هوشیار احمدی
معتمدین روستا که تقریبا مخفیانه و در گرگ و میش سحری به پایگاه ساکت و ساقط رژیم سر زده بودند و از نزدیک وضعیت را با چشمان خود دیده بودند، از خبر سر بریده شدن جنازەهای داخل پایگاه بسیار حیرت زده و متعجب شده بودند. اما از ترس پاسدارهای عصبانی و آتش به اختیار جراْت نکرده بودند حتی رفتنشان به پایگاه را هم آشکار کنند. جنازەها را با نمایش گریه و زاری و داد و بیداد و سر و سینه کوبیدن و نفرین ضدانقلاب و دشمنان اسلام، به پایین روستا منتقل کردند.
روستای بوریدر که اهالی شاد و سرزندەای داشت، آنروز رنگ جنگ و بوی مرگ به خود گرفته بود. انگار سرزمینی غصب شده از سوی سپاهی بیگانه و متنفر است. به گفته شاهدان عینی، میتوان اذعان کرد، بیشتر از کل جمعیت روستا نیروی مسلح و عصبی و تندخوی پاسدار و بسیجی به آنجا ریخته بودند. مردم کاملا بی دفاع و غیرمسلح را با مشت و لگد و ضربات قنداق اسلحه و کشان کشان اینور و اونور میبردند.
در این میان نوجوانی بنام صالح با اینکه هیکل ظاهریش بزرگتر مینمایاند، اما در واقع سنش کمتر از ١۴ سال بود و آخرین فرزند و عصای دست پدر و مادری پیر بود، توسط یکی از خواهرانش در کاهدان خانەیشان مخفی شده بود و یکی از دیدبانان آنرا دیده بود و سریعاً رفتند و او را چشم و دست بسته به نزد فرمانده آوردند و فرمانده نیز طبق تهدیدی که کرده بود، او را بدون بازخواست جلو پایگاه سقوط کرده داخل روستا تیرباران کرد.
معلوم شد ماموریت تیم ویژه آخونده و همراهان عجیب و غریبش، قصابی و سلاخی جسد کشته شدگانشان در کوردستان بود و در واقع این کار طبق طرح مدون، تصویب و برنامه ریزی شده به بخش اجرایی واگذار و برایش تیم ویژه تشکیل شده بود. طرحی که اهداف مشخصی را دنبال کرده و به یک استراتژی پر سود جنگ روانی برای رژیم جمهوری اسلامی علیه کوردها و کوردستان بدل گردیده بود. یک استراتژی که توانست در فرهنگ بعد از انقلاب ایران ریشه بدواند و هراسی موازی با نفرت و ستیز بخش زیادی از مردم سایر مناطق ایران بویژه مناطق فارس نشین علیه مردم کوردستان ایجاد نماید. در ادامه بحث به ابعاد استراتژی هراس افکنی و تاثیراتش در جنگ روانی خواهیم پرداخت.
و اما حاجی سالکی جلاد که از قماش جلاد صادق خلخالی بود، مردم روستا را به خط کرده و یکی یکی مورد سوال قرار میداد. سوالی کوتاه که بایستی پاسخش همکاری با اشغالگران می بود. سوال این بود"دیشب چه کسی با آنها (منظور مهاجمان) همکاری کرده بود؟" پاسخش بایستی اسم یا اسامی تعدادی از اهالی روستا میبود. هر کسی که در جواب میگفت نمیدانم یا اطلاع ندارم با اسلحه M1ی که پاسدار سالکی در دست داشت، مورد هدف قرار میداد. با فشار ماشه معمولأ رگبارهای ٢ تا ۴ گلوله ای درمیکرد. ٧ تا ٨ نفر را مورد سوال قرار داد و پاسخهای مشابه دريافت کرد. او رگبارهای را از پاها شروع کرد و هر بار نیز بالاتر را هدف میداد. به نفر ٩ که رسید رانهایش را با تیر زد و نفر دهم یا یازدهم را که هدف گرفت، از ترس گفت من میدانم و او را از بقیه جدا کرده و بقیه اهالی را با ماشینهای نظامی، بلاتکلیف به پادگان سپاه مریوان منتقل کردند.
طبق همکاری آن فرد با آنها، ٣ نفر دیگر از جوانهای روستا به اتهام همکاری با پیشمرگەهای کومەله، با بازخواستی سرپایی و بدون شواهد و مدارک و دادگاهی قانونی، تیرباران شدند و پاسدارها و بسیجیها منزل بعضی از اهالی روستا را نیز به آتش کشیدند و بقیه مردان و جوانان روستا نیز شکنجه و زندانی گردیدند.
پس از اینکه از تهران برگشتم، موضوع را با پدرم که خود قربانی نفر سوم آن صف بودند و ٣ گلوله به پاهایش اصابت کرده بود در میان گذاشتم. از ایشان خواهش کردم در روشن شدن این موضوع به من کمک کنند. میدانستم خود ایشان شخصاً شب درگیری در منزلشان مانده و به آن پایگاه نرفته بودند. منتهی طبق اعتمادی که مابین اهالی روستا داشت، میدانست چه کسانی آنشب به داخل پایگاه رفته بودند و جنازەها را دیده بودند. بە هر حال یکی از آنها را به من معرفی کردند و منم در فرصتی مناسب با شخص مذکور سر بحث را باز کردم. همچنان که پیشتر هم اشاره نمودم، هنوز سایه ترس مانند شبحی بر جسم و جان او نیز احساس میشد. او با دلهرەای به شدت محسوس گفت پسرم من واقعیت را به تو میگویم، ولی ازت خواهش میکنم کاری به این کارها نداشته باش. تو تازه اول جوانیته، نمیتوانی چیزی عوض کنی، جوانانی را که کشتند نمیتوانی برگردانی، زخمها تقریبا التیام یافتەاند، با گرفتار کردن خودت زخمی تازه به زخمها اضافه نکن.
با نگاهی جدی منتظر پاسخ سوالم بودم. سوال اینچنین بود(عمو فلانی از منبع قابل اعتمادی میدانم شما آن شب پس از اتمام عملیات و خروج نیروهای کومەله از روستا، مخفیانه همراه با کس یا کسانی دیگر به هر دلیل به داخل پایگاه روبروی روستا رفته بودید. مشخصاً میخواهم بدانم، جنازەهای که آنجا دیدید سرشان بریده شده بودند یا نه؟) نگاه و توجەاش را از صورت من برداشت و به جایی دور فرستاد. پس از تاخیر و تاُملی و تفکری عمیق، با نگاهی متاُثر، گفت: " اگرچه آنها (پاسداران و بسیجیان) مانند دشمن با ما رفتار میکردند و بارها از شدت عصبانیت از رفتارشان، آرزوی مرگشان را کرده بودم، اما باز با دیدن جنازه هایشان متاثر شدم و گفتم کاش اینجا نمیآمدند، زیرا پسرم اونها هم پدر و مادر و خواهر و برادری و شاید هم زن و بچەای داشتەاند. اما چنانکه من مشاهده کردم، تعدادی از جنازەها دور و نزدیک دوروبر پایگاه، یک نفر هم پشت بام و بقیه اجساد داخل اتاقهای پایگاه بودند."
(پیدا بود با تداعی دگر باره خاطرات آن دوران، عمو..... عصبانی شده و احساساتش به جوش آمده بود)، او در ادامه گفت: "اما پسرم، به خدا، به پیغمبر، به جان تو، به جان بچەهایم هیچکدام از آنها سرشان بریده نشده بود. این کارها دور از اخلاق ما کوردهاست، پیشمرگەهای کومەله و دموکرات همگی برادران و بچەهای خود ما بودند و هستند. آنها هم مثل ماها انسانند و چنین کارهای از اونها بعید است. من مطمئنم سر بریدن اون پاسدارها فقط و فقط کار اون آخونده کثیف و همراهان لات و چاقوکشش بود. " این حرفها را زد و دوباره ازم خواهش و التماس کرد که پیگیر این مسائل نشوم و دنبال درس و تحصیلم را بگیرم.
اما واقعاً رژیم و ارگانهای نظامی و امنیتی چرا این سیاستها را علیه کوردها طراحی و عملیاتی کردەاند؟
برای رسیدن به پاسخ این سوال، باید به تحلیل و تجزیه مقوله "کوردهراسی" بپردازیم و برای ورود به این مقوله نیز باید از در مقوله جنگ روانی و اهدافش وارد شویم. جنگی که نه در میدان نیروهای مسلح و نه با استفاده از ادوات نظامی بله در فضایی کوچک و با امکانات نرم و گاهاً نامحسوس صورت میگیرد. اما پیروزی و یا حتی تاثیرگذاری نسبی در این جنگ و در آن میدان و فضا، میتواند پیامدهایی گران و گاهاً سهمگینی برای جهت مغلوب و توفیق و پیروزی برای جهت غالب به دنبال داشته باشد.
میدان این جنگ فضایی با مساحت تقریباً ٦ اینچ یا ١٥ سانتی متریست. بله هدف اصلی و واقعی طراحان و عوامل اجرایی این جنگ، پیروزی و تسلط بر مغزهاست. تسلطی با هدف استفاده از مغز مغلوب بعنوان سیستم عامل همگون یا همسو بطور ناخودآگاه برای اهدافی مشخص. برای مثال با طراحی یک عملیات شایعه سازی و متعاقباً شایعه پراکنی، سوژه انتخابی بایستی با فضای مورد هدف بیشترین همخوانی داشته باشد و قبل از تصمیم بر طراحی عملیات، شناخت آن فضا بعنوان پیش شرط طراحی موفق، ضروری است.
اگرچه جنگ روانی سابقەای به امتداد تاریخ رویارویی انسانها دارد، اما تعریف، تدوین و نامگذاری آن بعنوان بعدی از جنگ، به گذشته های دور برنمیگردد.
این مقالە در شمارە ٨٤٠ روزنامە کوردستان منتشر شدە است.