کوردستان میدیا

سایت مرکزی حزب دمکرات کوردستان ایران

غزە از سوژەای ملی تا ابژەای ایدئولوژیک

10:33 - 6 آبان 1402

شاهو حسینی

تا قبل از دهه هشتاد میلادی فلسطین موضوعی ملی و تابعی از  خیزشهای ملی‌گرایی پس از سقوط امپراطوری عثمانی و مشخصا پس از شکل‌گیری اسرائیل در ماه مه سال ١٩٤٨بود. در  نقاطه مقابل ملی‌گرایی فلسطینی، ملی‌گرایی یهودی اما به اواخر دهه هشتاد سده نوزدهم برمی‌گردد، جایی که دکتر تئودور هرتسل در کتابی تحت عنوان "کشور یهود" تلاشهای نظری و سپس عملی را برای ایجاد کشور مستقل یهودی شروع کرد. تلاشهای او با ایجاد کنگره صهوینیست‌ها در ١٨٩٧ در بازل سوئیس جهت ایجاد اتحاد میان یهودیان و  همراه کردن قدرتهای اروپایی برای ایجاد چنین کشوری وارد مرحله عملی گردید. کمتر از یک دهه بعد از تلاشها و تحرکات دکتر هرتسل، بریتانا شروع به بررسی ایجاد یک کشور حائل در خاورمیانه نمود که نفوذ بریتانیا را در خاورمیانه تقویت کند. نتیجه این روند به ثمر نشستن تلاشهای حیم وایزمن شیمی‌دان یهودی بود که توانست ده‌هزار هکتار زمین در فلسطین خریداری کرده و مهاجرانی از اروپا و یمن را در آنجا جایگزین نماید. آنها برای ایجاد امنیت و حفاظت از خود "هاشومر" را شکل‌ دادند تا از آبادیها و زمینهای یهودیان حفاظت نماید. تلاشهای بریتانیا در بحبوحه جنگ جهانی اول برای ایجاد کشوری تحت قیمومیت بریتانیا و به تدریج مستقل یهودی ادامه تلاشهای بریتانیا برای نفوذ بیشتر در خاورمیانه و هژمونی بر کانال سوئز بود. در نهایت در ٩ نوامبر سال ١٩١٧ اعلامیه بالفور تکلیف فلسطین و کشور یهود را مشخص نمود. در یک چنین فضایی در سال ١٩١٩ با میانجگری کلنل لارنس میان وایزمن و شاهزاده فیصل بن‌حسین همتای عربش، توافقنامه‌ای برای بنیانگذاری کشور یهود در فلسطین و یک کشور عرب مستقل امضا شد.

از اواسط دهه بیست، تازه اعراب فلسطینی شروع به سازماندهی اعتراضاتی علیه هژمونی روبه گسترش یهودیان در فلسطین کردند. در واقع نطفه ملی‌گرایی فلسطینی را می‌توان در این اعتراضات جستجو کرد. در حالی بیش از یکصد سال از تلاشهای ملی‌گرایان یهودی و حمایت قدرتهای اروپایی از آنها می‌گذشت. در واقع در میانه تشتت اعراب و جنگهای داخلی در کشورهای عرب تازه تاسیس خاورمیانه بر سر قدرت، ملی‌گرایی فلسطینی به شکلی بسیار نحیف از اواسط دهه بیست در حال شکل‌گیری بود.

ژئوپلتیک فلسطین

آنچکه امروز فلسطین خوانده می‌شود شامل دو منطقه جدا از هم است، یکی با نام کرانه باختری رود اردن و دیگری با نام باریکه غزه که شامل ناحیه‌ای نوارگونه در کنار دریای مدیترانه. این دو منطقه به دنبال تشکیل کشور اسرائیل مامن و محل آورگانی بودند که از مناطق مختلف اسرائیل و به دنبال تشدید جنگ و درگیری بدانجا پناه برده بودند. به‌دنبال موافقتنامه ترک مخاصمه میان اسرائیل و کشورهای عربی در سال ١٩٥٠، اردن مدیریت ساحل‌غربی و مصر مدیریت امور غزه را به دست گرفت. این وضعیت تا شعله‌ور شدن زبانه‌های جنگ شش روزه در سال ١٩٦٧ که اسرائیل این اراضی را نیز تصرف کرد ادامه داشت. تصرف این اراضی توسط اسرائیل موجب صدور دو قطعنامه علیه اسرائیل گردید قطعنامه اول در سال ١٩٦٧ که قطعنامه ٢٤٢ شورای امنیت بود و دیگری در ١٩٧٠ که به قطعنامه ٣٣٨ مشهور است، اما اسرائیل به هیچکدام از آنها اهمیت نداد، تا اینکه در تابستان ١٩٩٣ نخستین معاهده صلح اسلو میان اسحاق رابین نخست وزیر وقت اسرائیل و یاسرعرفات رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین به امضا رسید و به دنبال آن معاهده دوم صلح اسلو در سال ١٩٩٥ امضا شد که بر اساس آن به فلسطینیان در کرانه باختری رود اردن و نوار غزه خودمختاری اعطا شد. به این ترتیب فلسطین به عنوان منطقه‌ای خودمختار متشکل از دو بخش کرانه باختری و نوارغزه تحت مدیریت سیاسی سازمان آزادیبخش فلسطین شکل ‌گرفت. در واقع این برای اولین بار بود که سازمانی فلسطینی با اسرائیل بر سر میز مذاکره به گفتگو درباره سرنوشت فلسطین پرداخت و در کنار به رسمیت شناختن اسرائیل به خودمختاری برای فلسطین اکتفا نمود.

پس از مرگ یاسر عرفات، حماس در انتخابات ٢٠٠٦ مجلس قانون‌گذاری فلسطین شرکت کرد. این مجلس در واقع بخشی از اقتدار خودمختاری فلسطینیها است که به‌عنوان نهاد قانون‌گذاری حکومت خودگردان فلسطین ایفای نقش سیاسی می‌کند و بر اساس قراردادهای سازمان آزادی‌بخش فلسطین و دولت اسرائیل موسوم به پیمان‌های اسلو شکل‌گرفته. حماس در آن انتخابات توانست پیروزی نسبی به دست بیاورد، به طوریکه از ١٣٢ کرسی صاحب ٧٤ کرسی گردید. پیروزی حماس چالشی جدی برای اروپا و آمریکا از یک سو و اسرائیل از سوی دیگر بود، زیرا حماس خواستار نابودی اسرائیل است، به این ترتیب شکاف در میان فتح و حماس آرام آرام عمیق‌تر گشته و در سال ٢٠٠٧ با یک کودتای نظامی و خونین حماس توانست کنترل کامل غزه را به دست گرفته و ژئوپلتیک فلسطین عملا به دو بخش سیاسی، حاکمیتی و اقتداری مجزای کرانه باختری و نوار غزه تقیسم گردید.

سازمان آزادی‌بخش فلسطین و ملی‌گرایی فلسطینی

احمد شقیری، نماینده فلسطین در اتحادیه عرب، در سال ١٩٦٤ در کنفرانس سران اتحادیه عرب در قاهره، وظیفه تأسیس یک سازمان اجرایی برای طرف فلسطینی را بر عهده گرفت. در ٢٨ می ١٩٦٤ اولین شورای ملی فلسطین P.N.C. در اورشلیم گردهم آمدند و در اول ژوئن ١٩٦٤ تصمیم گرفتند "سازمان آزادی‌بخش فلسطین" را تأسیس کنند. شقیری رهبری سازمان را بر عهده گرفت. در زمان شقیری ساف عملا ابزار سیاست مصر بود. ابتکار عمل تاسیس سازمان از سوی جمال عبدالناصر، رئیس جمهور وقت مصر صورت گرفت، او که پتانسیل سیاسی و نظامی را در جوانان فلسطینی ساکن در اردوگاەهای آوارگان دید بود، می‌خواست از آنها به نفع خود استفاده کند. به همین دلیل ریاست ساف را به دوستش احمد شقیری سپرد.

ناصر مدعی رهبری در جهان عرب بود، به همین دلیل نیز خود را ملزم به اقدام و دفاع از این ادعا کرد. ساف از یک سو قرار بود نماینده رسمی مردم عرب فلسطین و تحت کنترل اتحادیه عرب باشد، و از سوی دیگر رهبری گروه‌های مختلف فلسطینی ‌را که تا آن زمان به عنوان جنبش‌های مقاومت مخفی عمل می‌کردند، بر عهده بگیرد. شقیری قبلا در بیروت به آوردگاه پان‌عربیسم پیوسته بود و حزب استقلال در فلسطین را بنیان نهاده بود. پس از آنکه در اجلاس سران عرب در خارطوم در سال ١٩٦٧، کنفرانس خواسته عدم مذاکره با اسرائیل را که توسط شقیری و سازمان آزادی‌بخش فلسطین ارائه شده بود نپذیرفت، اجلاس را ترک کرد و پس از مدتی از ریاست ساف کناره‌گرفت و اعلام بازنشستگی کرد. پس از او یاسر عرفات به عنوان رهبری مستقل و کاریزماتیک به رهبری ساف انتخاب شد.

در واقع سازمان آزادی بخش فلسطین سازمانی چتر متشکل از جناح‌های مختلف است که همه بلوکهای داخلی، از جمله غیرعربهای تبعیدی و غیر مسلمانها را نمایندگی می‌کند. یاسر عرفات از سال ١٩٦٩ تا زمان مرگش در ١١ نوامبر ٢٠٠٤ رئیس سازمان آزادیبخش فلسطین بود. عرفات سهم قابل توجهی در توسعه آگاهی ملی فلسطین و تمایل به تشکیل کشور مستقل فلسطین داشت. جنگ شش روزه ١٩٦٧ منجر به موج عظیمی از آوارگان فلسطینی شد، که حس ناسیونالیستی و ملی‌گرایی رادیکال را در میان فلسطینیان برانگیخت، این روند سازمان آزادیبخش فلسطین را به اهمیت فعلی خود رساند. تحت رهبری عرفات، ساف رادیکالیزه شد و حملات تروریستی انجام داد. پس از نبرد کرامه، اردوگاەهای آوارگان فلسطینی در اردن به پایگاه قدرت ساف تبدیل شد. ارتش اردن شبه‌نظامیان ساف را در سپتامبر١٩٧٠ بیرون کرد. سپس ساف فعالیت‌های خود را به اهدافی اجتماعی مانند ساخت بیمارستان‌ها و مدارس در اردوگاه‌های آوارگان با کمک مالی خارجی محدود کرد و در عین حال ارتشی ٢٠٠٠٠را ایجاد کرد. پس از حمله ارتش اسرائیل به لبنان در سال ١٩٨٢، ساف مجبور شد مقر خود را به تونس منتقل کند. در مبارزات قدرت داخلی ساف عرفات به عنوان یک چهره و رهبر کاریزماتیک ملی فلسطینی توانست پیروز شود، و به چهره هژمون ساف تبدیل شود، او و سازمان تحت امرش نه تنها در فلسطین و در میان سران کشورهای عربی که در محافل جهانی نیز به عنوان رهبر و نماینده برجسته ملی‌گرایی فلسطینی شناخته و پذیرفته شد. در طول انتفاضه اول و انتفاضه دوم، جنگ قدرت بین ساف و حماس شکل گرفت که در آن ساف نقش رهبری خود را به عنوان نماینده مردم فلسطین از دست داد.

حماس و بنیادگرایی اسلامی

در سال ١٩٤٦، اخوان المسلمین مصر، شعبه فلسطینی را در بیت المقدس شرقی تأسیس کرد. در میان تقریبا ١٠٠٠ شرکت کننده مؤسس، بسیاری در قیام اعراب در فلسطین از سال ١٩٣٦ تا ١٩٣٩ شرکت ‌داشتند. آنها کاهش حقوق فلسطینیان عرب را خطری برای همه مسلمانان اعلام کردند. آنها طرح تقسیم سازمان ملل برای فلسطین در سال ١٩٤٧ را رد کردند و سپس مبارزه مسلحانەای را علیه شهرک نشینان یهودی تدارک دیدند که به عنوان جهاد تلقی می‌شد. این مجاهدین در جنگ فلسطین در سال ١٩٤٨ بین شش کشور عربی علیه اسرائیل تازه تأسیس‌ شده شرکت کردند. پس از شکست اعراب و هجوم بیش از هفتصد هزار پناهنده به مناطقی که از اردن و مصر فتح شده بودند، اخوان المسلمین بر ایجاد تدریجی شبکەای جهت آموزش دینی در آنجا متمرکز شد. آنها اسلام و بازگشت به میهن از دست رفته برای هویت فلسطینی ضروری می‌دانستند. در دهه‌های ١٩٥٠ و ١٩٦٠، ناسیونالیسم سکولار عرب بر ایده‌ها و برنامه‌های اکثر گروه‌های فلسطینی تسلط داشت. آنها امیدوار بودند که بتوانند اسرائیل را در یک جنگ جدید که همه اعراب را دربربگیرد، از نظر نظامی شکست دهند. مصر گرایش‌های ملی گرایانه و اسلام گرایانه را در نوار غزه که تحت مدیریت خود اداره می‌کرد سرکوب کرد، اما در عین حال دانشگاەهای خود را به روی فلسطینی‌ها باز کرد که در آنجا تحصیلات جهانی و چندفرهنگی دریافت می‌کردند. در کرانه باختری، که تحت مدیریت اردن بود، اخوان المسلمین رفتاری غیرسیاسی و وفادار به خانواده سلطنتی داشتند.

پس از اینکه اسرائیل این مناطق از فلسطین را در جنگ شش روزه در سال ١٩٦٧ اشغال کرد، فلسطینیان مجبور به سازماندهی مجدد شدند. اخوان المسلمین از این فرصت برای توسعه سازمانی در نوار غزه استفاده کرد. جهاد سیاسی را کنار گذاشت و بر اسلامی کردن جامعه خود متمرکز شد، برای مثال با ساختن مساجد و مدارس قرآنی متعدد. با انجام این کار، از ایده‌های سکولار و چپی که به عنوان تأثیرات غربی شناخته می‌شوند، فاصله گرفت. به همین منظور، یاسین در سال ١٩٦٧ سازمان المعجمه را در اردوگاه آوارگان شاطی تأسیس کرد که با مدهای جدید تبلیغ شده اسلامی - روسری و چادر تمام تن برای زنان، کت و شلوار برای مردان - درآمد ایجاد کرد و حس با هم بودن را در بین مسلمانان ترویج کرد. به این شکل لباس پوشیدن این گروه به صورت کاملا سلسله مراتبی سازماندهی شده بود و دارای ادارات مذهبی، رفاهی، آموزشی، اجتماعی، پزشکی و ورزشی بود. سازمان به سرعت در نوار غزه و کرانه باختری گسترش یافت، واعظان مساجد را آموزش داد و منصوب کرد، به کودکان و جوانان تعلیمات دینی داد، روابط میان خانواده‌های ثروتمند و فقیر را میانجیگری کرد، تعمیرات خانه‌ها را تامین مالی کرد، در نظافت خیابان‌ها و جشنواره‌ها داوطلبانه کمک کرد، صنایع دستی را ارائه داد. دورەهای آموزشی برای زنان جوان، و اعطای جوایز بورسیه تحصیلی برای مطالعه شریعت در عربستان سعودی، نظارت بر گروەهای تئاتر جوانان، تأسیس باشگاەهای ورزشی و گروەهای پیشاهنگی، سازماندهی مسابقات ورزشی و اردوهای تابستانی را مدیریت کرد. این مرکز اقدامات پزشکی را که توسط اهداکنندگان مالی تأمین می‌شد، از جمله یک بخش زایمان، و همچنین یک کتابخانه و مهدکودک را تاسیس نمود. همچنین اختلافات محلی را میانجیگری می‌کرد.

در سال ١٩٧٤، یاسر عرفات، رهبر ساف، برای اولین بار تمایل خود را برای به رسمیت شناختن اسرائیل تحت شرایط خاص اعلام کرد. این امر منجر به گسترش نفوذ خوانشهای بنیادگرایانه از اسلام همچون اندیشه‌های سید قطب، به عنوان واکنشی به هرگونه نزدیکی به اسرائیل گردید. در سال ١٩٧٦، اخوان المسلمین فلسطین به رهبری یاسین مرکز اسلام‌گرایان را در شهر غزه تأسیس کرد که در دهه بعد به مرکز قدرت همەی گروەها و نهادهای اسلام گرا در نوار غزه تبدیل شد. نامزدهای این مرکز به تدریج در انجمن‌های حرفەای، دانشگاه غزه و سایر مؤسساتی که قبلا تحت سلطه ناسیونالیست‌ها بودند، موقعیت‌های رهبری را به دست آوردند. از طریق حمایت اخلاقی و اجتماعی، مبارزه با فساد و پروژەهای اجتماعی، اخوان المسلمین در نوار غزه پایگاه گسترده و محکمی در میان مردم به دست آورد. در سال ١٩٧٩، اسرائیل به المعجمه و دیگر شاخەهای محلی این گروه اجازه داد. گفته می‌شود که در دهه ١٩٨٠، مقامات اسرائیلی به طور فعال ظهور اسلام‌گرایان در نوار غزه را به عنوان وزنه تعادلی در برابر فتح تشویق کردند. این موضوع در دهه ١٩٩٠ در اسرائیل به طور علنی مورد بحث قرار گرفت.

اسلام‌گرایان سنی تندرو با الهام از انقلاب اسلامی ایران در سال ١٩٧٨ از اخوان‌المسلمین مصر جدا شدند و ترور مسلحانه را ابتدا علیه رژیم‌های کشورهای عربی که طرفدار غرب تلقی می‌شدند و سپس علیه اسرائیل به منظور فتح مجدد همه کشور‌ها ترویج کردند. اسلام‌گرایان تندرو وابسته به گروه الجهاد که در مصر تحت آزار و اذیت بودند، به غزه آمدند و در سال ١٩٨١ گروه التالیه الاسلامیه ("پیشگام اسلامی") را تأسیس کردند که وابسته به المعجمه است. پس از آغاز انتفاضه اول، اخوان المسلمین فلسطین در ٩ دسامبر ١٩٨٧ در شهر غزه گردهم آمدند و تصمیم گرفتند از پرهیز سیاسی قبلی خود دست بکشند و در انتفاضه شرکت کنند. در ١٤ دسامبر ١٩٨٧، یکی از اعلامیەهای آنها از مردم نوار غزه خواست تا "در برابر اشغالگری اسرائیل مقاومت کنند" و برای اولین بار حمایت حرکات المقوامة الاسلامیه را بدون نام اختصاری حماس به دست آورد. هدف از تأسیس آن محافظت از اخوان المسلمین فلسطین در صورت شکست انتفاضه و جلوگیری از از دست دادن قدرت خود بود. در چهارمین اعلامیه، که در ١٦ فوریه ١٩٨٨ منتشر شد، "جنبش مقاومت اسلامی" خود را به عنوان "بازوی قدرتمند" اخوان المسلمین معرفی کرد. 

در ١٨ اوت ١٩٨٨، حماس منشور تأسیس خود را منتشر کرد. منشور حماس در واقع ایدئولوژی و ملاحظات استراتژیک را ترکیب می‌کند. به گفته کالین شیندلر، مدرس مطالعات یهودیت مدرن در دانشگاه لندن، این منشور ترکیبی از تصاویر قرآن، تحریف تاریخی و یهودی ستیزی را ایجاد می‌کند. پروتکل‌های بزرگان صهیون صرف نظر از جعلی بودن آنها، چندین بار در این سند به منظور ایجاد تصویری شیطانی از یهودیان جهان مورد اشاره قرارگرفته است.

بند هشتم شامل شعار حماس است: "خداوند هدف حماس است، پیامبر الگوی آن است، قرآن قانون اساسی آن است، جهاد راه آن است و مرگ برای خدا عزیزترین آرزوی آن است". اسرائیل به عنوان یک "وجود صهیونیستی" توصیف می‌شود که "وطن اسلامی" نباید هرگز به غیرمسلمانان واگذار شود زیرا تا روز قیامت به مسلمانان سپرده شده بود (ماده ١١). بنابراین وظیفه شرعی هر مسلمانی است که برای فتح اسرائیل بجنگد. این ایدئولوژی از نظر الهیات با نقل قول‌هایی از قرآن توجیه می‌شود. حق وجود اسرائیل را انکار می‌کند و متضمن انحلال آن کشور و هر مرجع اداری غیر مذهبی فلسطینی است.

کوتاه سخن آنکه غزه امروزه تبدیل به ابژه‌ای ایدئولوژیک شده که توسط حماس با ایران و اهداف بنیادگرایانه اسلامی مورد معامله قرار گرفته، غزه از یک وطن عربی به یک بخش از ژئوپولتیک اسلامی مورد ادعای ایران تقلیل یافته است.

.........................

- Bernhard Chiari, Dieter H. Kollmer, Martin Rink (Hrsg.): Naher Osten. 2., überarbeitete und erweiterte Auflage. Schöningh, Paderborn 2009, S. 117-124

2- Beverley Milton-Edwards, Stephen Farrell: Hamas: The Islamic Resistance Movement. John Wiley & Sons, 2010, S. 32.-37

- Joseph Croitoru: Hamas: Der islamische Kampf um Palästina. C. H. Beck, München 2007, S. 45.-47

- Muriel Asseburg: Die palästinensische Hamas zwischen Widerstandsbewegung und Reformregierung. In: Moderate Islamisten als Reformakteure. Stiftung Wissenschaft und Politik, Berlin Februar 2007, S. 38

- Joseph Croitoru: Hamas: Der islamische Kampf um Palästina. C. H. Beck, München 2007, S. 48.-50

- Henrik Meyer: Hamas und Hizbollah. Eine Analyse ihres Politischen Denkens. 2009, S. 91.-93

- Beverley Milton-Edwards: Islamic Politics in Palestine. I.B. Tauris, London 1999, S. 189.

- memri.de (Memento vom 11. Mai 2008 im Internet Archive) MEMRI-Übersetzung der Hamas-Charta von 1988, 17. Februar 2006; library.cornell.edu (Memento vom 18. Juli 2006 im Internet Archive)Cornell-Übersetzung der Hamas-Charta von 1988; englisch