آقاي دکتر ابوالحسن بنيصدر در مصاحبهاي با آقاي محمود دلخواسته تحت عنوان کوباني و کرد، گفتگويي با بنيصدر در مورد حوادث کوباني اظهارنظر کردهو ادعاهايي در ارتباط با کردستان طرح نمودهاند کهبخشاً کمترين سنخيتي با واقعيت ندارند. وي کوچکترين سند و مدرک اثباتي و منبع و مأخذ قابل ارجاعي براي ادعاهای خود عنوان ننمودهاند. مضافاً تعابير و تفاسير ايشان از رويدادهاي کردستان غيرعينی، نامعقول، متضاد و بشدت سطحينگرانهميباشند. بدين ترتيب استنتاجات ايشان از اين ملغمهي فکري نهخردمندانهاند و نهقرابتي با دمکراسي دارند.
ناصر ايرانپور
شوربختانهاين نخستين بار نيست کهاولين رئيس جمهور حکومت اسلامي ايران چنين بيپروا و ـ برخلاف تعريف و تمجيد نامتعارف مصاحبهگر ـ سطحي، فارغ از دانش لازم در مورد وقايع سياسي و تنها با تکيهبر دادههاي مندرآوردي تاريخي و بر منيتگرايي متکبرانهی خودبهداوري مينشيند. انگشت اتهام و نشانهي اين شخصيت ملي ـ مذهبي خودويژههميشهمتوجهديگران است. هموارهوي بودهاست کهبهاين و آن هشدار و درس عبرت دادهاست و طبيعتاً خود وي مبري از هر گونهسهو و اشتباهي بودهاست.
در اين سياهه کوشش خواهم نمود چند ادعاي ناروای ايشان را بهکمک منطق استدلال، بهدور از مغلطهگويی و بر پايهی دادههای عينی رد کنم، بهويژهآنجا کهوی مدعي ميشود کهکُرد خود را در ضديت با فارس و ترک و عرب تعريف ميکند و گويا بدين خاطر هم مورد بيتوجهي افکار عمومي مردم کشورهاي مربوطهقرار گرفتهاست!
برای کسانی کهمصاحبهی مورد بحث را ملاحظهنکردهاند، عمدهترين بخشهای آن را نقل میکنم:
1. وی معتقد است کهدر پيدايشداعش آمريکا و ترکيه و عربستان و کشورهاي خليج فارس و قدري اروپا نقش داشتهاند، خود آنها هم بايد راهحل ارائهکنند کهنميکنند. لذا بايد سازمان ملل از طريق حضور نيروهاي نظامي کشورهاي بيطرفي چون هندوستان از کُردها در مقابل داعش در دفاع از خاکشان حمايت کند!
2. وی مدعی است کهسازمانهاي کُردي بر اساس ناسيوناليسم قرن بيستم بنا شدهاند و کُرد در عراق و سوريه خود را بر ضد عرب، در ايران برضد فارس و در ترکيه برضد ترک تعريف کرده است!
3. بر همين مبنا وی پيشنهاد ميکند کهکردها بايد گفتمان تضاد را بهگفتمان دوستي تبديل کنند، تا از انزوا بدرآيند و مورد حمايت خلقهای مجاور قرار گيرند.
4. وی باز هم براي عبرت بازگو میکند که اگر بعد از انقلاب سازمانهاي کُرد قبل از اينکه رژيم جديد حتا فرصت نفس کشيدن پيدا کند و در حالي که انقلاب ما گل را بر گلوله پيروز کرده بود به جاي دست به اسلحه بردن و حمله به پادگانها گفتمان تضاد خود را به گفتمان دوستي و همکاري تبديل کرده بودند تا با ياري يکديگر بتوانيم مردمسالاري را هر چه زودتر در کشور مستقر و اينگونه مانع بازسازي استبداد شويم و اينگونه کردها هم در ميان ساير اقوام ايراني به حقوق شهروندي و قومي و جنسيتي و ديني خود دست مييافتند و ديگر ما شاهد بازسازي استبداد و استقرار رژيمي که بر خيانت، جنايت و فساد بنا شده نميشديم.
5. آقای بنیصدر همچنين میگويد: بعد از جنگ در سنندج دو سازمان کومله و حزب دموکرات کردستان با من تماس گرفتند و پيشنهاد دادند که در مقابل عفو عمومي حاضر هستند اسلحه را زمين بگذارند.
يعني به اين نتيجه رسيده بودند که مسلحانه کردن مبارزه سياسي نتيجه عکس داده است. براي آقاي خميني نامه نوشتم و پيشنهاد کردم که عفو عمومي و تمام و کمال از نوع عفوي که پيامبر بعد از فتح مکه به مکيان داد را بپذيرد. آقاي خميني پاسخ داد که شما بگوييد عيبي ندارد تا بعد. گفتم نه نميشود، خلاف حق و اخلاق است. حاضر نشد تاميني که بايد داد را بدهد. معلوم بود که اگراسلحه را زمين ميگذاشتند، خلخالي به سراغشان ميرفت براي اعدام. به همين دليل براي دکتر قاسملو و رهبران کومله پيام فرستادم که اسلحه را زمين نگذاريد، چرا که من ضمانت جان شما را نميتوانم بکنم.
و اما در رد ادعاهای وی:
1) بنیصدر و راهحل بحران کوبانی
همانطور کهدر نقل قول فوق مشاهدهمیشود، در ارتباط با کوبانی پيشنهاد ايشان يک راهحل نظامی است، آن هم برای دفاع از خاک! با کدام برنامهو هدف و پيامد؟ معلوم نيست.
جالب است آقای بنیصدر در خود اين مصاحبه از سويیکردها را بهنظامیگری متهم میکند (ايران) و از سوی ديگر میپرسد کهچرا کُردها سهسال است با داعش مقابلهی نظامی نکردهاند (سوريه) و چرا اکنون سازمان ملل از حيث نظامی بهنفع کوبانی وارد عمل نمیشود!
محتملاً همهی اينها برای اين است کهوارد اصل مطلب نشود، مبنی بر اينکه کُرد با دولتهای منطقهو اکنون دولت اسلامی قبل از اينکهمشکل بهاصطلاح خاک داشتهباشد، مشکل حق تعيين سرنوشت دارد. اگر کُرد حاضر باشد هژمونی قومگرايانهی کشورهای منطقهرا بپذيرد و خود را بهکلی آسيميلهکند، اگر حاضر باشد بهقول آقای بنیصدر گفتمان دوستی با دولتهای حاکم بر اين کشورها پيشهکند، اگر حاضر باشد شرع اسلام ديکتهشدهی دولت اسلامی را بپذيرد، ديگر مشکلی پيش نخواهد آمد کهبخواهيم آن را مشکل خاک بناميم. بهشهادت دهها و صدها گزارشگر معتبر و بیطرف جهانی در کوبانی جنگ بين ارتجاع اسلامی و سکولاريسم است، بين تحجر و مدنيت است، بين استبداد دينی و آزادی است، بين شووينيسم جنسيتی و برابریخواهی زنان است. دريغا از يک اشارهیکوتاهتوسط آقای بنیصدر، چون اين با ذهنيت تئوکراتيک و ناسيوناليستی وی در تباين قرار میگيرد.
مشکل خاک حداکثر زمانی میتواند موضوعيت داشتهباشد کهجريانات اصلی کردستان بخواهند کردستان مستقل شود. اين احزاب اما تاکنون چنين مطالبهای نداشتهاند، آنهم در کوبانی. مقصود آقای بنیصدر نيز از دفاع از خاک نمیتواند دفاع از استقلال کوبانی بودهباشد، 1) بهاين دليل کهآنجا چنين مطالبهای طرح نشدهاست و 2) اينکهاين بايد ـ البتهبناحق ـ برای ايشان کابوس باشد، تا گزينهی قابل دفاع!
خارج از اين موضوع در ايران و عراق برای نمونههيچگاهوجود سرزمينی بهنام کردستان، خاک کردها، زير سوال نرفتهاست. آنچهدر هر چهار کشور زير سوال رفتهکرامت و کيان و حقوق و آزادی ملی اين مردم بودهاست، حق تعيين سرنوشت اين مردم بودهاست. و آقای بنیصدر غير از يک مورد، آن هم بصورت مبهم و تلويحی ـ آنجا کهاز حقوق قومی سخن میراند ـ کلامی در اين ارتباط نگفتهاست، در غيراينصورت يکی از سرچشمههای اصلی اين مصائب را خود کُردها نمیدانست.
آقای بنیصدر بايد بداند کهمشکل از آنجا پيدا شدهکهکُرد مصمم و قائم بهذات بهويژهبر حقوق دمکراتيک و کلکتيو خود، بر خودمديريتی سياسی، اقتصادی، فرهنگی خود تأکيد دارد. نظامهای بنا شدهبر اساس شووينيسم اما حاضر نيستند تن بهاين حقوق و آزاديها بدهند.
کُرد نيز از سوی ديگر تن به ايناستعمار و استثمار نمیدهد و بر عليهآن مقاومت و مبارزهمیکند. و چون اين مبارزهبصورت مدنی و سياسی ممکن نيست و پاسخ اين رژيمها زندان و شکنجهو اعدام بودهاست، سازمانهای کُرد بخشاً دست بهمقاومت مسلحانهزدهاند. آقای بنیصدر اما در جايی صورت مسألهرا تغيير و در جايی ديگر بهامر نزاع نظامی بر سر خاک تقليل دادهاست.
علاوهبر اين وی بیانصافانهنقش اصلی را در پيدايش مصيبت کوبانی بر طبق تز توطئه و غربستيزی گونهی جمهوری اسلامی بهکشورهای ديگر میدهد و عامدانه آن بستر فرهنگی و مذهبی عقبماندهای کهمردم را بهجانبداری وسيع از دولت اسلامی میکشاند، بدون ذکر میگذارد.
آخر اين هم شد تحليل ريشهای؟!
2) بنیصدر و ادعای گفتمان ضدفارسی کُردها
آقای بنیصدر عملاً بخشی از سازمانهای کُرد را بهناسيوناليسم قرن بيستم قبل از جنگ جهانی دوم، ناسيوناليسمی کهبطور واقع منتهی بهفاشيسم شد و بر اساس تضاد بنا شدهبود، میکند! و اين اتهامی بشدت نارواست.
آيا واقعاً از نظر آقای بنیصدر دور ماندهاست کهاتفاقاً اين ناسيوناليسم ايرانی بودکهدر اوايل قرن بيستم توسط روشنفکران غربديده تئوريزهشد و در قانون اساسی مشروطهنيز بازتاب پيدا کرد و منبعث از ناسيوناليسم اروپايی آن هنگام مبنی بر ملتسازی دولتی بر اساس يک زبان الگوبرداری شد و در ايران يک مذهب هم بهآن افزودهشد و رضا شاههم باتقليد از آتاتورک آن را در کشور با زور سر نيزهپيادهکرد؟!
و اما در مورد ادعای ضدفارس بودن کردها: بر عام و خاص روشن است کهکُرد در هيچکدام از اين کشورها گفتمان ضد فارس و ترک و عرب نداشتهاست، چرا کهبرای حقخواهیو آرمانخواهیاش نيازی بهتوسل بهچنين گفتمان فاشيستی نمیبيند. اساساً منافع خود را در ضديت با خلقهای همجوار نمیبيند. سنخ جنبش رهائیبخش ملیاش تدافعی است، نهتهاجمی، متوجهرفع ستم بر خود است و نهاستيلا بر ديگران.
در مهمترين مقاطع تاريخی سازمانهای سراسری هر يک از اين کشورها در همراهی و ائتلاف با سازمانهای سياسی کُردی بودهاند. بهيمن فضای بازی کهدر مناطق آزادشدهی کردستان توسط سازمانهای سياسی کُردی بوجود آمدهبود، سازمانهای سراسری بسياری اوقات دفاتر و مقرهای نظامی خود را در کردستان مستقر نمودهو در اين فضا پناهجستهبودند. چپ هر کدام از اين کشورها با کُرد و بخشی از کُرد بودهاست. در سنگر کردستان و در دفاع از آزادی و در مبارزهبا حکومتهای اين کشورها خون انقلابيون و مبارزين فارس و ترک و عرب هم ريختهشدهاست. آيا اگر کُرد ضد فارس و غيرهمیبود، چنين همدلی و همراهی عملی صورت میگرفت؟
کوتاهسخن: احزاب عمدهی کردستانی، همهی آنانی کهپرچم رهائی ملی کردستان را برافراشتهاند، در خانوادهی چپ قرار میگيرند. اينها بهسبب جهانبينیشان، بهسبب فلسفهی سياسیشان، بهسبب برنامهی مبارزاتیشان نمیتوانند ضد فارس و ترک و عرب باشند. هيچگاهاحزاب کُرد جنايات بيشمار و هولناک حکومتهای حاکم بر کشورهای مورد بحث را بهحساب اکثريت قومی اين کشورها نگذاشتهاند. خارج از اين، فرهنگ و نجابت سياسی کُرد نيرومندتر از اين است کهبهچنين باتلاقی بيافتد.
برای مقايسه: در بغداد خبرنگاری عرب توسط يک افسر پليس کُرد، يکی از مأموران دفتر رياست جمهوری، بدون کوچکترين زمينهی سياسی در جريان يک دعوای لفظی کشتهشد. مالکی شيعهروی ناسيوناليستیاش بالا آمد و بلافاصلهدر صفحهی تلويزيون ظاهر شد و خطاب بهکردستان بطور تهديدآميز گفت جواب خون با خون دادهخواهد شد. دفتر رئيس حکومت اقليم کردستان بيانيهای صادر کرد و ضمن محکوم کردن اين اظهارنظر مالکی بهدرستی گفت کهکُرد هيچگاهجنايات بيشمار و هولناک دولت عربی عراق را برای انفال هزاران نفر مردم مدنی کُرد، برای بمباران شيميايی شهرهای کردستان و غيرهبهحساب مردم عرب نگذاشتهاست و عدهای بطور رسمی از خانوادهی شخص مقتول ديدار و عذرخواهی کردند و وعدهی پيگيری موضوع را دادند. تفاوت فرهنگ سياسی در اينجاست.
حال بيائيم ـ بهقول آقای بنیصدر ـ واقعيات را با مردم در ميان بگذاريم: واقعيت اين است کهکُرد حتی اگر ـ باز بهقول آقای بنیصدر ـ ضد فارس، ضد ترک، ضد عرب هم میبود، اگر چهاز منظر اخلاقی و دمکراتيک قابل تأييد نمیبود، اما توضيح و فهم آن هم مشکل نمیبود. بههر حال کُرد از سوی نظامهای قومگرای فارس و ترک و عرب بهچنين مصيبتی دچار شدهاست. اگر زيان ستم بر کُرد، بهرهکشی از کُرد متوجهکُرد است، سودش بههر حال متوجهمردم فارس و ترک و عرب در چهار کشور مورد نظر است.
يک نمونه: اقتصاد اين کشورها عمدتاً دولتی هستند. کافی است نگاهی بهآمار برای نمونهدولت ايران در ارتباط با ميزان وحشتناک متفاوت سرمايهگذاری دولتی و استقرار صنايع پايهای در مناطق مرکزی ايران از سويی و مثلاً کردستان يا بلوچستان از سويی ديگر بياندازيم، تا روشن شود کهسود و زيان فاشيسم قومی و مذهبی متوجهکدام خلق است. خوب، منابع مالی باقيمانده از عدمسرمايهگذاری سيستماتيک دولتی در کردستان بهدلايل فاشيستی و شووينيستی غيب کهنمیشوند، بلکهبهمناطق ديگر هر يک از اين کشورها تخصيص دادهمیشود.
نمونهای ديگر: از پولی کهعلیالقاعدهمتعلق بهکل مردم ايران از فارس و کُرد و ترک و بلوچ و عرب و ترکمن است، تنها برای پرورش زبان و ادبيات فارسی استفادهمیشود. بهقول فرهنگستان زبان فارسی هر گونهتغييری در اين وضعيت، يعنی اختصاص بخشی از بودجهبرای آموزش و رشد زبانهای غيرفارسی رايج در ايران، بهجايگاهزبان فارسی آسيب میرساند.
اين معنی ديگری جز اين ندارد کهزبان فارسی موقعيت کنونی خود را مديون ممنوعيت نوشتاری و آموزشی پنج زبان ترکی و کُردی و بلوچی و ترکمنی و عربی (بهعنوان زبان مادری) است.
باری، مثالهای غمانگيز بسياری میتوان آورد کهدال بر ستمکشی بر بخشی از جامعهی ايران بهسود بخشی ديگر و در يک کلام از مصاديق استعمار کردستان توسط دولت مرکزی ايران است. لذا شايد هر خلق ديگری میبود فارسستيز، ترکستيز و عربستيز میشد، چون هر يک از اين خلقها را بر ضد خود میديد. اما احزاب کردستانی بطور مطلق چنين سلوک و مسلکی ندارند. همهی آنها اين بیعدالتیها را بهنظام سياسی برمیگردانند و نهبهمردم منتفع از آن. با اين فرهنگ و ادبيات در بين اعضا و هواداران خود و مردم کردستان روشنگری میکنند.
بهاحتمال قريب بهيقين مقصود آقای بنیصدر از گفتمان دشمنی چيز ديگری است کهعاجز از بيان درست آن است: کُرد حاضر نيست گفتمان خود را با گفتمان حاکم بر اين نظامهای استبدادی، ناسيوناليستی، شووينيستی و حتی فاشيستی همسان سازد، چون اين بهمعنی نفی خود کُرد خواهد بود. و آقای بنیصدر با اين رويکردمشکل دارد.
گفتمان کُرد با گفتمان واقعاً دمکراتيک سراسری نهتنها تضادی ندارد، بلکهدر اصل همسو است، اگر در هر موردی يکسان هم نباشد.
باز برای تفهيم همهی مغلطهگويان تصريح میشود: گفتمان مدون کردستان همواره عبارت بودهاست از
1) استقرار دمکراسی تسهيمی و توافقی،
2) کسب خودمديريتی سياسی، اقتصادی، فرهنگی در شمايل يک حکومت منطقهای و
3) مشارکت کلکتيو و سازمانيافتهدر دولت مرکزی هر يک از اين کشورها.
اين را در ادبيات و فلسفهی سياسی فدراليسم گويند. اگر آقای بنیصدر فدراليسم و تمرکززدايی سياسی را ضديت با فارس تعريف و معرفی میکند، اين ديگر از صداقت و دانش سياسی بدور است.
سازمانهای سياسی بارها و بارها تأکيد کردهاند، مسألهیکُرد در هر کدام از اين کشور مسألهکُرد و فارس، کُرد و ترک، کُرد و عرب نيست، بلکهمسألهی دمکراسی و استبداد است، مسألهی حقوق اقليتهای ملی و دمکراسی است.
پيداست آقای بنیصدر ـ حال خارج از موضوع مطالبات مردم کردستان ـ هنوز تفهيم نشدهاند کهيکی از منشأهای عمدهی استبداد، يکی از موانع اصلی نضج دمکراسی برای نمونهدر ايران تمرکز و تراکم مفرط قدرت سياسی بودهاست. دمکراسی واقعی در کشوری چون ايران تنها از کانال تقسيم و تفکيک افقی و عمودی قدرت سياسی میگذرد. و اين چيزی است که کردستان میطلبد وآقای دکتر بنیصدر تضاد و دشمنی با فارس مینامد!!
در ضمن ای کاش آقای بنیصدر میفرمودند مقصود ايشان از اينکهکُرد بايد در عراق و سوريهگفتمان خود را با گفتمان عرب و در ترکيهبا گفتمان ترک يکسان میکرد، چيست. در عراق غير از مقاطعی کوتاهاحزاب عرب هموارهدر کنار جنبش کردستان بودهاند و بخشاً نيز در پناهو دامن آنها زيست سياسی داشتهاند؛ از حزب شيوعی عراق کهتقريباً هميشهبخشی از جنبش کردستان بودهتا حزبالدعوه. حال میماند حزب بعث عراق. اميدوارم مقصود آقای بنیصدر از گفتمان عرب گفتمان حزب بعث عراق نباشد. هر چند احزاب کردستان عراق از هيچ تلاشی دريغ نکردند، با همين جانوران بعث هم بهتوافق برسند کهميسر نگرديد.
در ترکيهوضع مشابهی حاکم بود: کمونيستها و چپهای ترک با کردها بودهاند و ناسيوناليستها و فاشيستها با نظام سياسی حاکم. آيا منظور آقای بنیصدر اين است کهکُرد بايد گفتمان ناسيوناليستی حاکم را کهحد اعلا از فاشيسم را بهنمايش میگذاشت ، گفتمانی کهاساساً منکر وجود کُرد بود و مردم کردستان را ترکهای کوهی میخواند، يکسان سازد؟!! آيا میتوان اطمينان داشت کهآقای بنیصدر میداند در مورد چی حرف میزند؟
بهباور من مشخصاً در ايران ـ بر عکس درخواست آقای بنیصدر ـ اين جامعهی اکثريت در ايران است کهبايد خود را با گفتمان کُرد همراهکند و يا آنطور کهراقم اين سطور قبلاً فرموله کردهاست، اين گفتمان کردستانی است کهبايد بهگفتمان ايرانی تبديل گردد و نهبرعکس، گفتمانی که ترکيبی از مؤلفههای حقطلبی، آزادمنشی، ترقيخواهی، دمکراتيسم، سکولاريسم و فدراليسم میباشد، چرا که چنين گفتمانی چهبهلحاظ گسترهی جغرافيايی و چهبهلحاظ ژرفش آن در بين مردم مناطق مرکزی ايران ضعيف است. مگر غيراز اين است کههيچ سازمان واقعاً دمکرات و سکولاری نمیتواند پايگاه اجتماعی قابل ذکری برای خود در آن مناطق دست و پا کند و قديمیترين حزب بهاصطلاح ملیگرای آن هم تشيع را از ارکان اصلی ايرانيت میداند؟!
بحث آقای بنیصدر در ارتباط با يکی نبودن گفتمان کُرد با گفتمان فارس بهسالهای نخست بعد از انقلاب نيز برمیگردد. جداً آيا گفتمان غالب مردم ايران در آن هنگام هيچ نزديکی با دمکراسی و آزادی داشت تا کردستان خود را با آن همراهگرداند؟ اين گفتمان غالب سازمانهای سياسی را يکی پس از ديگری از ميان برچيد، بخشاً بههيزم و بخشاً نيز بهچماق رژيم تبديل شد.
بعدها حتی ندای قتل خود آقای بنیصدر منتخب اکثريترا سر داد. آيا کردستان بايد با اين پوپوليسم عقبماندهو استبدادی همراهمیشد؟ آيا اينکهاکثريت قريب بهاتفاق مردم ايران در اولين بهاصطلاح رفراندوم ايران برای رژيم رأی بهصندوق میاندازند و آری بهجمهوری اسلامی میگويند، میتوان گفتمان دمکراتيک ناميد و گفتمان کردستان و سازمانهای سياسی آن را کهاين نمايش را آن هنگام بهدليل غيردمکراتيکبودن آن تحريم کردند، دشمنی با فارس؟!
اگر هم مقصود آقای بنیصدر گفتمان سازمانهای سياسی ايرانی میباشد، بايد از وی پرسيد کهکُرد بايد گفتمان خود را با کدام گفتمان آنهايکی کند. مگر در ميان آنها هم گفتمانهای متفاوتی وجود ندارد؟ آيا سازمانهای سياسی کُرد بايد با مذهبيون حاکم همراهشوند؟ با جبهه ملی، ببخشيد، جبههی شيعهی ايران؟ با ملیگراهای لائيک، اما شووينيست؟ با چپها؟ با سوسياليستها؟ با مجاهدين؟ با اصلاحطلبان؟ با کی؟ اصلاً معلوم است کهخود آقای بنیصدر با کدام يک از اين ديسکورسها همراهاست کهاين را از کُرد میطلبد؟
تازهفرض را بر اين بگذاريم کهدر بين مردم فارس ايران تنها و تنها يک گرايش و گفتمان سياسی وجود دارد. اين گرايش اگر بهمفهوم تنگ کلمهدمکرتيک نيز باشد، نمیتواند لزوماً با گرايش کردستانی کاملاً همپوش باشد. مردم فارسزبان برای نمونهدغدغهی استثمار قومی و فرهنگی و زبانی ندارند و بههمين دليل هم امر مبارزهبر عليهآن برای آنها موضوعيت ندارد. کردستان با مردم فارسزبان کشورمانمیتواند آمالهای دمکراتيک مشترک داشتهباشد. اما اين آماجها در جايی متفاوت هستند. مردم فارسزبان قربانی ديکتاتوری هستند، اما قربانی ستم ملی ـ يا بهزعم آقای بنیصدر ـ قومی کهنيستند.
کردستان، هم از ديکتاتوری در رنج است، هم از ستم ملی. خوب، در چنين شرايطی اگر مثلاً حزب دمکرات يا کومله بيايد و گفتمان خود را با گفتمان مردم فارسزبان يکی کند، ديگر دليل وجودی خود را از دست دادهاست، چهکهاين حزب در ضمن اينکهيک نظام مشخص سياسی را برای ايران میطلبد، در چهارچوب آن يک واحد ملی کردستانی برای صيانت از مصالح کُرد و تأمين مصونيت و امنيت اين مردم و دستيابی بهسيادت سياسی کردستان بر خود را نيز مطالبهمیکند. به عبارتی ديگر: رسالت اين حزب متحقق ساختنحقوق مردم کردستان در ايران است و اين نبايد الزاماً بابرنامهی يک سازمان سياسی سراسری کاملاً همپوش باشد. حزب نامبردهمصالح کردستان را در چهارچوب ايران نمايندگی میکند، سازمان سياسی سراسری مخرج مشترک و مصالح عمومی را.
اين البتهنبايد با ناسيوناليسم همتا شمردهشود. چون ستم عمدهدر کردستان بطور ذهنی و عينی ستم ملی است، هر حزب کردستانی وظيفهی خود را بهدرستی در درجهی نخست برطرف کردن آن میداند، بدون آنکهخود را در آن خلاصهکند. جالب اينکهآماج نهايی هر دو حزب دمکرات و کوملهاستقرار سوسياليسم در ايران است و نهدر کردستان، همان احزابی کهآقای بنیصدر \'ضد فارس و ناسيوناليست قرن بيستمی مینامد!
برای فهم موضوع میتوانيم کردستانمحوری احزاب کردستانی را با پديدهی سازمانهای زنان يا احزاب بهاصطلاح طبقاتی قياس کنيم. هيچ سازمان فمينيستی جدی خود را در ضديت با مرد تعريف نمیکند، بلکهتنها میخواهد با برجستهکردن موضوع ستم جنسی بهاستقرار نظامی ياری رساند کهدر آن حقوق برابر زنان تأمين و تضمين شدهباشد.
برجستهکردن منافع کارگران و زحمتکشان توسط يک حزب سوسياليستی نشانگر اين نيست کهاين حزب سر ستيز و عداوت با اقشار ديگر جامعهدارد. هم و تلاش احزاب کردستان نيز تنها متوجهاستقرار نظامی معين در ايران کهکُرد در آن جايگاهشايستهداشتهباشد، میباشد، نظامی کهدر آن مردم کردستان ديگر شهروندان درجهدو و سهنباشند. آيا اين را میتوان ضديت با فارس ناميد، آنطور کهآقای بنیصدر مدعی شدهاست؟
حال گيريم کردستان در پی استقلال خود است. آيا باز میتوان اين را بهحساب ضد فارسبودن کُرد گذاشت؟! آقای بنیصدر کُردها را در هر چهار پارهی کردستان ايرانی میداند، با وصف اينکههشتاد درصد اين مردم خارج از مرزهای ايران قرار گرفتهاند و تابعيت کشورهای ديگری را دارند. بنابراين مقصود ايشان بهلحاظ ريشهی تباری و تاريخی است.
حال کهاين هشتاد درصد بهلحاظ تاريخی، فرهنگی، تباری ايرانی هستند يا ماندهاند، اين میتواند برای بيست درصد کُرد ايران هم صدق کند، يعنی اين بيست درصد هم با تشکيل دولت مستقل خود ايرانی باقی خواهد ماند. بنابراين حتی در راديکالترين حالت کُرد نمیتواند ضد ايرانی، ضد فارس باشد. آن هنگام فوقش يک دولت ديگر ايرانی خواهيم داشت. بيست و دو دولت عربی داريم. کسی بهحق ايرادی نمیگيرد کهبيست و سومين آن هم در راهاست. چرا اين بايد برای ايران و کردستان فاجعهباشد؟ آيا جداً وجود يک دولت کُردی در منطقهموقعيت ايران را تضعيف خواهد کرد و مطالبهی آن گفتمان ضد فارسی محسوب میشود؟!
اينجا و آنجا تلاش احزاب کردی برای رفع ستم ملی (قومی) و دستيابی بهنوعی خودمديريتی سياسی کردستان از سوی معارضان جنبش کردستان با هدف تخطئهی اين مطالبات و خدشهدارنمودن سيمای سياسی کُرد ناسيوناليسم معرفی میشود، بهباور من اما گفتمان کُردی لزوماً ناسيوناليستی نيست، چهکهرسالت اصلی ناسيوناليسم تشکيل دولت ملی يا ملتسازی با استفادهاز سازوکارهای حکومتی برای آسيميلاسيون بهويژهفرهنگی است. هيچکدام از اينها اما در دستور کار احزاب کردی نيست. با اين وجود حتی اگر بهجهت وجود گرايش نيرومند برای تشکيل واحد ملی کردستان ناسيوناليستی هم باشد، يقيناً غلظت اين ناسيوناليسم بطور مطلق بهپای ناسيوناليسم خلقهای مجاور نمیرسد.
سنخ اين دو نوع ناسيوناليسم هم متفاوت است. شايد ملايمترين ناسيوناليسم حاکم در منطقهناسيوناليسم ايرانیخواندهباشد. خود اين ناسيوناليسم نيز بهشدت قومی و حتی مذهبی است و بر تمرکز سياسی و امحاء فرهنگی و دست آخر سياسی از جملهکُرد استوار بودهاست. جالب است کهنمايندگان اين فکر ابايی هم از طرح و تکرار آن ندارند. کافی است نمونهواربهموضع گستاخانهی فرهنگستان زبان فارسی در ارتباط با آموزش زبانهای غيرفارسی رايج در ايران و بيانيهی اخير رئيس شورای مرکزی جبههملی ايران داشتهباشيم، تا دست کم غيرمدنی و نادمکراتيکبودن مفرط اين گفتمان ناسيوناليستی برايمان محرز شود. باری، چنين ناسيوناليسمی سلطهگرانهاست، استعمارگرانهاست. ناسيوناليسم کرد اما رهائیبخش است، ضداستعماری است.
ختم کلام اينکه: مشکل آقای بنیصدر و ديگر پيروان مکتب ناسيوناليسم ايرانی ضدفارس بودن ادعايی کُرد نيست، بلکهاين است کهتشکيل دولت را حق و برازندهی هر ملتی در اين جهان گستردهمیداند جز کُرد، کُردی کهاز ايرانی خواندن آن خستهنمیشوند و بطور واقع هم با هزاران رشتهبا ايران و مشخصاً فارس مورد اشارهی آقای بنیصدر پيوند تباری، تاريخی، فرهنگی، زبانی و حتی عاطفی دارد. اين ناسيوناليسم آنچنان ناخردمندانهو غيردمکراتيک است کهحتی با استقلال کردستان عراق مشکل دارد، کشوری کهسابقاً جزوی از خاک ايران بوده، توسط استعمارگران بطور مصنوعی ساختهو پرداختهشد وبرای ايران چيزی جز گرفتاری، تنش، جنگ و ويرانی ببار نياوردهاست!
ادامە.....
ناصر ايرانپور
شوربختانهاين نخستين بار نيست کهاولين رئيس جمهور حکومت اسلامي ايران چنين بيپروا و ـ برخلاف تعريف و تمجيد نامتعارف مصاحبهگر ـ سطحي، فارغ از دانش لازم در مورد وقايع سياسي و تنها با تکيهبر دادههاي مندرآوردي تاريخي و بر منيتگرايي متکبرانهی خودبهداوري مينشيند. انگشت اتهام و نشانهي اين شخصيت ملي ـ مذهبي خودويژههميشهمتوجهديگران است. هموارهوي بودهاست کهبهاين و آن هشدار و درس عبرت دادهاست و طبيعتاً خود وي مبري از هر گونهسهو و اشتباهي بودهاست.
در اين سياهه کوشش خواهم نمود چند ادعاي ناروای ايشان را بهکمک منطق استدلال، بهدور از مغلطهگويی و بر پايهی دادههای عينی رد کنم، بهويژهآنجا کهوی مدعي ميشود کهکُرد خود را در ضديت با فارس و ترک و عرب تعريف ميکند و گويا بدين خاطر هم مورد بيتوجهي افکار عمومي مردم کشورهاي مربوطهقرار گرفتهاست!
برای کسانی کهمصاحبهی مورد بحث را ملاحظهنکردهاند، عمدهترين بخشهای آن را نقل میکنم:
1. وی معتقد است کهدر پيدايشداعش آمريکا و ترکيه و عربستان و کشورهاي خليج فارس و قدري اروپا نقش داشتهاند، خود آنها هم بايد راهحل ارائهکنند کهنميکنند. لذا بايد سازمان ملل از طريق حضور نيروهاي نظامي کشورهاي بيطرفي چون هندوستان از کُردها در مقابل داعش در دفاع از خاکشان حمايت کند!
2. وی مدعی است کهسازمانهاي کُردي بر اساس ناسيوناليسم قرن بيستم بنا شدهاند و کُرد در عراق و سوريه خود را بر ضد عرب، در ايران برضد فارس و در ترکيه برضد ترک تعريف کرده است!
3. بر همين مبنا وی پيشنهاد ميکند کهکردها بايد گفتمان تضاد را بهگفتمان دوستي تبديل کنند، تا از انزوا بدرآيند و مورد حمايت خلقهای مجاور قرار گيرند.
4. وی باز هم براي عبرت بازگو میکند که اگر بعد از انقلاب سازمانهاي کُرد قبل از اينکه رژيم جديد حتا فرصت نفس کشيدن پيدا کند و در حالي که انقلاب ما گل را بر گلوله پيروز کرده بود به جاي دست به اسلحه بردن و حمله به پادگانها گفتمان تضاد خود را به گفتمان دوستي و همکاري تبديل کرده بودند تا با ياري يکديگر بتوانيم مردمسالاري را هر چه زودتر در کشور مستقر و اينگونه مانع بازسازي استبداد شويم و اينگونه کردها هم در ميان ساير اقوام ايراني به حقوق شهروندي و قومي و جنسيتي و ديني خود دست مييافتند و ديگر ما شاهد بازسازي استبداد و استقرار رژيمي که بر خيانت، جنايت و فساد بنا شده نميشديم.
5. آقای بنیصدر همچنين میگويد: بعد از جنگ در سنندج دو سازمان کومله و حزب دموکرات کردستان با من تماس گرفتند و پيشنهاد دادند که در مقابل عفو عمومي حاضر هستند اسلحه را زمين بگذارند.
يعني به اين نتيجه رسيده بودند که مسلحانه کردن مبارزه سياسي نتيجه عکس داده است. براي آقاي خميني نامه نوشتم و پيشنهاد کردم که عفو عمومي و تمام و کمال از نوع عفوي که پيامبر بعد از فتح مکه به مکيان داد را بپذيرد. آقاي خميني پاسخ داد که شما بگوييد عيبي ندارد تا بعد. گفتم نه نميشود، خلاف حق و اخلاق است. حاضر نشد تاميني که بايد داد را بدهد. معلوم بود که اگراسلحه را زمين ميگذاشتند، خلخالي به سراغشان ميرفت براي اعدام. به همين دليل براي دکتر قاسملو و رهبران کومله پيام فرستادم که اسلحه را زمين نگذاريد، چرا که من ضمانت جان شما را نميتوانم بکنم.
و اما در رد ادعاهای وی:
1) بنیصدر و راهحل بحران کوبانی
همانطور کهدر نقل قول فوق مشاهدهمیشود، در ارتباط با کوبانی پيشنهاد ايشان يک راهحل نظامی است، آن هم برای دفاع از خاک! با کدام برنامهو هدف و پيامد؟ معلوم نيست.
جالب است آقای بنیصدر در خود اين مصاحبه از سويیکردها را بهنظامیگری متهم میکند (ايران) و از سوی ديگر میپرسد کهچرا کُردها سهسال است با داعش مقابلهی نظامی نکردهاند (سوريه) و چرا اکنون سازمان ملل از حيث نظامی بهنفع کوبانی وارد عمل نمیشود!
محتملاً همهی اينها برای اين است کهوارد اصل مطلب نشود، مبنی بر اينکه کُرد با دولتهای منطقهو اکنون دولت اسلامی قبل از اينکهمشکل بهاصطلاح خاک داشتهباشد، مشکل حق تعيين سرنوشت دارد. اگر کُرد حاضر باشد هژمونی قومگرايانهی کشورهای منطقهرا بپذيرد و خود را بهکلی آسيميلهکند، اگر حاضر باشد بهقول آقای بنیصدر گفتمان دوستی با دولتهای حاکم بر اين کشورها پيشهکند، اگر حاضر باشد شرع اسلام ديکتهشدهی دولت اسلامی را بپذيرد، ديگر مشکلی پيش نخواهد آمد کهبخواهيم آن را مشکل خاک بناميم. بهشهادت دهها و صدها گزارشگر معتبر و بیطرف جهانی در کوبانی جنگ بين ارتجاع اسلامی و سکولاريسم است، بين تحجر و مدنيت است، بين استبداد دينی و آزادی است، بين شووينيسم جنسيتی و برابریخواهی زنان است. دريغا از يک اشارهیکوتاهتوسط آقای بنیصدر، چون اين با ذهنيت تئوکراتيک و ناسيوناليستی وی در تباين قرار میگيرد.
مشکل خاک حداکثر زمانی میتواند موضوعيت داشتهباشد کهجريانات اصلی کردستان بخواهند کردستان مستقل شود. اين احزاب اما تاکنون چنين مطالبهای نداشتهاند، آنهم در کوبانی. مقصود آقای بنیصدر نيز از دفاع از خاک نمیتواند دفاع از استقلال کوبانی بودهباشد، 1) بهاين دليل کهآنجا چنين مطالبهای طرح نشدهاست و 2) اينکهاين بايد ـ البتهبناحق ـ برای ايشان کابوس باشد، تا گزينهی قابل دفاع!
خارج از اين موضوع در ايران و عراق برای نمونههيچگاهوجود سرزمينی بهنام کردستان، خاک کردها، زير سوال نرفتهاست. آنچهدر هر چهار کشور زير سوال رفتهکرامت و کيان و حقوق و آزادی ملی اين مردم بودهاست، حق تعيين سرنوشت اين مردم بودهاست. و آقای بنیصدر غير از يک مورد، آن هم بصورت مبهم و تلويحی ـ آنجا کهاز حقوق قومی سخن میراند ـ کلامی در اين ارتباط نگفتهاست، در غيراينصورت يکی از سرچشمههای اصلی اين مصائب را خود کُردها نمیدانست.
آقای بنیصدر بايد بداند کهمشکل از آنجا پيدا شدهکهکُرد مصمم و قائم بهذات بهويژهبر حقوق دمکراتيک و کلکتيو خود، بر خودمديريتی سياسی، اقتصادی، فرهنگی خود تأکيد دارد. نظامهای بنا شدهبر اساس شووينيسم اما حاضر نيستند تن بهاين حقوق و آزاديها بدهند.
کُرد نيز از سوی ديگر تن به ايناستعمار و استثمار نمیدهد و بر عليهآن مقاومت و مبارزهمیکند. و چون اين مبارزهبصورت مدنی و سياسی ممکن نيست و پاسخ اين رژيمها زندان و شکنجهو اعدام بودهاست، سازمانهای کُرد بخشاً دست بهمقاومت مسلحانهزدهاند. آقای بنیصدر اما در جايی صورت مسألهرا تغيير و در جايی ديگر بهامر نزاع نظامی بر سر خاک تقليل دادهاست.
علاوهبر اين وی بیانصافانهنقش اصلی را در پيدايش مصيبت کوبانی بر طبق تز توطئه و غربستيزی گونهی جمهوری اسلامی بهکشورهای ديگر میدهد و عامدانه آن بستر فرهنگی و مذهبی عقبماندهای کهمردم را بهجانبداری وسيع از دولت اسلامی میکشاند، بدون ذکر میگذارد.
آخر اين هم شد تحليل ريشهای؟!
2) بنیصدر و ادعای گفتمان ضدفارسی کُردها
آقای بنیصدر عملاً بخشی از سازمانهای کُرد را بهناسيوناليسم قرن بيستم قبل از جنگ جهانی دوم، ناسيوناليسمی کهبطور واقع منتهی بهفاشيسم شد و بر اساس تضاد بنا شدهبود، میکند! و اين اتهامی بشدت نارواست.
آيا واقعاً از نظر آقای بنیصدر دور ماندهاست کهاتفاقاً اين ناسيوناليسم ايرانی بودکهدر اوايل قرن بيستم توسط روشنفکران غربديده تئوريزهشد و در قانون اساسی مشروطهنيز بازتاب پيدا کرد و منبعث از ناسيوناليسم اروپايی آن هنگام مبنی بر ملتسازی دولتی بر اساس يک زبان الگوبرداری شد و در ايران يک مذهب هم بهآن افزودهشد و رضا شاههم باتقليد از آتاتورک آن را در کشور با زور سر نيزهپيادهکرد؟!
و اما در مورد ادعای ضدفارس بودن کردها: بر عام و خاص روشن است کهکُرد در هيچکدام از اين کشورها گفتمان ضد فارس و ترک و عرب نداشتهاست، چرا کهبرای حقخواهیو آرمانخواهیاش نيازی بهتوسل بهچنين گفتمان فاشيستی نمیبيند. اساساً منافع خود را در ضديت با خلقهای همجوار نمیبيند. سنخ جنبش رهائیبخش ملیاش تدافعی است، نهتهاجمی، متوجهرفع ستم بر خود است و نهاستيلا بر ديگران.
در مهمترين مقاطع تاريخی سازمانهای سراسری هر يک از اين کشورها در همراهی و ائتلاف با سازمانهای سياسی کُردی بودهاند. بهيمن فضای بازی کهدر مناطق آزادشدهی کردستان توسط سازمانهای سياسی کُردی بوجود آمدهبود، سازمانهای سراسری بسياری اوقات دفاتر و مقرهای نظامی خود را در کردستان مستقر نمودهو در اين فضا پناهجستهبودند. چپ هر کدام از اين کشورها با کُرد و بخشی از کُرد بودهاست. در سنگر کردستان و در دفاع از آزادی و در مبارزهبا حکومتهای اين کشورها خون انقلابيون و مبارزين فارس و ترک و عرب هم ريختهشدهاست. آيا اگر کُرد ضد فارس و غيرهمیبود، چنين همدلی و همراهی عملی صورت میگرفت؟
کوتاهسخن: احزاب عمدهی کردستانی، همهی آنانی کهپرچم رهائی ملی کردستان را برافراشتهاند، در خانوادهی چپ قرار میگيرند. اينها بهسبب جهانبينیشان، بهسبب فلسفهی سياسیشان، بهسبب برنامهی مبارزاتیشان نمیتوانند ضد فارس و ترک و عرب باشند. هيچگاهاحزاب کُرد جنايات بيشمار و هولناک حکومتهای حاکم بر کشورهای مورد بحث را بهحساب اکثريت قومی اين کشورها نگذاشتهاند. خارج از اين، فرهنگ و نجابت سياسی کُرد نيرومندتر از اين است کهبهچنين باتلاقی بيافتد.
برای مقايسه: در بغداد خبرنگاری عرب توسط يک افسر پليس کُرد، يکی از مأموران دفتر رياست جمهوری، بدون کوچکترين زمينهی سياسی در جريان يک دعوای لفظی کشتهشد. مالکی شيعهروی ناسيوناليستیاش بالا آمد و بلافاصلهدر صفحهی تلويزيون ظاهر شد و خطاب بهکردستان بطور تهديدآميز گفت جواب خون با خون دادهخواهد شد. دفتر رئيس حکومت اقليم کردستان بيانيهای صادر کرد و ضمن محکوم کردن اين اظهارنظر مالکی بهدرستی گفت کهکُرد هيچگاهجنايات بيشمار و هولناک دولت عربی عراق را برای انفال هزاران نفر مردم مدنی کُرد، برای بمباران شيميايی شهرهای کردستان و غيرهبهحساب مردم عرب نگذاشتهاست و عدهای بطور رسمی از خانوادهی شخص مقتول ديدار و عذرخواهی کردند و وعدهی پيگيری موضوع را دادند. تفاوت فرهنگ سياسی در اينجاست.
حال بيائيم ـ بهقول آقای بنیصدر ـ واقعيات را با مردم در ميان بگذاريم: واقعيت اين است کهکُرد حتی اگر ـ باز بهقول آقای بنیصدر ـ ضد فارس، ضد ترک، ضد عرب هم میبود، اگر چهاز منظر اخلاقی و دمکراتيک قابل تأييد نمیبود، اما توضيح و فهم آن هم مشکل نمیبود. بههر حال کُرد از سوی نظامهای قومگرای فارس و ترک و عرب بهچنين مصيبتی دچار شدهاست. اگر زيان ستم بر کُرد، بهرهکشی از کُرد متوجهکُرد است، سودش بههر حال متوجهمردم فارس و ترک و عرب در چهار کشور مورد نظر است.
يک نمونه: اقتصاد اين کشورها عمدتاً دولتی هستند. کافی است نگاهی بهآمار برای نمونهدولت ايران در ارتباط با ميزان وحشتناک متفاوت سرمايهگذاری دولتی و استقرار صنايع پايهای در مناطق مرکزی ايران از سويی و مثلاً کردستان يا بلوچستان از سويی ديگر بياندازيم، تا روشن شود کهسود و زيان فاشيسم قومی و مذهبی متوجهکدام خلق است. خوب، منابع مالی باقيمانده از عدمسرمايهگذاری سيستماتيک دولتی در کردستان بهدلايل فاشيستی و شووينيستی غيب کهنمیشوند، بلکهبهمناطق ديگر هر يک از اين کشورها تخصيص دادهمیشود.
نمونهای ديگر: از پولی کهعلیالقاعدهمتعلق بهکل مردم ايران از فارس و کُرد و ترک و بلوچ و عرب و ترکمن است، تنها برای پرورش زبان و ادبيات فارسی استفادهمیشود. بهقول فرهنگستان زبان فارسی هر گونهتغييری در اين وضعيت، يعنی اختصاص بخشی از بودجهبرای آموزش و رشد زبانهای غيرفارسی رايج در ايران، بهجايگاهزبان فارسی آسيب میرساند.
اين معنی ديگری جز اين ندارد کهزبان فارسی موقعيت کنونی خود را مديون ممنوعيت نوشتاری و آموزشی پنج زبان ترکی و کُردی و بلوچی و ترکمنی و عربی (بهعنوان زبان مادری) است.
باری، مثالهای غمانگيز بسياری میتوان آورد کهدال بر ستمکشی بر بخشی از جامعهی ايران بهسود بخشی ديگر و در يک کلام از مصاديق استعمار کردستان توسط دولت مرکزی ايران است. لذا شايد هر خلق ديگری میبود فارسستيز، ترکستيز و عربستيز میشد، چون هر يک از اين خلقها را بر ضد خود میديد. اما احزاب کردستانی بطور مطلق چنين سلوک و مسلکی ندارند. همهی آنها اين بیعدالتیها را بهنظام سياسی برمیگردانند و نهبهمردم منتفع از آن. با اين فرهنگ و ادبيات در بين اعضا و هواداران خود و مردم کردستان روشنگری میکنند.
بهاحتمال قريب بهيقين مقصود آقای بنیصدر از گفتمان دشمنی چيز ديگری است کهعاجز از بيان درست آن است: کُرد حاضر نيست گفتمان خود را با گفتمان حاکم بر اين نظامهای استبدادی، ناسيوناليستی، شووينيستی و حتی فاشيستی همسان سازد، چون اين بهمعنی نفی خود کُرد خواهد بود. و آقای بنیصدر با اين رويکردمشکل دارد.
گفتمان کُرد با گفتمان واقعاً دمکراتيک سراسری نهتنها تضادی ندارد، بلکهدر اصل همسو است، اگر در هر موردی يکسان هم نباشد.
باز برای تفهيم همهی مغلطهگويان تصريح میشود: گفتمان مدون کردستان همواره عبارت بودهاست از
1) استقرار دمکراسی تسهيمی و توافقی،
2) کسب خودمديريتی سياسی، اقتصادی، فرهنگی در شمايل يک حکومت منطقهای و
3) مشارکت کلکتيو و سازمانيافتهدر دولت مرکزی هر يک از اين کشورها.
اين را در ادبيات و فلسفهی سياسی فدراليسم گويند. اگر آقای بنیصدر فدراليسم و تمرکززدايی سياسی را ضديت با فارس تعريف و معرفی میکند، اين ديگر از صداقت و دانش سياسی بدور است.
سازمانهای سياسی بارها و بارها تأکيد کردهاند، مسألهیکُرد در هر کدام از اين کشور مسألهکُرد و فارس، کُرد و ترک، کُرد و عرب نيست، بلکهمسألهی دمکراسی و استبداد است، مسألهی حقوق اقليتهای ملی و دمکراسی است.
پيداست آقای بنیصدر ـ حال خارج از موضوع مطالبات مردم کردستان ـ هنوز تفهيم نشدهاند کهيکی از منشأهای عمدهی استبداد، يکی از موانع اصلی نضج دمکراسی برای نمونهدر ايران تمرکز و تراکم مفرط قدرت سياسی بودهاست. دمکراسی واقعی در کشوری چون ايران تنها از کانال تقسيم و تفکيک افقی و عمودی قدرت سياسی میگذرد. و اين چيزی است که کردستان میطلبد وآقای دکتر بنیصدر تضاد و دشمنی با فارس مینامد!!
در ضمن ای کاش آقای بنیصدر میفرمودند مقصود ايشان از اينکهکُرد بايد در عراق و سوريهگفتمان خود را با گفتمان عرب و در ترکيهبا گفتمان ترک يکسان میکرد، چيست. در عراق غير از مقاطعی کوتاهاحزاب عرب هموارهدر کنار جنبش کردستان بودهاند و بخشاً نيز در پناهو دامن آنها زيست سياسی داشتهاند؛ از حزب شيوعی عراق کهتقريباً هميشهبخشی از جنبش کردستان بودهتا حزبالدعوه. حال میماند حزب بعث عراق. اميدوارم مقصود آقای بنیصدر از گفتمان عرب گفتمان حزب بعث عراق نباشد. هر چند احزاب کردستان عراق از هيچ تلاشی دريغ نکردند، با همين جانوران بعث هم بهتوافق برسند کهميسر نگرديد.
در ترکيهوضع مشابهی حاکم بود: کمونيستها و چپهای ترک با کردها بودهاند و ناسيوناليستها و فاشيستها با نظام سياسی حاکم. آيا منظور آقای بنیصدر اين است کهکُرد بايد گفتمان ناسيوناليستی حاکم را کهحد اعلا از فاشيسم را بهنمايش میگذاشت ، گفتمانی کهاساساً منکر وجود کُرد بود و مردم کردستان را ترکهای کوهی میخواند، يکسان سازد؟!! آيا میتوان اطمينان داشت کهآقای بنیصدر میداند در مورد چی حرف میزند؟
بهباور من مشخصاً در ايران ـ بر عکس درخواست آقای بنیصدر ـ اين جامعهی اکثريت در ايران است کهبايد خود را با گفتمان کُرد همراهکند و يا آنطور کهراقم اين سطور قبلاً فرموله کردهاست، اين گفتمان کردستانی است کهبايد بهگفتمان ايرانی تبديل گردد و نهبرعکس، گفتمانی که ترکيبی از مؤلفههای حقطلبی، آزادمنشی، ترقيخواهی، دمکراتيسم، سکولاريسم و فدراليسم میباشد، چرا که چنين گفتمانی چهبهلحاظ گسترهی جغرافيايی و چهبهلحاظ ژرفش آن در بين مردم مناطق مرکزی ايران ضعيف است. مگر غيراز اين است کههيچ سازمان واقعاً دمکرات و سکولاری نمیتواند پايگاه اجتماعی قابل ذکری برای خود در آن مناطق دست و پا کند و قديمیترين حزب بهاصطلاح ملیگرای آن هم تشيع را از ارکان اصلی ايرانيت میداند؟!
بحث آقای بنیصدر در ارتباط با يکی نبودن گفتمان کُرد با گفتمان فارس بهسالهای نخست بعد از انقلاب نيز برمیگردد. جداً آيا گفتمان غالب مردم ايران در آن هنگام هيچ نزديکی با دمکراسی و آزادی داشت تا کردستان خود را با آن همراهگرداند؟ اين گفتمان غالب سازمانهای سياسی را يکی پس از ديگری از ميان برچيد، بخشاً بههيزم و بخشاً نيز بهچماق رژيم تبديل شد.
بعدها حتی ندای قتل خود آقای بنیصدر منتخب اکثريترا سر داد. آيا کردستان بايد با اين پوپوليسم عقبماندهو استبدادی همراهمیشد؟ آيا اينکهاکثريت قريب بهاتفاق مردم ايران در اولين بهاصطلاح رفراندوم ايران برای رژيم رأی بهصندوق میاندازند و آری بهجمهوری اسلامی میگويند، میتوان گفتمان دمکراتيک ناميد و گفتمان کردستان و سازمانهای سياسی آن را کهاين نمايش را آن هنگام بهدليل غيردمکراتيکبودن آن تحريم کردند، دشمنی با فارس؟!
اگر هم مقصود آقای بنیصدر گفتمان سازمانهای سياسی ايرانی میباشد، بايد از وی پرسيد کهکُرد بايد گفتمان خود را با کدام گفتمان آنهايکی کند. مگر در ميان آنها هم گفتمانهای متفاوتی وجود ندارد؟ آيا سازمانهای سياسی کُرد بايد با مذهبيون حاکم همراهشوند؟ با جبهه ملی، ببخشيد، جبههی شيعهی ايران؟ با ملیگراهای لائيک، اما شووينيست؟ با چپها؟ با سوسياليستها؟ با مجاهدين؟ با اصلاحطلبان؟ با کی؟ اصلاً معلوم است کهخود آقای بنیصدر با کدام يک از اين ديسکورسها همراهاست کهاين را از کُرد میطلبد؟
تازهفرض را بر اين بگذاريم کهدر بين مردم فارس ايران تنها و تنها يک گرايش و گفتمان سياسی وجود دارد. اين گرايش اگر بهمفهوم تنگ کلمهدمکرتيک نيز باشد، نمیتواند لزوماً با گرايش کردستانی کاملاً همپوش باشد. مردم فارسزبان برای نمونهدغدغهی استثمار قومی و فرهنگی و زبانی ندارند و بههمين دليل هم امر مبارزهبر عليهآن برای آنها موضوعيت ندارد. کردستان با مردم فارسزبان کشورمانمیتواند آمالهای دمکراتيک مشترک داشتهباشد. اما اين آماجها در جايی متفاوت هستند. مردم فارسزبان قربانی ديکتاتوری هستند، اما قربانی ستم ملی ـ يا بهزعم آقای بنیصدر ـ قومی کهنيستند.
کردستان، هم از ديکتاتوری در رنج است، هم از ستم ملی. خوب، در چنين شرايطی اگر مثلاً حزب دمکرات يا کومله بيايد و گفتمان خود را با گفتمان مردم فارسزبان يکی کند، ديگر دليل وجودی خود را از دست دادهاست، چهکهاين حزب در ضمن اينکهيک نظام مشخص سياسی را برای ايران میطلبد، در چهارچوب آن يک واحد ملی کردستانی برای صيانت از مصالح کُرد و تأمين مصونيت و امنيت اين مردم و دستيابی بهسيادت سياسی کردستان بر خود را نيز مطالبهمیکند. به عبارتی ديگر: رسالت اين حزب متحقق ساختنحقوق مردم کردستان در ايران است و اين نبايد الزاماً بابرنامهی يک سازمان سياسی سراسری کاملاً همپوش باشد. حزب نامبردهمصالح کردستان را در چهارچوب ايران نمايندگی میکند، سازمان سياسی سراسری مخرج مشترک و مصالح عمومی را.
اين البتهنبايد با ناسيوناليسم همتا شمردهشود. چون ستم عمدهدر کردستان بطور ذهنی و عينی ستم ملی است، هر حزب کردستانی وظيفهی خود را بهدرستی در درجهی نخست برطرف کردن آن میداند، بدون آنکهخود را در آن خلاصهکند. جالب اينکهآماج نهايی هر دو حزب دمکرات و کوملهاستقرار سوسياليسم در ايران است و نهدر کردستان، همان احزابی کهآقای بنیصدر \'ضد فارس و ناسيوناليست قرن بيستمی مینامد!
برای فهم موضوع میتوانيم کردستانمحوری احزاب کردستانی را با پديدهی سازمانهای زنان يا احزاب بهاصطلاح طبقاتی قياس کنيم. هيچ سازمان فمينيستی جدی خود را در ضديت با مرد تعريف نمیکند، بلکهتنها میخواهد با برجستهکردن موضوع ستم جنسی بهاستقرار نظامی ياری رساند کهدر آن حقوق برابر زنان تأمين و تضمين شدهباشد.
برجستهکردن منافع کارگران و زحمتکشان توسط يک حزب سوسياليستی نشانگر اين نيست کهاين حزب سر ستيز و عداوت با اقشار ديگر جامعهدارد. هم و تلاش احزاب کردستان نيز تنها متوجهاستقرار نظامی معين در ايران کهکُرد در آن جايگاهشايستهداشتهباشد، میباشد، نظامی کهدر آن مردم کردستان ديگر شهروندان درجهدو و سهنباشند. آيا اين را میتوان ضديت با فارس ناميد، آنطور کهآقای بنیصدر مدعی شدهاست؟
حال گيريم کردستان در پی استقلال خود است. آيا باز میتوان اين را بهحساب ضد فارسبودن کُرد گذاشت؟! آقای بنیصدر کُردها را در هر چهار پارهی کردستان ايرانی میداند، با وصف اينکههشتاد درصد اين مردم خارج از مرزهای ايران قرار گرفتهاند و تابعيت کشورهای ديگری را دارند. بنابراين مقصود ايشان بهلحاظ ريشهی تباری و تاريخی است.
حال کهاين هشتاد درصد بهلحاظ تاريخی، فرهنگی، تباری ايرانی هستند يا ماندهاند، اين میتواند برای بيست درصد کُرد ايران هم صدق کند، يعنی اين بيست درصد هم با تشکيل دولت مستقل خود ايرانی باقی خواهد ماند. بنابراين حتی در راديکالترين حالت کُرد نمیتواند ضد ايرانی، ضد فارس باشد. آن هنگام فوقش يک دولت ديگر ايرانی خواهيم داشت. بيست و دو دولت عربی داريم. کسی بهحق ايرادی نمیگيرد کهبيست و سومين آن هم در راهاست. چرا اين بايد برای ايران و کردستان فاجعهباشد؟ آيا جداً وجود يک دولت کُردی در منطقهموقعيت ايران را تضعيف خواهد کرد و مطالبهی آن گفتمان ضد فارسی محسوب میشود؟!
اينجا و آنجا تلاش احزاب کردی برای رفع ستم ملی (قومی) و دستيابی بهنوعی خودمديريتی سياسی کردستان از سوی معارضان جنبش کردستان با هدف تخطئهی اين مطالبات و خدشهدارنمودن سيمای سياسی کُرد ناسيوناليسم معرفی میشود، بهباور من اما گفتمان کُردی لزوماً ناسيوناليستی نيست، چهکهرسالت اصلی ناسيوناليسم تشکيل دولت ملی يا ملتسازی با استفادهاز سازوکارهای حکومتی برای آسيميلاسيون بهويژهفرهنگی است. هيچکدام از اينها اما در دستور کار احزاب کردی نيست. با اين وجود حتی اگر بهجهت وجود گرايش نيرومند برای تشکيل واحد ملی کردستان ناسيوناليستی هم باشد، يقيناً غلظت اين ناسيوناليسم بطور مطلق بهپای ناسيوناليسم خلقهای مجاور نمیرسد.
سنخ اين دو نوع ناسيوناليسم هم متفاوت است. شايد ملايمترين ناسيوناليسم حاکم در منطقهناسيوناليسم ايرانیخواندهباشد. خود اين ناسيوناليسم نيز بهشدت قومی و حتی مذهبی است و بر تمرکز سياسی و امحاء فرهنگی و دست آخر سياسی از جملهکُرد استوار بودهاست. جالب است کهنمايندگان اين فکر ابايی هم از طرح و تکرار آن ندارند. کافی است نمونهواربهموضع گستاخانهی فرهنگستان زبان فارسی در ارتباط با آموزش زبانهای غيرفارسی رايج در ايران و بيانيهی اخير رئيس شورای مرکزی جبههملی ايران داشتهباشيم، تا دست کم غيرمدنی و نادمکراتيکبودن مفرط اين گفتمان ناسيوناليستی برايمان محرز شود. باری، چنين ناسيوناليسمی سلطهگرانهاست، استعمارگرانهاست. ناسيوناليسم کرد اما رهائیبخش است، ضداستعماری است.
ختم کلام اينکه: مشکل آقای بنیصدر و ديگر پيروان مکتب ناسيوناليسم ايرانی ضدفارس بودن ادعايی کُرد نيست، بلکهاين است کهتشکيل دولت را حق و برازندهی هر ملتی در اين جهان گستردهمیداند جز کُرد، کُردی کهاز ايرانی خواندن آن خستهنمیشوند و بطور واقع هم با هزاران رشتهبا ايران و مشخصاً فارس مورد اشارهی آقای بنیصدر پيوند تباری، تاريخی، فرهنگی، زبانی و حتی عاطفی دارد. اين ناسيوناليسم آنچنان ناخردمندانهو غيردمکراتيک است کهحتی با استقلال کردستان عراق مشکل دارد، کشوری کهسابقاً جزوی از خاک ايران بوده، توسط استعمارگران بطور مصنوعی ساختهو پرداختهشد وبرای ايران چيزی جز گرفتاری، تنش، جنگ و ويرانی ببار نياوردهاست!
ادامە.....