روژیار کریم
پیمان منبری ۲۵ ساله کمتر از دو هفته پس از عقد دختری که دوست داشت، در جریان سرکوب اعتراضات سراسری پاییز ۱۴۰۱، روز شنبه ۱۶ مهر که خود آن را « شنبه سرنوشتساز» نامیده بود، در کوچههای خیابان وکیل در شهر سنندج با شلیک مستقیم نیروهای حکومتی کشته شد.
در جریان اعتراضات سراسری که پس از جانباختن مهسا امینی در بازداشت گشت ارشاد در شهریور ۱۴۰۱ به راه افتاد، بر اساس اعلام منابع حقوق بشری، بیش از ۵۰۰ نفر از معترضان در شهرهای گوناگون بهخصوص شهرهای کُردنشین به دست نیروهای امنیتی حکومت کشته شدند.
مقامهای جمهوری اسلامی نه تنها عاملان این کشتار را مجازات نکردهاند، بلکه در بیش از یک سال گذشته فشارهای زیادی بر خانوادههای کشتهشدگان وارد کردهاند و برخی از آنان را بازداشت یا احضار یا حبس کردهاند.
اکنون چند تن از نزدیکان خانواده پیمان منبری و شاهدان عینی کشتهشدن او جزئیاتی از زندگی، کشتهشدن، خاکسپاری و فشارهای روزهای بعد از آن را برای رادیوفردا توضیح دادهاند.
پیمان منبری که بود؟
پیمان منبری ۱۰ تیر سال ۱۳۷۶ در روستای نیەر، از روستاهای منطقه ژاورود سنندج، در خانوادهای پرجمعیت به دنیا آمد. فرزند هشتم ایوب منبری و صاحبه ویسی بود؛ پسری سختکوش و درسخوان.
دیپلمش را در رشته علوم تجربی با معدل بالا گرفت. پدر پیمان کارگر بود و از این راه هزینههای زندگی خانواده ۱۰ نفرهاش را تأمین میکرد. سال ۱۳۹۸، وقتی پیمان ترم دوم دانشگاه بود، پدرش را بهدلیل بیماری از دست میدهد. پس از آن پیمان نانآور خانواده میشود و مسئولیت تأمین معاش شش خواهر، برادر و مادر بیمارش را بر عهده میگیرد و نهایتا مشکلات مالی پیمان را ناچار به انصراف از تحصیل میکند.
پیمان ۲۵ سال سن داشت و در همان پاییزی که با گلوله نیروهای حکومتی کشته شد، تازه با دختری که شش سال عاشقش بود، عقد کرده بود؛ درست ۱۲ روز قبل از اینکه کشته شود.
بهگفته نزدیکان پیمان، او همچون دیگر همسالان خود علایق و آرزوهای معمولی داشت. عاشق فوتبال و کشتی بود. موسیقی کُردی گوش میداد و صدای خوبی هم داشت.
پیمان برای پاییز ۱۴۰۱ برنامههای مفصلی چیده بود. قرار بود مادر بیمارش را برای معالجه آرتروز پا به تهران ببرد. بردن خانواده به سفر شمال و بدرقه خواهر عقدکردهاش و رقم زدن خاطرات بیتکرار با دختری که بعد از شش سال عاشقی تازه حلقه دستش کرده بود، از جمله برنامههای پیمان برای پاییز ۱۴۰۱ بود.
نزدیکان پیمان به رادیوفردا گفتند که اگرچه او آخرین فرزند خانواده بود، اما پس از مرگ پدر تنها نانآور خانواده و تنها امید مادر پیر و بیمارش بود.
او بعد از انصراف از دانشگاه به مدت سه سال شاگردکار نرده استیل بود. بعد از سه سال، استادکار شد و چند نفر هم شاگرد داشت. دو سال بود که از کار خود درآمد مناسبی داشت و برنامهها و آرزوهای دستیافتنی زیادی برای زندگی خود و عزیزانش داشت.
شوق آزادی و شرکت در اعتراضها
نزدیکان پیمان به رادیوفردا گفتند که اشتیاق او به آزادی، تمایل او به فعالیت سیاسی را زنده میکرد و همین مسئله باعث شده بود که در روزهای اعتراضات سراسرس «زن زندگی آزادی» شور و شوق عجیبی بیابد.
بهگفته نزدیکان پیمان، او از روز جان باختن مهسا ژینا امینی آرام و قرار نداشت. در هیچ مراسم شادی شرکت نمیکرد و تمام روزهای اعتراضات به خیابان میرفت و هر بار در جواب التماسهای مادر و خواهرانش میگفت «اگر من نروم، او نرود، پس چه کسی برود؟»
از روزهای ابتدایی پس از جانباختن مهسا امینی، شهر سنندج شاهد اعتراضات گسترده خیابانی بود. ویدئوها و گزارشهای منتشرشده در آن روزها نیز نشاندهنده درگیری نیروهای حکومتی با مردم معترض در همان روزهای ابتدایی است.
بهگفته یک شاهد عینی از نزدیکان خانواده منبری، در طول ۲۰ روز اعتراضات در سنندج تا روز کشته شدن پیمان، تمامی محلههای شریفآباد، حاجیآباد، سیروس، خیابان صفری، خیابان وکیل، جام جم، بهاران، بلوار کردستان و میدان اقبال شاهد اعتراضات خیابانی بود. در هر یک از این محلهها مردم تجمعات بزرگی تشکیل میدادند، آتش روشن میکردند و شعار میدادند.
بهگفته این شاهد عینی، نیروهای حکومتی با باتون، گاز اشکآور، تیرهای ساچمهای و جنگی با معترضان برخورد میکردند که هربار این برخوردها با مقاومت مردم مواجه میشد و به درگیری میانجامید.
این شاهد عینی به رادیو گفت «شبها که در خانه میماندیم، از همه جا صدای تیراندازی شنیده میشد. مردم در محلههای خود برای معترضانی که در معرض گازهای اشکآور بوده و به کوچهها پناه میبردند، آتش روشن میکردند».
در روزهای ابتدایی اعتراضات «زن زندگی آزادی» در سنندج، میدان اقبال و خیابانهای منتهی به آن از جمله خیابان فردوسی و ششم بهمن، کانون اعتراضات بود اما حضور گسترده نیروهای حکومتی و سرکوب شدید اعتراضات از سوی آنها، شیوه اعتراضات را تغییر داد و مردم به اعتراضات محلهمحور روی آوردند؛ تغییر وضعیتی که سرکوب اعتراضات را برای نیروهای حکومتی دشوار کرده بود، از این رو به بازداشتهای گسترده، شلیک بیهدف به معترضان و منازل مسکونی و خودروها روی آوردند.
روز کشتهشدن پیمان منبری
در تمام روزهای اعتراضات، پیمان به خیابان میرفت و به اعتراضات میپیوست. ۲۰ روز از جانباختن مهسا ژینا امینی گذشته بود و تقریبا در تمام این روزها سنندج شاهد اعتراضات و درگیریهای خیابانی بود تا روز شنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۱که فراخوان اعتصاب سراسری در میان مردم پخش شد.
بهگفته یکی از نزدیکان پیمان، او مدام درباره فراخوان ۱۶ مهر صحبت میکرد و چند بار گفته بود «دل من روشن است که شنبه روز سرنوشتسازی خواهد بود».
شنبهای که پیمان بسیار به آن امیدوار بود، نقطه پایان زندگی پیمان شد. او صبح همان روز در آخرین استوری خود چنین نوشت:
«این میشه بهترین شنبه تاریخ، اعتراض میکنیم، اعتصاب میکنیم، اصلا به قول خودشون تخریب میکنیم، اغتشاش میکنیم، کسی بخواد سر راهمون قرار بگیره درگیر میشیم، زخمی بشیم، شهید بشیم، خیابانهای شهر را به جهنمشان تبدیل میکنیم، تا آزادی کامل مردمم، خانوادهام و شهرم ادامه میدهم».
شنبه ۱۶ مهر سنندج هم مانند سایر شهرها در اعتصاب بود. همه جا بسته بود. پیمان هم آن روز مغازهاش را باز نکرد و سر کار نرفت، اما در خانه هم نماند و رفت تا ببیند در شهر چه خبر است. صبح همان روز اولین نفر در سنندج به نام یحیی رحیمی، به دلیل بوق زدن در داخل اتومبیل خود، در خیابان ششم بهمن هدف شلیک مستقیم قرار گرفت و جانش را از دست داد.
یک فرد نزدیک به خانواده منبری که بارها روایت آن روز را از اعضای خانواده پیمان شنیده است، درباره آن شنبه به رادیو فردا گفت: «ظهر پیمان برای ناهار به خانه برگشت و با خانواده غذا خورد. پس از آن با یکی از دوستانش که با او نسبت فامیلی هم داشت تماس گرفت تا آن روز او را در رفتن به خیابان و اعتراضات همراهی کند.»
پیمان اصرارهای خانواده برای بیرون نرفتن را نپذیرفت و به آنها گفت «چیزی نمیشه، زود بر میگردم» و درنهایت پیمان حدود ساعت ۴ عصر منزل را به قصد شرکت در اعتراضات ترک کرد.
پس از خروج پیمان از خانه، خانواده مرتب با او در تماس بود. آخرین تماس حدود ساعت ۶ و ۴۰ دقیقه عصر گرفته شد که پیمان گفت: «الان برمیگردم.»
بعد از حدود نیم ساعت، خانواده باز هم با پیمان تماس میگیرد، اما این بار صدایی ناآشنا به جای پیمان جواب میدهد.کسی که تلفن پیمان را جواب میدهد، میگوید که پیمان زخمی شده و او را به بیمارستان رساندهاند.
روایت شاهد عینی از لحظه کشتهشدن پیمان منبری
یکی از شاهدان عینی اتفاقات آن روز را برای رادیوفردا اینگونه روایت میکند: «آن روز ما در کوچههای خیابان وکیل بودیم. پیمان هم آنجا بود. تمام شهر و از جمله خیابان وکیل بسیار شلوغ بود. انگار شهر در یک جنگ تمامعیار بود. درگیری بین معترضان و نیروهای حکومتی در خیابان وکیل بسیار شدید بود. مأمورین با باتون، گاز اشکآور، تیرهای ساچمه و تیرهای جنگی سعی در سرکوب اعتراضات داشتند و معترضان هم با سنگ از خود دفاع میکردند.»
این شاهد عینی که در فاصله بسیار نزدیک با پیمان بود، لحظه تیر خوردن او را اینگونه روایت میکند: «پیمان هم مثل همه معترضان شعار میداد و به سوی مأمورانی که به مردم حمله میکردند، سنگ پرتاب میکرد. اما او هر بار زیادی جلو میرفت تا حدی که فردی که به نظر میرسید دوست اوست، هر بار به او تذکر میداد که مراقب باشد و این اندازه جلو نرود.»
حدود ساعت هفت، فردی که همراه پیمان بود، از او درخواست میکند به خانه برگردند. پیمان در جواب او میگوید بگذارد آخرین سنگ توی دستش را هم پرت کند و به محض اینکه پیمان سنگ را پرتاب میکند، گلولهای از پشت به قلبش اصابت میکند.
پیمان در آغوش همراهش که به نظر میرسیده دوستش باشد، میافتد. جوانان حاضر در صحنه سریعا پیمان را بلند میکنند تا او را به پارکینگی در آن نزدیکی برسانند که یک پرستار در آن زخمیها را مداوا میکرد. تا پیمان را به پارکینگ برسانند، مأموران پشت سر هم به همراهان او نیز شلیک میکنند. همانجا چند نفر تیر میخورند و زخمی میشوند. پیمان تا رسیدن به پارکینگ و پیدا شدن ماشینی که او را به بیمارستان برساند، دوام نمیآورد و کشته میشود.
یکی از نزدیکان خانواده منبری و از شاهدان عینی اتفاقات آن روز، چگونگی خبردار شدن خانواده پیمان را برای رادیوفردا اینگونه روایت میکند:
"یکی از خواهران پیمان بدون اینکه به خانواده و بهخصوص مادرش چیزی بگوید، با دمپایی به سمت خیابان میدود. همهجا آتش و دود بود. خواهر پیمان سراسیمه به اطراف نگاه میکند تا شاید کسی را پیدا کند او را به بیمارستان برساند. وضعیت شهر اما کاملا غیرعادی بود. در تمام خیابانها و کوچهها آتش روشن کرده بودند. بهسختی میشد خودرو پیدا کرد. خواهر پیمان هم که از پیدا کردن کسی که به او کمک کند ناامید میشود، با خواهر خودش تماس میگیرد و کمی بعد دیگر خواهر و داماد خانواده هم او به میپیوندند."
این منبع نزدیک به خانواده منبری به رادیوفردا گفت زمانی که خواهران و داماد خانواده به بیمارستان رسیدند، پیمان جان خود را از دست داده بود و در حال انتقال پیکر او به سردخانه بودند. بیمارستان پر از نیروهای امنیتی بود. حتی اجازه شیون و فریاد هم به خانواده پیمان نمیدادند.
تا سایر اعضای خانواده پیمان برسند، جلوی بیمارستان شلوغ شد. تقریبا تمام روزهای اعتراضات که مجروح یا جانباختهای را به بیمارستان میبردند، وضعیت بیمارستان همینگونه بود. مردم برای اینکه کشتهها و زخمیها به دست نیروهای حکومتی نیفتند، جلو بیمارستان تجمع میکردند و عملا اعتراضها به جلو ورودی بیمارستان منتقل میشد.
خانواده پیمان جلو در سردخانه جمع شده بودند، اما نیروهای حکومتی از در پشتی پیکر پیمان را ربوده بودند.
همان شب ساعت سه و نیم بامداد خواهران، برادر و مادر پیمان را به اداره اطلاعات احضار کردند. به هیچیک از دیگر اعضای فامیل اجازه ندادند آنها را همراهی کنند. مادر، برادر و شش خواهر پیمان به اداره اطلاعات رفتند. هیچکس به آنها درباره دلیل این احضار چیزی نگفته بود. در اداره اطلاعات به آنها گفتند که اگر میخواهند برای آخرین بار پیمان را ببینند و اگر میخواهند بدانند کجا دفن میشود، باید بیسروصدا و بدون همراهی حتی یک نفر دیگر و در حضور مأموران حکومتی پیمان را دفن کنند.
زاری و التماس خواهران و مادرپیمان برای موکول کردن خاکسپاری او به صبح و شرکت کردن نزدیکان در این مراسم کارساز نبود و حدود ساعت چهار بامداد پیمان را با حضور هشت نفر از اعضای خانواده و مأموران حکومتی در قطعه ۱۲ بهشت محمدی به خاک سپردند.
این فرد نزدیک به خانواده پیمان منبری به رادیوفردا گفت که خانواده منبری گفتهاند در اداره اطلاعات به آنها پیشنهاد یک میلیارد تومان پول نقد، یک قطعه زمین و ماهی ۱۵ میلیون تومان در ازای سکوت خانواده شده، اما مادر پیمان همان جا این پیشنهاد را رد کرده و گفته بود «یک قطره خون پسرم را به هزاران میلیارد نمیفروشم.
با پیگیریهای رادیوفردا از نزدیکان خانواده منبری مشخص شد که چند بار دیگر این پیشنهادهای مالی از سوی حکومت به خانواده منبری داده شده و در مقابل از آنها درخواست شده «پیمان را از کشتهشدههای حکومتی معرفی کنند و اعلام کنند که او به دست عوامل احزاب کُرد مخالف جمهوری اسلامی چون دموکرات و کومله کشته شده است»، اما هربار با مخالفت خانواده پیمان روبهرو شدهاند.
منبع: رادیو فردا