کاوه آل حمودی
انقلاب ژینا (مهسا امینی) با نام زن، زندگی، آزادی یکبار دیگر مسئله زن ایرانی و ستم روا شده در حق او را در سطح گسترده مطرح و بعد بینالمللی هم به آن داد.
از روز نخست روی کار آمدن خمینی و استقرار ارتجاع مذهبی در ایران زن ایرانی همواره در صف اول اعتراضات بوده و بیشترین چالش را برای نظام ارتجاعی و قرون وسطایی ولایت فقیه بوجود آورده است.
تظاهرات گسترده زنان در تهران و شهرهای بزرگ دیگر بعد از طرح شعار سرکوبگرانه "یا روسری تا توسری" جلوه بیادماندنی از رویارویی زنان با دیو ارتجاع و به چالش کشیدن مشروعیت نظام ولایت فقیه در اوج قدرت و محبوبیت خمینی بود.
پس از آن نیز زنان یک پای جدی صحنههای رزم و نبرد علیه آخوندهای جنایتکار در درون زندانها و در خیابان و در صحنەهای رویارویی سیاسی و اجتماعی بوده و هستند.
بنابراین تصادفی نبوده و نیست که انقلاب کنونی که یکی از عمیقترین، تاثیرگذارترین و ادامەدارترین خیزشها در تاریخ جیات ننگین جمهوری اسلامی میباشد به نام و با رمز زن، زندگی، آزادی مهر خورده است.
آری گزاف نگفتەایم اگر بگوئیم کاوه آینده ایران زن است.
آخوند به طور عام و جمهوری اسلامی به طور خاص با مشخصه زن ستیزی اولین و کینه توز ترین دشمن زنان است و بەهمین کابوس نظام ارتجاعی ولایت فقیه زن مبارز و فعال زن است.
متاسفانه ظهور جمهوری اسلامی در ایران و مجموعه عواملی که به صورت هماهنگ و سیستماتیک علیه زن ایرانی عمل کرده و می کنند باعث گردیدند که زن ایرانی خود را در درون یک مثلث مرگبار و شوم محصور ببیند.
یک ضلع این مثلث مرگبار را مقوله دین و ارتجاع مذهبی تشکیل میدهد که دشمن قسم خورده زن است و با وضع قوانین زن ستیزانه و ظالمانه عملا زن را به یک برده جنسی تبدیل کرده و از صحنه فعالیت های سیاسی و اجتماعی حذف کرده است.
در نظام ولایت فقیه زن حق رئیس جمهور شدن و قضاوت ندارد، زن حق حضانت فرزندان خود را ندارد، حق سفر به خارج کشور بدون اجازه شوهر و یا اذن ولی و پدر را ندارد، ارث زن ایران نصف ارث مرد و دیه زن ایرانی نصف دیه مرد می باشد.
ضلع دیگر این مثلث مرگبار را مناسبات بشدت عقب مانده قبیلەای و عشیرەای تشکیل می دهد که دقیقا همدست، متحد و مکمل ارتجاع مذهبی در انکار حقوق زن و حذف زنان از عمل و فعالیت اجتماعی است و هویت مستقلی برای زن قائل نیست.
ضلع سوم این مثلث شوم را آداب و سنن جامعه تشکیل می دهد که زن ایرانی را به طور کامل طناب پیج کرده و زن را " ناموس مرد” تلقی می کند و به نوعی سلطه و قیومیت مرد بر زن را به صورت قرون وسطایی و سیستماتیک نهادیه کرده و رسمیت می بخشد، به طوری که پدر، برادر، فرزند و همسر به خود اجازه و حق می دهد سر زن، خواهر، مادر و دختر خود را از تنش جدا کند و جامعه نیز به اعتبار همین آداب و سنن مدال شرافت را به سینه قاتل می زند و این چنین زن ایرانی حتی در درون چاردیواری خانه خود نیز احساس امنیت نمی کند.
در درون جوامع و بخش الیت جامعه و همچنین در درون بسیاری از احزاب سیاسی و نیروهای مترقی زن آن جایگاه برابر را که باید، ندارد و هنوز احزاب سیاسی ما فرماسیون و فرم سنتی و مردسالارانه می باشند.
اگر به روند و پروسه طی شده کشور های پیشرفته که زنان از حقوق و آزادی ها و برابری در زمینه های بیشتری برخوردار هستند نگاه کنیم می بینیم مردان معتقد به برابری همواره در کنار زنان وجود داشتند و از حقوق آنان حمایت کرده و برای تحقق امر برابری تلاش کردند زیرا که تحقق امر برابری نیاز پایه ای و ضروری برای پیشرفت جامعه و بخصوص برای خود مردان می باشد.