شاهو حسینی
بحرانها، کشمکشها، تضاد و تقابلات شاید مهمترین دلایل رشد نظریهپردازی و شکلگیری اندیشه در هر جامعەای باشند و در همان حال مهمترین معیار سنجش میزان پیشرفت و بستر تغییر و رشد در هر جامعەای نیز محسوب میشوند. در حوزه سیاسی نیز حکومتها، دولتها و شیوەهای حمکرانی سیاسی در هر جامعەای برآیند و برآمدە از اندیشەها و نظریات سیاسی، اجتماعی، فلسفی و فرهنگی آن جامعە هستند. اندیشە و نظریەها در هرجامعەای بر بستر بحرانها و کشمکشهای فعال آن جامعە شکلمیگیرد، برای نمونە در ایران نظریات فلسفی و سیاسی بر سە بستر مشخص رشد و گسترش یافتەاند. اولین بستر دین هست، در واقع به دلیل جایگاه رادیکال دین در ایران پس از هجوم اسلام بخش عمدەای از نظریات تحت عنوان سیاستنامەنویسی و اندیشەهای فلسفی تحت تاثیر فرهنگ دینی شکل گرفتەاند. دومین بستر که از آن میتوان بە زعم اندیشمندان جدید ایرانی بحران عظیم هویتی یاد کرد، بستر ایرانییت، ایرانیخواهی یا ایرانگرایی است، کە از دورە قاجار در جامعە ایرانی و میان روشنفکران و تحصیلکردگان ایرانی برجستە شد. بستر سوم با ظهور شوروی و گسترش اندیشە لینینیستی در ابتدای قرن بیستم در ایران گسترش یافت و بە بستری برای رشد و پرورش اندیشەهای سیاسی، اجتماعی و فلسفی تبدیل شد، اگرچە با سقوط شوروری کمرنگتر شد.
ایرانشهری به مثابە فرمی از آگاهی
باورمندان، پیروان و نظریەپردازان ایرانشهری عموما از سە بحران و چالش بەعنوان تهدید ایرانشهر بە مثابە ژئوپولتیک، حکومت ایرانی و اقتدار ایرانی یاد میکنند، اولین چالش تسخیر ایران توسط اسکندر مقدونی است، کە توانست داریوش سوم هخامنشی را شکست دهد و تمام جغرافیای امپراتوری هخامنشی را تسخیر نماید. دومین چالش فتح ایران توسط اعراب و سقوط ساسانیان است کە گسستی میان ایران باستان و ایران پس از هجوم اسلام بەوجود آورد. سومین چالش انقلاب سال ١٣٥٧ بود کە موجبات شکلگیری جمهوری اسلامی و هژمونی بنیادگرایی اسلامی را در ایران فراهم کرد. به باور آنها در این سە دورە گسستی میان آگاهی ایرانی و بومی روی داد کە در زمان سقوط هخامنشی با آگاهی هلنیستی جایگزین گردید و در دو چالش بعدی آگاهی عربی-اسلامی جایگزین آگاهی ایرانی و بومی گردید. بنابراین میتوان گفت کە ایرانشهری بە عنوان ایدئولوژی واکنشی بود به بحران آگاهی در ایران و پاسخی است به چالش و بحران هویتی که در اثر این گسستها به زعم آنها روی دادە است. این آگاهی اما نە بە مثابە آگاهی و شناخت مدرن و ظهور سوبژکتیویسم و مدرنیتە در اندیشە فیلسوفان مدرن که به مثابە ابزاری برای حل چالش دولت ملی، اقتدار ایرانی تهدید شدە در دورە قاجار و عظمت از دست رفتە بە زعم اندیشمندان و باورمندان ایرانگرا در نظر گرفتە شد. در این آگاهی دو تلاش عمدە صورت گرفتە یکی سلبی بە صورت نفی و سلب آگاهی اسلامی-عربی از طریق فرض کردن ایران بەعنوان جغرافیا و ناحیەای بیرون از تاریخ و جهان اسلام و دیگری ایجابی از طریق احیای ایران باستان از طریق بازگشت به فلسفه ایرانی پیشااسلامی و آگاهی ایرانی پیشااسلامی است. بە زعم برجستەترین نظریەپرداز ایرانشهری یعنی دکتر طباطبایی این سنت است کە شالودە آگاهی ملی ایرانیان میتواند باشد، نوعی از آگاهی که آگاهی تاریخ است، در واقع بە زعم دکتر طباطبایی آگاهی ملی ایرانی هم سنتی است و هم تاریخی و این بدان معناست کە این آگاهی هیچ سنخیتی با ناسیونالیسم بە مثابە پدیدە مدرن و محصول مدرنیتە ندارد، در واقع آنها بجای ناسیونالیسم کە تدوام سوبژکتیویسم فردی در جامعە و محصول گرەخوردگی سوبژەهای مستقل میباشد، از ملت و دولت ملی در ایران سخن میگویند. برای آنها امر ملی مفهومی در تضاد کامل با ناسیونالیسم به مثابه پدیدەای مدرن و مدنی است. ایرانگرایان در ایدئولوژی ایرانشهری بر وفاداری و یکپارچگی زبانی، فرهنگی و سنتهای تاریخی بەارث بردە شدە از هویت قومی هژمون و مصادرە شدە تاکید دارند، در حالیکە ناسیونالیسم بە مثابە پدیدەای مدرن و محصول مدرنیتە بر ویژگیهای قانونی-عقلایی تاکید دارد و معتقد است کە هویت ملی مدرن حول نهادها و کانونهایی با مولفەهای اختیاری شکل میگیرد.
در برداشت سنتی جواد طباطبایی سە پیش فرض برای ملیت در نظر گرفتە میشود: پیش فرض اول ماهیت تاریخی ملیت است در نقطەمقابل ملیت بە مثابە پدیدە مدرن کە بر اختیاری بودن مولفەهای آن تاکید میشود. پیش فرض دوم تاکید بر اشتراکات زبانی، فرهنگی و دینی است، آنچە در اندیشە طباطبایی مغفول ماندە تکثر زبان و ادیان در ایران است کە ناقض پیش فرض دوم است. پیشفرض سوم نیز سرزمین مشترک است، کە باتوجە با ماهیت تاریخی ملیت، دکتر طباطبایی در مورد سرزمینهای تاریخی جدا شدە از ایران و تبدیل شدنشان بە یک سرزمین، ملیت و ملت مستقل سکوت کردە، بنابراین این سکوت نیز ناقض پیشفرض سوم هست.
هستیشناسی ایرانشهری
هستیشناسی ایرانشهری با تحلیل چیستی ایرانی، ملیگرایی ایران و هویت ایرانی به مثابە الگویی بومی و تاریخی، برآمده از زبان فارسی، فرهنگ، تاریخ و پدیدەهای اجتماعی اتنیک فارس، درصدد تکثرزدایی از ایران و فراهم کردن زیرساخت دستیابی بە شناخت و کسب معرفت نسبت ملیت ایرانی، ملیغرایی ایرانی و هویت ایرانی از دریچە ایدئولوژی ایرانشهری میباشد. در اندیشە ایرانشهری ملیت ایرانی، ملیگرایی ایرانی و هویت ایرانی، پدیدەای تاریخی ریشەدار هستند کە هیچ نسبتی با ناسیونالیسم بە مثابە پدیدە مدرن ندارد. این فرم از چیستی در ایدئولوژی ایرانشهری ابزار و بستری برای هژمونی سیاسی، اقتدار حکمرانی استبدادی میباشد.
معرفت شناسی ایرانشهری
معرفتشناسی ایرانشهری سعی کرده معانی مهمی همچون ملیت ایرانی، ملیگرایی و هویت ایرانی را در یک مفهوم واحد به نام ایرانییت ترکیب کند و در همین معنا ایران تاریخی را ابزاری برای دستیابی به یکپارچگی از راه زیست در یک زیستبوم یکپارچه تعریف کند. شکی نیست که شناخت عمیق و دقیق معرفتشناسی ایرانشهری، شالوده حرکت به سوی تحلیل مدل و الگوی طراحی شده سیاسی، اجتماعی و فرهنگی حکومت، حکمرانی و اقتدار ایرانشهری خواهد بود. در واقع معرفتشناسی ایرانشهری با تحمیل یک الگوی برساختە و سرهمبندی شدە از تحولات تاریخی درصدد تحمیل هویتی واحد جهت برساختن یک ملت یکپارچە شدە در چارچوب مرزهای یکپارچە با زبانی واحد و فرهنگ واحد برساختە میباشد.
برآیندهای ایرانشهری به مثابە ایدئولوژی
ایرانشهری بە مثابە ایدئولوژیی برای کسب قدرت سیاسی و فرمی از حکومت و شیوەای از حکمرانی، میتوان گفت پدیدەای در نقطەمقابل دولتشهر در یونان باستان است. دولتشهر در حوزە اندیشە و عمل معرف پلورالیزم، آزادی، دمکراسی، ساختار حکومتی شهروندمدار میباشد. دولتشهر یونان در واقع بستر و مبنای تحول شگرف در اندیشە سیاسی است، به عبارتی بهتر تکامل و گسترش اندیشە سیاسی به معنای واقعی کلمه از دولتشهر در یونان آغاز شد. دولتشهر یونانی کانون و مرکز کشمکش، تقابل و تضاد سیاسی میان اشرافسالاریخواهان و شهروندان دمکرات بود، در نتیجە هموارە شاهد جامعەای پر کشمکش و تلاطم بود، و اساسا همین کشمکشها، تقابلات، تضارب آرا زمینە پویای، تکامل و گسترش اندیشەهای سیاسی را در آنجا فراهم نمود. آتن شاید مشهورترین دولتشهر یونان بود که دارای یک جمهوری دمکراتیک بود. اگر بخواهیم دو مفهوم محوری را جهت معرفی هویت واقعی دولتشهر آتن ذکر کنیم، بدون شک پلورالیزم و آزادی آن دو مفهوم خواهند بود. ایرانشهری اما در نقطەمقابل دولت شهر کە از دو مفهوم دولت بە عنوان ساختار حکمرانی و شهر ناحیە و بستر جغرافیایی و اجتماعی فرمی از حکمرانی تشکیل شدە، از دو مفهوم ایران و شهر تشکیل شدە، شهر در این مفهوم شاید هیچ تناسب و سنخیتی با پولیس یونانی نداشتە باشد و تنها اشارەای بە جغرافیای بس فراتر از پولیس یونانی است که از طریق مفهوم ایران که با آن همنشین شده، شاید دربرگیرندە تمامیتخواهی بانیان آن و دستاندازی بە گسترە پهناوری از جغرافیاها و شهرهای بە زرو تحت سلطه قرارگرفتە باشد. سە مفهوم محوری معرف هویت ایرانشهری بدون تردید نهادشاهی، تمامیتخواهی و استبداد است. بە این ترتیب میتوان گفت کە ایرانشهری بە مثابە ایدئولوژی، پاسخی بە بحران مشروعیت حکمرانی در ایران، ابزاری نظری برای هژمونی سیاسی و اقتدار حکومت در ایران، مطیع و منقاد کردن هویتخواهی ملیتها بە مثابە سوژەهای ملی مستقل در خودبنیادی و هویتبخشی بە خود، ضدیت با مدرنیتە، مدرنیتەسیاسی، دمکراسی و جریان آزاد قدرت سیاسی در جامعە باشد.