کوردستان میدیا

سایت مرکزی حزب دمکرات کوردستان ایران

ایران پس از خامنه‌ای آغوش خود را برای چه کسی باز می‌کند؟ (بخش اول، پسر شاه، مجاهدین و چپ‌ها)

21:38 - 7 آذر 1404

دلشاد هورامی

 

مقدمه

حمله اسرائیل و آمریکا (جنگ ۱۲ روزه) و نتایج آن، نه تنها مقامات تهران و مردم ایران را دچار شگفتی و شوک کرد، بلکه باعث شگفتی تمام دولت‌ها و مراکز مرتبط با ایران و بحران‌ها و مشکلات آن شد.

شکار، به دام انداختن و کشتن فرماندهان ارشد سپاه تروریستی پاسداران و دانشمندان هسته‌ای در قلب تهران، تنها یک شکست عادی در میدان جنگ نبود. اسرائیل تنها در دوازده روز، برتری و هژمونی قدرتی را درهم شکست که نزدیک به نیم قرن برای ایجاد آن کار شده بود.

پس از جنگ ۱۲ روزه، تهران دیگر آن قدرت خطرناک و تأثیرگذار در منطقه و جهان نبود. رژیمی که تمام جهان را تهدید می‌کرد و ادعای اخراج نیروهای آمریکا و بریتانیا از منطقه را داشت. در کمتر از دو روز، حفاظت از آسمان کشورش را به دلیل برتری نظامی اسرائیل از دست داده بود. اینکه وزیر امور خارجه ایران مجبور شد از راه زمینی و از طریق ترکیه برای انجام کارهای خود سفر کند، فروپاشی هیبت و هیمنه و ترکیدن بادکنک بزرگی بود که اساس آن بر فساد و پروپاگاندای دروغ بنا نهاده شده بود.

در دوازده روز جنگ و حتی تا چند هفته پس از آن، بقا و عدم بقای قدرت سیاسی و نظامی آهنین جمهوری اسلامی زیر سؤال رفته بود. حکومت به زمان نیاز داشت تا خود را بازیابد. پر کردن جای خالی کسانی که کشته شده بودند، دشوار بود و هست. سؤال در مورد مکان و وضعیت خامنه‌ای به عنوان شخص اول کشور، تا حد تبدیل شدن به بازی کودکان کوچه و سوژه طنز خیابانی، پرسشی بی‌پاسخ بود.

رنگ پریده و نحوه فیلمبرداری و ترسی که در نگاه خامنه‌ای در اولین حضورش پس از شروع جنگ دیده شد، تصویر واقعی دیکتاتوری‌ای بود که از اساس با دروغ و تزویر خشت به خشت بنا شده بود.

این وضعیت هرچند برای جمهوری اسلامی خطرناک بود، اما از سوی دیگر برای مخالفان و دشمنانش به عنوان یک فرصت نگریسته می‌شد. هم در داخل ایران و هم در میان اپوزیسیون خارج از کشور، آماده‌سازی و رقابتی برای جایگزینی حکومت آغاز شد که هنوز هم ادامه دارد.

در میان نیروهایی که خود را جایگزین حکومت می‌دانند و برای فردای پس از جمهوری اسلامی آماده می‌کنند، پسر شاه سابق و سازمان مجاهدین خلق ایران صدایشان از دیگران بلندتر است. در داخل نیز، علاوه بر جریانی غیرمنسجم از تکنوکرات‌ها و روشنفکران، جداشدگان و رانده‌شدگان از قدرت به‌ویژه جریان روحانی و احمدی‌نژاد و اصلاح‌طلبان به تکاپو افتاده‌اند. در این مقاله تلاش می‌شود، شیوه و راهکارهای این جریانات برای به دست گرفتن قدرت و شانس هر یک به طور خلاصه مورد بحث قرار گیرد.

 

پسر شاه سابق (تاج و تخت)

به نظرم بهترین نام برای این جریان که به واقعیت وجودی آن نزدیک‌تر باشد، «رویای پسر شاه» یا حتی فقط پسر شاه است. پسر شاه خود را وارث و میراث‌دار نظام سرنگون‌شده پادشاهی می‌داند. او حکومت ایران را میراث پدرش می‌داند. خود را مظلومی معرفی می‌کند که برای پس گرفتن میراث خورده‌شده‌اش تلاش می‌کند. مانند هر پادشاه جهان سومی، اعتقادی به کار جمعی، تشکیلات، انتخابات و دموکراسی ندارد. اصرارش بر برپایی مجدد تخت سایه خدا (شاه) برای اثبات تمایلش به تک‌صدایی، تک‌ملیتی و دیکتاتوری کافی است.

پسر شاه حتی در خارج از کشور که فرصت مناسبی برای یارگیری و تشکیلات‌سازی وجود دارد، نتوانسته و بلکه بیشتر نخواسته هزینه کند و افراد عاقل‌تر از خود را دور خود جمع کند. دیدن تظاهرات حامیانش و شنیدن شعارهایشان و رفتارشان با مخالفان، در مجموع نمایشی از یک لمپنیسم مطلق و عریان است.

پسر شاه با بهره‌گیری از سرمایه‌ای که پدر و مادرش از ایران خارج کردند، توانسته است با همکاری و حتی همت مادرش تا حدودی توجه اسرائیلی‌های تندرو و برخی از احزاب جناح راست در اروپا را به خود جلب کند. به طور خلاصه، پسر شاه بیش از مردم، حزب و تشکیلات، بر روی نیروها و دولت‌های خارجی سرمایه‌گذاری کرده است. او معتقد است در ایران پس از جمهوری اسلامی، بار دیگر ابرقدرت‌ها تعیین می‌کنند که قدرت به چه کسی داده شود. پهلوی قصد دارد همان سناریوی به قدرت رسیدن پدر و پدربزرگش را در پیش بگیرد. به طور خلاصه، پسر شاه کل پروژه بازگشت به تهران را بر اساس این ایده و پیش‌بینی طراحی کرده است.

پهلوی در داخل کشور در تهران و اطراف آن و به میزان کمتری در شهرهای فارس‌نشین طرفدار دارد. طرفداران پسر شاه سازمان‌یافته و متشکل نیستند. بخش بزرگی از کسانی که در تظاهرات شعار حمایت از پهلوی سر می‌دهند، این شعار را به عنوان مقایسه و فریاد زدن وضعیت بدترشان در دوران آخوندی به روی حکومت سر می‌دهند. «رضا شاه روحت شاد» بیش از آنکه یک فکر و نقشه راه برای آینده باشد، فرستادن رحمت برای کفن‌دزد قبلی است. با تمام این حقایقی که ذکر شد، نباید فراموش کنیم که فضای سیاسی ایران در طول صدها سال برای رویدادهای غیرمنتظره و به قدرت رسیدن افرادی که کسی حسابی برایشان باز نکرده، مساعد و مناسب بوده است.

دور از ذهن نیست که در نبود یک جایگزین قوی یا جبهه‌ای از نیروهای مترقی، ابرقدرت‌ها و نیروهای منطقه‌ای حاکمی برای تهران تعیین کنند. در چنین احتمالی، پسر شاه شانس خواهد داشت. گوش به فرمان بودن، بی‌ارادگی و وابستگی بی‌قید و شرط و بی حد و حصر به اسرائیل و آمریکا و هر دولتی که نظر لطفی به او داشته باشد، پسر شاه را به یکی از نامزدهایی تبدیل می‌کند که افسار اسب لاغر و پیر تهران را به دستش بدهند.

 

سازمان مجاهدین خلق ایران (دین و دولت)

سازمان «مجاهدین خلق ایران» که در سال ۱۳۴۴ (۱۹۶۵) تأسیس شده، از نظر کار تشکیلاتی، سازماندهی و نظم حزبی، دارای تمام چیزهایی است که پسر شاه فاقد آن است؛ یعنی یک سازمان بسته، اما قوی و عمل‌گرا.

اوج قدرت این سازمان دو سال اول روی کار آمدن رژیم آخوندی است. سپس رژیم با آنها درگیر شد و به وحشیانه‌ترین شکل ممکن آنها را قتل عام کرد. جنگ ایران و عراق فرصت سازماندهی مجدد و قدرت گرفتن دوباره را برایشان فراهم کرد. با هزینه‌ای سنگین از نظر جایگاه سیاسی‌شان در داخل کشور، در سال‌های جنگ تأثیر و قدرت داشتند. عملیات «فروغ جاویدان» سرآغاز مرحله‌ای است که ستاره بخت این سازمان در آن رو به افول می‌رود.

سرنگونی صدام و قدرت گرفتن نیروهای شیعه وابسته به ایران در عراق پس از صدام، اخراجشان از عراق و محاصره شدنشان در کمپی در آلبانی، ضربه کشنده‌ای بر توان انسانی این نیرو وارد کرد. لکه ننگ و شرم همکاری با دشمن خارجی (ارتش عراق) در جنگ، هنوز هم گریبان‌گیرشان است. نامشخص بودن سرنوشت شخص اول و رهبر کاریزماتیک مجاهدین «مسعود رجوی» و ده‌ها بحران دیگر، به تدریج دلیل کوچک شدن دایره نفوذ این نیرو در این دو دهه بوده است.

با وجود عواملی که باعث تضعیف مجاهدین خلق شده و ذکر شدند، این سازمان هنوز هم تا حدودی توانایی برخاستن و قدرت گرفتن را دارد. مجاهدین در خارج از کشور به‌ویژه اروپا تشکیلاتی منظم و قوی دارند و توانایی مانور و سازماندهی اقدامات بزرگ را دارند. مجاهدین خلق نیز مانند پسر شاه دارای اقتصاد قوی‌ای هستند که دستشان را در لابی‌گری و جمع‌آوری حامی در میان سیاستمداران اروپایی و آمریکایی باز می‌گذارد. شایعه حمایت مالی از سوی سعودی‌ها و جبهه عربی علیه جمهوری اسلامی سال‌هاست که شنیده می‌شود.

نقطه ضعف سازمان مجاهدین خلق که شانس آنها را در آینده ایران کاهش می‌دهد، پیر شدن و سالخوردگی نسلی است که با مجاهدین بزرگ شده و سیاست را آموخته‌اند. نسل جدید و حتی نسل‌های پس از جنگ ایران و عراق، افرادی بیزار از دین دولتی و آمیختن دین و سیاست هستند. ایدئولوژی و جهان‌بینی مجاهدین مانند بسیاری از نیروهای ایدئولوژیست، بدون تغییر و منجمد باقی مانده است. با این حال، در خلاء قدرت مرکزی، مجاهدین با بهره‌گیری از تجربه طولانی تشکیلاتی و مبارزه توده‌ای می‌توانند جایگاهی برای خود در قدرت بیابند و در هیبت یکی از بازیگران مهم ظاهر شوند. به طور کلی، مجاهدین و تفکر مجاهدین ظرفیت راضی کردن و راضی نگه داشتن مردم امروز ایران، به‌ویژه جوانان را ندارند. اگر بسیار خوش‌بینانه به آینده این جریان نگاه کنیم، تنها می‌توانیم نقش یک قهرمان خسته و پیر را به آن بدهیم که شاید فرصت یک مرگ با شکوه را بیابد.

در کنار اینها، شخص‌محوری و رهبری بی‌بدیل و تقدیس‌شده، یکی از کاستی‌ها و خطراتی است که حال و آینده این سازمان را تهدید می‌کند. نامشخص بودن سرنوشت مسعود رجوی ضربه بزرگی به مجاهدین است. اگر به هر دلیلی مریم رجوی، شخص اول کنونی این جریان، دیگر نباشد، بحران رهبری می‌تواند به حدی حل‌نشدنی باشد که حتی به فروپاشی سازمان و شکست کامل منجر شود.

 

چپ و آینده قدرت (راه بی‌رهرو)

چپ به معنای کلاسیک آن به حدی در ایران (به جز کوردستان) بی‌جایگاه و ضعیف است که نام، لوگو و اعتبار حزب کمونیست ایران به کوردها و یک جریان کوردی گره خورده است. مانع بزرگ چپ در ایران، فاصله داشتن شعارها، اهداف و مبانی فکری‌شان با واقعیت اجتماعی و سیاسی ایران است. فروپاشی قطب اتحاد جماهیر شوروی، وضعیت رو به پیشرفت سرمایه‌داری جهانی و رشد مبارزات مدنی، تنها بخشی از عواملی هستند که چپ کلاسیک را با مشکل مواجه می‌کنند.

چپ به عنوان یک جریان سیاسی سازمان‌یافته، اکنون در میان جامعه ایران طرفدار و حتی مخاطب چندانی ندارد. جامعه ایران اکنون اهمیت بیشتری به آزادی‌های مدنی، مسائل محیط زیست و برابری زن و مرد می‌دهد. این در حالی است که جریان‌های چپ دیگر آن قدرت، توانایی و حضوری را ندارند که این حرکت‌ها را رهبری کنند و صاحب آن‌ها شوند. به طور کلی، احزاب و جریانات سراسری چپ امروز، تنها روی کاغذ و در جلسات چند ده نفری اروپا باقی مانده‌اند. در ایران پس از جمهوری اسلامی اگر حکومت دموکراتیک باشد، چپ به عنوان یک هدف، خواست و راه عدالت‌خواهانه می‌تواند به آسانی جایگاه خود را بازسازی کند. اما دور از ذهن نیست که از دل این سازمان‌های مدنی و حرکت‌های نیمه‌رسمی موجود، احزاب و جریانات چپ متولد شوند. به طور کلی، جامعه ایران جامعه‌ای تحصیل‌کرده و فهیم است و وجود، شکل‌گیری و پا گرفتن جریانات چپ در آن هم یک ضرورت است و هم حتمی.