطين تنها متوجه دولت اسرائيل نيست، آنگاه که مناطق مسکونی اسرائيل را موشکباران میکند. کافی است به رقص و پايکوبی فلسطينيان اشاره داشته باشيم، هر گاه اتوبوسی از افراد مدنی در اسرائيل منفجر میشود، مردم عادی آماج چاقوی فلسطينيان قرار میگيرند و به قتل میرسند و غيره. آيا از فلسطين هم به دليل نوع خشن و غيرمدنی مبارزهاش روی برمیگرداند؟ آيا از فلسطين هم انتظار دارد که گفتمان خود را اسرائيلی کند تا در انزوا نباشد؟!
در پايان اين بخش ذکر اين نکتهی بسيار مهم نيز نبايد فراموش شود:
گيريم کردستان به سبب عدم حمايت مردم و روشنفکران فارسزبان کشورمان در انزوا قرار گيرد. مگر زيان آن فقط متوجهی کُرد خواهد بود؟! پشتيبانی يا عدم پشتيبانی جادهی يکطرفه که نيست و بیتأثير بر طرف مقابل چه به لحاظ سمتگيری سياسی و چه به لحاظ روانشناسی اجتماعی نخواهد بود. در حالت عدم حمايت جامعهی ايرانی از کُرد اين خلق بطور بديهی اميد خود را برای دستيابی به حقوق خود در چارچوب ايران از دست داده و در بُعد درازمدت ناگزير استراتژی جدايی از ايران و استقلال کردستان را در پيش خواهد گرفت.
بر عکس اين هم صادق است: هر نوع نزديکی جامعهی ايرانی، يا بهقول آقای بنیصدر فارس، به کُرد نزديکی بيشتر کُرد به ايران و فارس را هم در پی خواهد داشت، آنهم هم در بُعد داخلی و هم در بُعد منطقهای. لذا حمايت از کُرد جدا از بار اعتقادی، اخلاقی و انسانی آن بار عملی و پراگماتيستی هم دارد. اين کار به هر دليلی صورت گيرد، سود آن قبل از هر چيز متوجه کليت جامعهی کنونی ايران و حفظ وحدت آن خواهد بود. اما در انزوا قرار گرفتن کُرد به سبب عدم همدلی و همکاری احتمالی با آن دقيقاً به اين امر آسيب میرساند.
چنين به نظر میرسد که آقای بنیصدر با امضای بيانيهای جنجالی عليه احزاب کردستان در دو سال پيش و بيان چنين مطالبی گزينهی انزوا را برگزيده است ـ با همهی عواقب مخرب آن از جمله برای ايران.
نتيجه اينکه اين نه تنها وظيفهی هر ايرانی دمکرات و مترقی و روشنگر، بلکه حتی هر ايرانی ناسيوناليست و ملیگرا و شيفتهی تماميت ارضی ايران هم است که گفتمان خود را با گفتمان کُرد هماهنگ سازد، چه که اين قبل از اينکه پشتيبانی از کُرد باشد، سرمايهگذاری در آيندهی ايران از حيث استقرار دمکراسی و حفظ يگانگی آن است.
4) بنیصدر و دليل استقرار استبداد مذهبی در ايران
آقای بنیصدر، مدير مسؤول نشريهی انقلاب اسلامی و کاشف حق انسان در اسلام [!] جدی جدی مسؤوليت استقرار استبداد مذهبي در ايران را هم گردن کردها مياندازد. از نظر ايشان خطا نه در پيشگرفتنگفتمان دوستی و همراهي با اين رژيم و کمک به استقرار آن، بلکه در پيشگرفتن گفتمان تضاد و مقاومت در برابر آن بوده است!! بر طبق منطق ايشان سازمانهای سياسی کردستان بايد منتظر میماندند که رژيم فرصت نفسکشيدن پيدا کند و پادگانها را با نيروهای جديد پر کند و لابد سپاه پاسداران را نيز حوالهی شهرهای کردستان کند، تا از اين طريق به قول ايشان مردمسالاری حاکم شود و در پرتو اين حکومت اسلامی مردمسالار حقوق کُرد تحقق يابد!! جالب است که آقای بنیصدر اکنون نيز با اين همه تجربهی مغاير با اين ارزيابی توهمآميز باز به آن شرايط و آن سنگر میرود و عبرتی که به ديگران میدهد، خود نمیگيرد! ايشان منيتگراتر و متکبرتر از آن میباشد که اقرار کند، شناخت احزاب کردستانی درستتر از خوشبينیهای متوهم و سادهلوحانهی وی بوده است.
به هر حال آقای بنیصدر رويدادهای آن زمان را معکوس بازگو و به عبارتی مصادرهی به مطلوب میکند، تا بتواند نتيجهی دلخواه را از بگيرد. واقعيت اما چيست؟ در ايران انقلابی رخ داده است. پادگانهای برخی از شهرهای ايران از جمله کردستان در جريان قيام دست مردم و سازمانهای سياسی افتادهاند. در کردستان در شهری چون مهاباد پادگان با همراهی چند افسر انقلابی چون سرگرد عباسی دست حزب دمکرات کردستان ايران افتاد، بدون اينکه درگيریای روی دهد.
در شهرهای ديگر ايران از بخشی از افراد مسلح طرفدار رژيم کميتههای انقلاب تشکيل شد که بعدها در سپاه پاسداران ادغام شدند و بدين ترتيب اسلحههای آنها مجدداً دست رژيم افتاد. اما بخشی از سازمانهای سياسی ايرانی که پادگانها را تسخير کرده بودند، اسلحههای مصادرهشده را تحويل ارگانهای رژيم ندادند. در کردستان چی؟
از سويی خمينی نويد يک حکومت اسلامی را میداد و در همان حال حاضر نبود تن به مطالبات مردم کردستان بدهد، هر چند ابتدا بطور تاکتيکی با آن مخالفت صريح نمیکرد. از سوی ديگر سازمانهای سياسی کردستان که رسالتی را برای مردم کردستان بر دوش گرفته بودند، به رژيم مذهبی بدبين بودند. بر همين اساس اسلحههای ضبطشده را فعلاً تحويل ارگانهای رژيم ندادند و آن را منوط به توافقی با رژيم جديد کردند. اين بدبينی بدون دليل نيست و ريشه در تاريخ و عملکرد حکومتهای حاکم بر کردستان در هر چهار کشور مورد بحث دارد. با چنين زمينهای و در چنين شرايطی و با چنين رژيمی بسيار بديهی بود که کردستان به کلی تسليم ارادهی رژيم نگردد و چک سفيد به آن ندهد.
در همان حال اين احزاب طی ديدارهايی با سرآمدان وقت رژيم از خمينی گرفته تا بازرگان و بنیصدر و غيره مطالبات سياسی خود را مطرح ساختند. دکتر قاسملو حتی در فرانسه تلاش نمود با خمينی از سر گفتگو درآيد که خمينی حاضر به اينکار نشد.
پاسخ رژيم در کل هيچگاه صريح و بهويژه مثبت نبود و محرز بود که دارد وقت میخرد، در عين حال که خودفروختگانی را بر عليه احزاب کردستان مسلح و بسيج میکرد و سياست رعب و وحشت را پيش میبرد. در حين مذاکره ستونهای نظامی روانهی کردستان میکرد، فانتومهای آمريکای جهانخوار را بر سر مذاکرهکنندگان ويراژ میداد (در سنندج)، تيم ترور برای قتل رهبران کُرد به محل مذاکره میفرستاد (باز در سنندج).
کدام عقل سليم میتواند بگويد که کردها بايد در چنين شرايطی اسلحههای خود را تحويل رژيم میدادند و خود را خلع سلاح میکردند؟ کردستان با مقاومتش در برابر لشکرکشهای رژيم از آزادی و کرامت خود دفاع میکرد. در اين مبارزه البته بخش زيادی از احزاب سراسری نيز مشارکت داشتند.
خود آقای بنیصدر نيز آنجا که میگويد اينگونه کُردها هم در ميان ساير اقوام ايراني به حقوق شهروندي و قومي و جنسيتي و ديني خود دست مييافتند تلويحاً به تضييق و تضييع حقوق و آزاديهای نامبرده اذعان دارد. ولی از سوی ديگر باز با نگاه مرکزگرايانه و دولتمحورانه میگويد که چرا کردستان در برابر رژيم مقاومت مسلحانه کرد. آيا مقاومت نوع ديگری در مقابل رژيم ميسر بود و است؟ جا دارد از آقای بنیصدر پرسيده شود، حال خارج از عملکرد احزاب کردستان آيا اين رژيم اساساً پتانسيل پذيرش اين حقوق و آزاديها را داشت؟ اگر داشت، اين امر میبايست در مابقی مناطق ايران که جنگی هم نبود، متحقق میشد. اگر نداشت، ديگر مقاومت و مبارزه بر عليه آن نه تنها جای سرزنش ندارد، بلکه میبايد تحسين هم شود.
حقاً مجاهدين نيز بسيار کوشيدند که بطور رودررو با رژيم درنيافتند، اما رژيم راه ديگری برای آنها باقی نگذاشت. طبق منطق آقای بنیصدر بايد خطای عدم استقرار مردمسالاری در ايران را گردن مجاهدين انداخت. فدائيان اکثريت که ابتدا در جنبش کردستان مشارکت داشتند، اتفاقاً همان گفتمان دوستی مورد اشارهی آقای بنیصدر را دست آخر برگزيدند. با اين وصف قلع و قمع شدند. چنين سرنوشت غمانگيزی را حزب تودهی ايران نيز پيدا کرد، حزبی که از همان ابتدا از در مسامحه و مصالحه با رژيم درآمد.
لازم به يادآوری است که رفسنجانی در مصاحبهای بعد از قتل ناجوانمردانهی دکتر قاسملو حين مذاکره مورد پرسش قرار میگيرد که آيا دولت ايران با حزب دمکرات کردستان ايران در مذاکره بوده است. وی پاسخ میدهد که آنها آن هنگام که اين حزب کل کردستان را در دست داشته، حاضر به مذاکره نبودهاند، چگونه اکنون با اين حزب که در خاک عراق است، مذاکره میکنند. اين چيزی جز اذعان به شکست گفتمان دوستی با اين رژيم نيست. گزارهای معترفانه است دال بر اينکه اين رژيم هيچگاه بنای مصالحه با مردم کردستان را نداشته است و ندارد و اين خارج از موضوع جنگ مسلحانه. لذا انداختن مسؤوليت عدم حل مسألهی کردستان به گردن احزاب کُردی بیانصافی مفرط است و پيونددادن آن به تضاد ادعايی کُرد و فارس بیاخلاقی.
5) بنیصدر و ادعای عفو عمومی درخواستی احزاب کردستانی
همانطور که ذکر شد، آقای بنیصدر مدعی شده که احزاب کردستانی طلب عفو نمودهاند و حاضر بودهاند اگر بخشيده شوند، اسلحه را زمين بگذارند و وی آنها را از اين کار منع کرده است، چون نتوانسته ضامن جان آنها گردد!
من بالشخصه تصور نمیکنم جملگی اين داستان حقيقت داشته باشد، به هر حال بسيار برايم نامعقول جلوه میکند، مخصوصاً اينکه ايشان آن را جاهای ديگر طوری ديگر تعريف کرده است؛ که گويا موافقت خودمختاری را نيز گرفته و در جيبش بوده و غيره. شايد هم اينها موضوعات متفاوتی بودهاند. اما بگذار بنا را بر درستی اين ادعا قرار دهيم. در چنين حالتی گفتهی وی نشان میدهد که:
احزاب نامبرده خواهان خاتمهی کشمکش نظامی بودهاند.
شخص شخيص خمينی مانع آن بوده است و نفع خود را در ادامهی لشکرکشی به کردستان و قتل عام مردم اين خطه ديده است. جالب توجه است که ملاحسنی به خاطر جناياتی که بر عليه مردم کردستان مرتکب شد ، به نمايندهی ولی فقيه منتسب گرديد. نفس اين مسأله نه تنها يک دهنکجی توهينآميز به مردم کردستان بود، بلکه همچنين حکايت از خصومت ريشهدار و فطری خمينی و افراد پيرامونش با کردستان میکرد و اثبات میکند که رد حاکمان کهنهانديش و مستبد نو از سوی احزاب کردستانی بسيار درست بوده است.
آقای بنیصدر دست کم در مقطعی درست دانسته که اين احزاب حضور نظامی داشته باشند و بر عليه دولتی مبارزه کنند که خود وی رئيس آن بوده است و يا دست کم برای اينکه آنها بتوانند از خود در برابر يورش رژيم دفاع کنند، چون وی به اذعان خود نمیتوانسته اين وظيفه را برعهده بگيرد. معلوم نيست کشوری که در آن رئيس جمهورش نتواند ضمانت شهروندان خود را برعهده بگيرد و شهروندان برای نجات جان خود در مقابل دژخيمان آن ناچار باشند اسلحه بدست گيرند، کدام طرف بايد نکوهش شود و کدام طرف تحسين؟
جالب است که آقای بنیصدر همين احزاب را سرزنش میکند که ضد فارس هستند، در ضمن اينکه به آنها گفته اسلحه زمين نگذارند! آيا تضاد کلامی بزرگتر از اين وجود دارد؟
و بالاخره پرسش اين است: اگر آنها ضد فارس بودهاند، چرا با آنها، مشخصاً با حزب دمکرات کردستان ايران، در يک جبههی واحد (شورای ملی مقاومت) بوده است؟! جالب است که حزب نامبرده بخاطر اختلافاتی که بين آن و مجاهدين به ويژه سر مذاکره با رژيم اسلامی پيش آمد، از ائتلاف مزبور خارج شد. يعنی اين حزب آن هنگام نيز در جستجوی راهی بود برای رفع مشکل از طريق سياسی و مسالمتآميز که البته میدانيم از سوی رژيم با گلولههای مرگ پاسخ داده شد. آيا مقاومت بر عليه چنين رژيمی گفتمان دشمنی با فارس است که وی مدعی شده است، يا دقيقاً خدمت به مردم فارس؟
همچنين جای پرسش است چرا از سازمان ملل خواهان کمک به مردمی است که خود را از جمله ضد عرب تعريف میکنند! آيا غير از اين است که خود وی نيز باوری به حرف خود ندارد.
آقای بنیصدر گرايش شديدی به اين دارد خود را محور و مبدأ رويدادها نشان دهد.. بر همين مبنا تلاش میکند رژيم و سران آن را از آنگاه که وی از رژيم روی برگرداند، جنايتکار و فاسد و قابل مبارزه معرفی کند. در حاليکه روشن است که اين رژيم با کنارگيری آقای بنیصدر نبود که استحاله يافت و يکباره ضدمردمی شد، بلکه از همان ابتدا چنين ماهيتی داشت. قبل از خرداد 60 نيز جنايت بود، اعدام بود، ترور بود، شکنجه بود، سرکوب مخالفان و کردستان و ترکمنصحرا بود و غيره. چنانچه وی چنين نظر سوالبرانگيزی در مورد رژيم ندارد و بطور جدی معتقد است که رژيم از همان ابتدای بهقدرترسيدنش، علیالخصوص از برههی نمايش \'همهپرسی جمهوری اسلامی آری يا نه آن در سال 1358 به اين سو نادمکراتيک، مرتجع، فاسد و تروريست بوده، چگونه است به نقد توهم بدوی خود در ارتباط با رژيم و خمينی، به نقد عملکرد خود برای کمک به استقرار آن نپرداخته و پيوسته در تلاش توجيه و تطهير آن برآمده است؟! چگونه است ادعا میکند که با سقوط ديکتاتوری شاهنشاهی و فائق شدن داعشيان وطنی بر کرسی قدرت گل بر گلوله پيروز شد؟! آايا توصيف رژيم خشن و تبهکار و سياهجامهی اسلامی با گل توهين به زيبايی نيست، توهين به طبيعت نيست، توهين به تنوع و رنگارنگی نيست؟ و چرا مبارزه با اين رژيم با چنين خصائلی را مثلاً توسط احزاب کردستانی از همان ابتدا مورد نقد و نکوهش قرار میدهد؟!
توضيح و توصيهی پايانی:
با همهی اين توصيفات بنا نيست اينجا سياهنمايی شود و مجموعهی افکار و بيلان عملکرد سياسی ايشان در 35 سال گذشته زير سوال برود. برای نمونه اينکه ايشان به هر حال در سال 60 شمسی به اين رژيم پشت کرد و به باورهای خود خيانت نکرد، اينکه وی در دادگاه ميکونوس بر تروريسم دولتی \'جمهوری\' اسلامی شهادت داد، اينکه وی سنگر مبارزه بر عليه اين رژيم را ترک نکرده، از نظر افکار عمومی دور نمانده است. اينجا اما هدف تحليل افکار و اعمال بخشاً مبهم، بخشاً نادمکراتيک و بخشاً متضاد وی در پيوند با مسائل کردستان و رد ادعای فرومايهی وی مبنی بر ضدفارسبودن کُرد بود که حتی توسط حکومت جعل و جهل اسلامی ايران نيز به کُرد نسبت داده نشده است.
به هر روی، اگر ايشان ارزشی برای افکار عمومی کردستان قائل است و میخواهد از سوی احزاب کردستانی جدی گرفته شود، شايسته است در ارتباط با موضوعات مطروحه روشنگری کند، سوءتفاهمات احتمالی را برطرف سازد و از مردم و احزاب کردستان برای افتراهای ناروايش عذرخواهی نمايد.
آلمان، 29 نوامبر 2014
لينک مصاحبهی آقای بنیصدر: http://radiokoocheh.com/article/257234
محتویات این مقالە الزاما منعکس کننده دیدگاه و نظرات وبسایت کوردستانمیدیا نمیباشد