رضا دانشجو
زمانی برای تحلیل و ارزیابی
اوضاع عجیبی بود، شمال و جنوب ایران به اشغال قوای روس و انگلیس درآمده بود، دولت مرکزی عملا هیچ تسلطی بر اوضاع کشور نداشت و ناتوان از ادارەی امور کشور، حتی جرات اعتراض کردن به نیروهای بیگانه را هم در خود نمیدید، ناامنی، فقر،گرسنگی تمام ایران را فرا گرفته بود. جنوب در اختیار انگلیسیها بود و شمال در دست روسها. برای مردم کوردستان که خاطرات جنگ جهانی اول را هنوز فراموش نکرده بودند، حضور روسها به معنی غارت، تجاوز و بی نظمی بود، آنهایی که سن و سالی داشتند به خوبی جنایات روسها و کشتار آنها در شهرهای کوردنشین را به یاد میآورند. ترس از تکرار دوباره این جنایات و سواستفاده بعضی از عشایر و ایلات از ضعف دولت مرکزی، همه جا را فرا گرفته بود. در این میان عدەای جوان کورد سرخورده از سالها ظلم و بی عدالتی مشغول سازماندهی حرکتی جدید بودند، حرکتی برای بازگشت به هویت سلب شده در طی سالیان ظلم و بی کفایتی حکومتهای دست نشانده و بی اختیار در پایتخت.
جنبش "ژ.کاف" بغض فروخورده سالیان مردمی بود که در سایه تبعیض هویت ملی خود را در خطر میدیدند. ناسیونالیسم کوردی که با احترام به معتقدات دینی در حال بازتعریف هویت ملی خود بود. جوانانی دلپاکی که غسل کرده و به قرآن قسم خورده بودند که تا برای ملت دربندشان کاری بکنند. حالا دیگر ناسیونالیسم کوردی صاحب یک تشکیلات تعریف شده بود و میتوانست منسجم تر از گذشته به فعالیت خود ادامه دهد. هرچند درباره تفکرات شخصی برخی از افراد حاضر در "ژ. کاف" و انتساب آنها به جریان چپ نظراتی وجود دارد اما بی تردید نوع نگاه آنها به مسائل جامعه و رخدادهای بعدی به خوبی روشن میسازد اساس و پایه آن را میتوان هم آن تفکر "احیای کورد" دانست.
روسها و انگلیسها در حال رقابت بر سر تصاحب قسمتهای بیشتری از ایران بودند آنها میخواستند در معامله با حکومت دست نشانده مرکزی دست بالا را داشته باشند و امتیازات بیشتری بگیرند. روسها تلاش خود را در شمال آغاز کرده بودند آنها در پی آن بودند تا حوزه نفوذ خود را در ایران گسترش دهند. آذربایجان و کوردستان هدف اصلی برنامە ریزی آنها بود. آنها نفت شمال را میخواستند، آذربایجان و کوردستان میتوانست تضمینی برای ادامه حضور آنها در ایران باشد. "باقراف" دوبار میزبان مهمانانی از کوردستان بود، سرپرستی هردو هیات بر عهده محمد بود، قاضی جوان و درس خوانده که در منطقه موکریان شهرتی برای خود دست وپا کرده بود. محمد سالها بود در آرزوی روزی بود که بتواند برای مردم در بندش کاری انجام دهد.
زمانی برای قیام و تصمیم گرفتن
برای قاضی جوان، این یک فرصت تاریخی بود، او میتوانست پایانی باشد به سالها تبعیض و درد ورنج سرزمینش. او میدانست بدون همکاری با روسیه در این برهه زمانی، ممکن است خاطرات تلخ جنگ جهانی اول برای مردمش تکرار شود. این آغاز یک رویا بود، زمانی برای زنده شدن و دوباره برخواستن. قاضی جوان اولین و مهمترین اقدامش تشکیل یک ساختار مشخص و معین برای ساماندهی حرکت آزادیخواهانه مردم کورد بود. درست در زمانی که قبیلەگرایی و عشیرەگرایی در کوردستان موج میزد و سران یاغی قبایل هرکدام به مدد پول و نیروی نظامی ادعای حکومت میکردند، حزب دموکرات کوردستان متولد شد، این شاهکار پیشوای جوان بود. پایانی بر تفکرات عشیرەای و قبیله ای. حزب دموکرات بر پایەها فکری ژکاف بنیان نهادە شد و ناسیونالیسم کوردی وارد فاز جدیدی از مبارزه هویتطلبانه خود گشت. حالا دیگر همه چیز آماده بود تا رویای سالیان کوردها محقق شود، فصل جدیدی از مبارزه برای رسیدن به یک آرزوی دیرینه. دوم بهمن ماە ١٣٢٤، اینجا میدان چهار چراغ است، قلب ناسیونالیسم کوردی، پیشوای جوان در میان انبوه عاشقان آزادی که از راەهای دور و نزدیک گردهم آمدەاند در سخنانی کوتاه رسما جمهوری کوردستان را اعلام میکند. جمهوری که احترام به افکار عمومی، حقوق بشر و جایگاه زن در آن بیشتر از هر چیز دیگری در آن خودنمایی میکند. جمهوری کوردستان هیچ شباهتی با جمهوریهای کمونیستی روسها ندارد، اینجا نه پلیس مخفی وجود دارد نه اثری از بیگانگان میتوان یافت. سروران "آرشی روزولت" معاون وابسته نظامی آمریکا در تهران که در پاییز١٣٢٥، از مهاباد دیدن کرده است حیرت زده از وضعیت حاکم به پیشوا میگوید : "شکل حکومت شما قابل مقایسه با نظام کمونیستی آذربایجان نیست". در حالیکه تحت فشار روسها، باورهای مذهبی در جمهوری آذربایجان کاملا تحت فشار هستند، پیشوای جوان هرگز تحت این فشارها در اعتقادات راسخ خود تردید نکرده و ادای فرایض دینی پررونقتر از گذشته ادامه دارد. در عمر کوتاه جمهوری کوردستان کوچکترین اثری از اجرای سیستم کمونیستی به عنوان مثال دخالت در مالکیت خصوصی یا ممنوعیت فعالیتهای مذهبی نیست.
"ویلیام ایگلتون" در کتاب جمهوری کوردستان، بارها شخصیت پیشوا رو ستوده است، در جایی مینویسد: "حقیقت این است که در سایه عدالتخواهی قاضی محمد بود که هرگونه درستکاری و نیک اندیشی متجلی میشد".
زمانی برای رفتن و جاودانه شدن
داستان ناسیونالیسم کوردی دوباره در یک پیچ تاریخی است، بیگانگان دوباره در حال معامله با حکومت دست نشانده هستند، بوی خیانت میآید. کوتاه و مختصر، روسها در معاملەای با رژیم پهلوی، جمهوری آذربایجان را فروختند و پیشەوری به شوروی گریخت. حالا همه فشارها بر جمهوری کوردستان متمرکز شده است، پیشەوری قبل از فرار، به پیشوا پیشنهاد میدهد تا او هم مردمش را تنها بگذارد و به آغوش روسها پناه ببرد. اما کسی که به گفته خودش جز ملتش چیزی ندارد، مگر میشود به دامن بیگانگان پناه ببرد! همه میدانند دوستی او با روسها از سر ناچاری و محبوس بودن در این جغرافیای لعنتی است.
"من در میان ملتم خواهم ماند" پاسخ پیشوا همین یک جمله است. قوای رژیم دست نشانده پهلوی برای سرکوب و کشتار به طرف کوردستان حرکت کرده اند. بعضی از سران حزب ناتوان از درک شرایط به فکر فرار هستند به او هشدار میدهند که چارەای جز فرار نیست اما برای پیشوا چیزی جز مردمش مهم نیست، فرمانده جلوی کسی را نمیگیرد اما خودش را فدایی مردمش میداند و میماند.
در اولین روزهای فروردین ١٣٢٥ اتوبوسی حامل چند افسر نظامی از تبریز عازم مهاباد میشود، سفیران مرگ در حال رسیدن به قتلگاه هستند. همه چیز از پیش تعیین شده است، دادگاهی نظامی و کاملا فرمایشی!!! حکم اعدام از پیش صادرشده است این فقط یک نمایش مسخره است برای روند تکمیل پرونده. دژخیمان میدانند درباره استدلالهای پیشوا حرفی برای گفتن ندارند. پیشوا آرام نشسته است تا نوبت دفاع کردنش برسد. او حالا خیالش راحت است مردمش در امان هستند، این تنها چیزی است که این روزها او به آن فکر میکند، مردم و مردم، اینها بزرگترین سرمایه زندگی پیشوا هستند. پیشوا ابتدا صلاحیت دادگاه را زیر سوال میبرد. او میگوید: با همه امکاناتی که برای فرار داشته، مانده، چون هراسی از مرگ ندارد و ترجیح میدهد در کنار ملت و در خاک وطنش بمیرد. پیشوا راسختر از همیشه است او برای تاریخ حرف میزند نه برای زنده ماندن.
"تجزیەطلبی؟؟؟ در شرایطی که بیگانگان در همه جای ایران حضور دارند و هرجور کە خواستند، میتوانند تصمیم بگیرند کدام عقل سلیم ما را که برای برقراری امنیت و حفظ جان و مال و آبروی مردم و جلوگیری از برادر کشی تلاش کردیم متهم به تجزیەطلبی میکند!!! "
حرفها و استدلالهای منطقی پیشوا هر خفتەای را بیدار میکند اما در بیدادگاه رژیم پهلوی نه گوشی برای شنیدن وجود دارد نه ارادەای برای فهمیدن.
دوباره چهارچراغ، سپیده دم یک روز سرد بهار، سردتر از تمام روزهای زمستان، انگار خورشید یخ زده در بیکران آسمان آبی، اینجا همان جایی است که پیشوا اعلام جمهوری کوردستان کرد، قلب ناسیونالیسم کوردی، حالا در سکوت سنگین خیابانها در حالیکه بوی خون و بیداد تمام شهر را پر کرده، در چهار چراغ دلها، به جای پرچمهای کوردستان، تن بی جان پیشوا و یارانش در اهتزاز است، دژخیمان حقیقت و رفقایش را دار زدند تا صدای آزادیخواهی مردم کورد را خفه کنند، تا پایانی باشند بر یک رویای شیرین، چه خیال خامی!! این پایان یک رویا نیست، این آغاز یک حقیقت است شروع یک رستاخیز، رستاخیز شرق، شرق همیشه زنده و بیدار. شب هر چقدر هم طولانی باشد و سربازان تاریکی هر چقدر زیاد، رفاقت خورشید و شرق تاابد پابرجاست، خورشید همیشه از شرق طلوع میکند.