بهار حسینی
همانقدر که فرهنگ بشری باید در برابر "آشویتس" پاسخگو باشد، عصر روشنگری نیز، بایستی پاسخگوی بربریت ایدئولوژی اسلامی و حکومت اسلامی در قبال جامعەی زنان، و بطور خاص فاجعەی جنایت علیه زنان در پی قتل "ژینا امینی" و حقوق زنان در ایران نیز باشد.
وقتی "سیاست" استعارەهایش را در هر چیز اجتماعی منتشر میکند دیگر سیاست نیست "امر سیاسی" است. امر سیاسی در واقع همان نرمافزاری است که ساختارش را از سیاست گرفته اما در حوزهی عمومی فعال است؛ مثل قدرت، خود را منتشر میکند و در همه جا حضور دارد. وقتی سیاست منتشر میشود استعارههایش اتمیزهتر اند، چنانکه هم دور استعارههای کلان میچرخند و هم آن را در خود دارند. نمود بارز این امر سیاسی، اندیشەای است که منجر به فاجعه در خیابان میشود، و اخلاقیات، تبدیل میشود به کرسی عدالت جمعی و قضاوتِ قساوتِ سرکوب و استیلا یافتن قدرت با جبر حاکم بر محدودیت آزادی فردی. ساختارهای سیاسی-اجتماعی، همواره کوشیدەاند که به ما بیاموزند تحقق برخی امور اساسا ناممکن است، از جمله تحقق آزادی و عدالت جهانشمول، تغییری رادیکال بواسطەی یک انقلاب و ...، و اینها موجب شکل گیری شکافی عمیق بین حوزه نظر و عمل شدەاند و عموما عقیده ملت را در این باره، به انتزاع صرف برای تحقق آنها معطوف کردەاند، نوعی رویای بی سرانجام و ناممکن، نوعی ساده لوحی و تقلای بی حاصل. بنابراین، مهمترین اقدام، ایجاد تغییر در این واقعیت جاری در جامعه است، و نقطەی آغاز این تغییر، که همگان به دنبال راه حلهای عملی میگردند، این است که ابتدا باید اندیشید! و اندیشیدن اولین اقدام عملی واقعی است برای تغییر. خصوصا در جهانی که عقل مذکر است، چگونه زنانه بیندیشیم. چنانکه "سیمون دوبووار"، کاشف ایدئولوژی زن دیگریِ مرد، بود در قسمت مهمی از کتاب "جنس دوم" خود می گوید:" فعالیت مرد برای غلبه بر نیروهای آشفتەی حیات هم طبیعت را به انقیاد درآورده است هم زن را". راه حل رهایی از انقیاد مردانەی قانون، یا مردسالاری سیاست، چه از دوران اندیشه و معرفت یونانی که زن را مقلد زمین میدانستند، چه اکنون که مادەی مصرفی در اندیشەی نظام کاپیتالیستی، گریختن از مادگی است. اگر زن آبستن تراژدی جامعه است، باید قهرمانی وجود داشته باشد. حتی اگر در تاریخ مبارزات زنان، هیچ تاریخی به نام ٨ مارس ١٨٥٧، وجود نمیداشت، قتل ژینا امینی، در ٢٢ شهریور ١٤٠١ در ایران، میتواند اسطوره و قهرمان هر نوع رهایی از مادگی تاریخی خود و کنشگری زنان برای برساختن اندیشەی تغییر واقعی باشد. خودآگاهی زنان، اولین دستاورد آنان برای ایفای نقش اندیشەی اجتماعی است، رسیدن به استعلا و فروگذاشتن زنانگی. اما باید دانست، که صرف اینکه کنشگری با ساختار زنانه، شکل بگیرد، کما اینکه شکل گرفته است کافی نیست. این امرخصوصا در مورد تصاحب میل جمعی نمایان تر میشود.
تصاحب میل جمعی، یکی از آشکارترین و خشونتبارترین روشهای تصاحب قدرت در جوامع غیردموکراتیک است. یک میل جمعی بر اساس نارضایتی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، تاریخی و اجتماعی شکل میگیرد و سپس کسانی که به هر دلیلی از دایرهی مفصلبندی قدرت بیرون رانده شدهاند یا مغضوب ساختارهای موجوداند، به وسوسه میافتند تا این میل جمعی آواره را به نفع امیال و اهداف خود مصادره کنند. پس ردای منجی به تن میکنند؛ اما سرانجام تبدیل به همان بدمنی میشوند که پیش از این میل جمعی از آن گریخته بود. این دور باطل، مدام تکرار میشود و عجیبتر آن است که مردم چنین جامعهای فکر میکنند این منجی جدید با همهی منجیانی که تبدیل به بدمنهای تاریخ شدهاند، تفاوت اساسی دارد. آنچه این "ابزورد تاریخی" را دامن میزند چیزی جز فراموشی تاریخی نیست. امیدی که فکر میکند از این ستون به آن ستون فرج است، اما فاجعه تولید میکند. از آنجایی که آگاهی ناگهانی، نمیتواند واقعیت جدید یا ساختارهای متفاوت تولید کند، میل جمعی دوباره دچار فراموشی میشود. میلی که نمیداند مشکل اصلی در ساختارها است نه در شخصیتها و منجیها؛ زیرا در این میل، فراموشی به مثابهی عنصر ساختاری است که نمیتواند بین ساختارها و سوژهها تفکیک قائل شود. به همین دلیل هم نمیتواند از گذشته درس بگیرد چرا که با هر منجی تاریخ دوباره برایش آغاز میشد. بنابراین وقتی ساختارها و گفتمانها تغییر نکردهاند حتی اصلیترین و متعهدترین افراد تبدیل به بدمن میشوند. در این شرایط یک بازی نحس مدام به شکل چرخهای تکرار میشود: امید آغازین، انباشت نارضایتی و قیام برای عدالتی که از دست رفته است.
قیامی که باز، زمان را حلقوی میبیند و چون نمیتواند بنیادهای پولادین را تغییر دهد متوسل به هویتهایی میشود که خود را منجی یک وضعیت تاریخ میدانند و سرانجام این نتیجه تثبیت میشود که این منجی نوظهور مثل آنها نیست یا امیدوارند که نباشد؛ اما ساختارهای از پیش موجود هر سوژهای را میتواند به شکل خود در آورد. سوژه، زمانی با ساختارها رابطهی دیالکتیک برقرار میکند که ساختارها او را منحرف نکنند. در غیر این صورت مقاومت انقلابی سوژهها راه به جایی نمیبرد و ساختار یا او را از بین میبرند یا او را اهلی میکنند. بنابراین همیشه در تولید اختناق و تصلب ساختارها امری پیشینی هستند. جهان غرب حداقل از نیمهی دوم قرن بیستم به دلیل تجربهی فاشیسم و نازیسم به سوژهها بدبین شده، این بدبینی حتی به جهان هنر و ادبیات هم راه پیدا کرده است؛ زیرا میداند ساختارهای معیوب، سوژههای خطرناک تولید میکند؛ بنابراین بهترین کار زنده نگه داشتن ساختارهای دموکراتیک است تا نگذارد سوژهها، نفع جمعی را تبدیل به نفع فردی کنند. به قول جورج اورول "کسی که گذشته را کنترل کند، آینده را کنترل میکند. کسی که زمان حال را کنترل کند،،گذشته را کنترل می کند". در گذشته، هنگام گذار از فئودالیسم بسوی سرمایه داری، جریانی شکل گرفت تحت عنوان "ساحرەکشی" که دادگاەهای سدەهای شانزدهم و هفدهم مرسوم کردند. در واقع اولین ترورهای حکومت علیه زنان، که واکنشی بود به اصل قدرتی که در زنان وجود داشت. بنابراین، اندیشەی اکنون، باید ابتدا مخالف ساختار سنت استبدادی تاریخی ایران بشود، سپس این میل جمعی، استعلا بیابد بر همان اندیشەی ساحرهکشی اسلامی، در گذار به سمت تمدن اسلامی. و تودەی ملت، در این دوره گذار میل جمعی باید از سنت استبداد تاریخی ایران به سوی آزادی آینده بیقید و شرط لیبرال دموکراتیک برود، بدون وابستگی به آن حلقەی منجیهای مدعی.