نقش فرهنگ و ارزشهای دمکراتیک بر دمکراتیزاسیون
(بررسی موانع فرهنگی دمکراسی با تاکید بر ایران)
شاهو حسینی
بە هر میزان هم ایدئولوژیهای تمامیتخواه و دگم علیە دمکراسی سخن بگویند، باز بزرگترین خصوصیت فرهنگی دمکراسی یعنی "برابری" خدشەناپذیر است. فرهنگهای ایدئولوژیک اگرچە طراح، گسترانندە و حامل ایدەآلهای والا، آرمانشهرهای جذاب و واقعیتهای رنگارنگتری هستند و در چارچوبهای فرهنگی ارائە شدە خود تلاش میکنند تا غنای گستردەتری را از خود بەنمایش بگذارند، اما دمکراسی همهی نمایشهای ایدئولوژیک را برای رسیدن به یک حقیقت بدون آرایش و عاری از توهم فدا کرده، دمکراسی در واقع همهی فاصلهگذاریها و مرزگذاریها را کنار نهادە. فرد در فرهنگ دمکراسی خودش است، آنگونە کە خود بدان تمایل دارد، همانطور که واقعا هست نه آنطور که ایدئولوژی برای او تعیین کردە یا پایگاه ایدئولوژیکش نشان میدهد. در ایدئولوژیهای تمامیتخواه تصمیمگیری آسان است، هرکس میداند چه چیز را میتواند آرزو کند و چە چیز ممکن است بەدست آورد. اما در جامعە دمکراتیک هیچ پایگاه مطمئنی وجود ندارد، آنچکە هست مبارزه است، مبارزەای بیپایان، در جامعە دمکراتیک تلاش میشود تا الگوهای جدیدی برای ارزیابی بر اساس حقایق اصیلتر و عمیقتر انسانی شکل بگیرد، زیرا انسان به عنوان یک وجود مستقل، یک سوژە: محور و بنیان جهان و هستی اجتماعی است.
دهەهاست کە روش تحلیل پوزیتیوستی بە معنای استفاده از روش تجربی یعنی مشاهده ظواهر و ساختارهای عینی درحوزە علوم سیاسی بە مبنای تحلیل سیاسی تبدیل شدە، این در حالی است کە سدەهاست در غرب عقل بەعنوان منبع و مبداء تولید دانش، معرفت و در نتیجە شکلگیری ساختارهای عینی از اهمیت غیرقابل انکاری برخوردار است، شاید بە این ترتیب بتوان ادعا کرد کە بزرگترین غایب روش تحلیل در حوزە علوم انسانی غیبت روش تفسیری است، کە تاکیدش بر مبانی نظری و فرهنگی شکلگیری ساختارهای عینی میباشد و هم از این روست که در این مجال تلاش میشود، با تحلیل بنیانهای نظری و فرهنگی دمکراسی نقش فرهنگ دمکراتیک در شکلگیری دمکراسی مورد بررسی قرار بگیرد.
بنیانهای فرهنگی دمکراسی
اغراق نیست اگر کە ادعا شود، کە دمکراسی چە در حوزە سیاسی و چە در حیات فکری و فرهنگی جوامع خواست، ارادە و سرنوشت غیرقابل انکاری بەشمار میرود. دمکراسی بەمثابە سالار و سرور بودن مردم و فرد بر سرنوشت خود در واقع برآمدە و برآیند فرهنگ مردمسالار و انسانسالار در جوامع است. شکی در این نیست کە دمکراسی صرفا یکی از نمودهای ظاهری فرهنگ دمکراتیک است. اولین بنیان اساسی فرهنگ دمکراتیک محوریت فرد بەصورت بەرسمیت شناختن استقلال و اصالت فرد است، زیرا فلسفە وجودی شکلگیری ساختار سیاسی و حوزە سیاست در اصل گسترش امکان تحقق خواستهای فرد و انسان است، گسترش بهرەمندی، بهروزی و رفاە حیات مادی و معنوی فرد. دومین بنیان اساسی فرهنگ دمکراتیک مربوط به خاستگاه قدرت است، در فرهنگ دمکراتیک منشآء و خاستگاه قدرت حکومت ناشی از مردم است، بەعبارتی دیگر همە افراد جامعە مشروعیت ایفای نقش در تعیین سیاستهای حکومت را دارا هستند. در واقع برابری و اعتقاد بە برابری ماهوی همە انسانها از بنیانهای فرهنگی دمکراسی سیاسی است. البتە کە منظور از برابری یکسانپنداری مکانیکی نیست، زیرا همە انسانها از لحاظ کیفیت، شایستگی و دستاورد برابر نیستند، بلکە منظور از برابری اعتقاد بە این اصل است، کە هر انسانی تجلیگاە ظهور اصل هستیشناختی بەنام "انسانبودن" است.
تاثیر فرهنگی ارزشها بر دمکراتیزاسیون در جوامع غیرقابل انکار است، بەطوریکە دمکراسی قبل ازاینکە برآیند فرآیند قانونگذاری، یا نظام حزبی، تکثراحزاب، انتخابات، تغییر در حکومتها یا..... باشد، مبتنی بر نگرشهای افراد جامعە است، در واقع این نگرشها افراد جامعە را بە سوی مطالبە آزادی، حکومت مسئول و پاسداری از حقوق فردی و مدنی افراد سوق میدهد. بەعبارت بهتر میتوان گفت که دمکراسی ساختاری عینی، یا دستگاهی ظاهری نیست کە بە یکبارە و بدون پشتوانە فرهنگی و معرفتی ایجاد شدە باشد، بلکە وابستە مردم است و محصول تغییر در پارادیمها و الگوهای فرهنگی افراد میباشد. تغییرات فرهنگی در جوامع ارزشها و هنجارهای مناسب و قابل تطبیق با مطالبات فرد تحول یافتە ایجاد میکند و این تغییرات نیز بە نوبە خود منجر بە تغییر در ساختارهای عینی میگردد. خلاصە آنکە دمکراسی پیامد نهادی و منطقی تغییرات فرهنگی است، بەطوریکە بدون تغێیرات فرهنگی یعنی تغییر در نگرشها بە نسبت انسان، ارزشها و هنجارها هیچگونە تغییر ساختاری میسر نخواهد بود. بدون پدیدار شدن فرهنگ دمکراتیک، ارزشها و هنجارهای دمکراتیک هیچگونە نظام و حکومت دمکراتیکی و درنتیجە جامعە دمکراتیکی شکل نخواهد گرفت. تغییر فرهنگی از تلاش برای ایجاد نظم جمعی بە آزادی فردی، از تلاش برای خلق وحدت و یکپارچگی بە قبول مشروعیت تنوع انسانی منجر بە آزادیهای مدنی و سیاسی میگردند، کە پیامد محتوم آن دمکراسی است.
نظام فرهنگ سیاسی ایرانی
نظام فرهنگ سیاسی ایرانی در دورە معاصر برآمدە از مختصات فرهنگ سیاسی دورە پهلوی اول است کە بر سە اصل: وحدت و یکپارچگی ملی، سانترالیسم سیاسی و شبەتجدد حکومتی استوار است. بدون تردید مهمترین هدف آن یکسانسازی فرهنگی بود کە در طی آن حکومت تلاش میکرد، فرد و ملیتهای درون ژئوپلیتیک ایران را رفتە رفتە از حلقەها و وابستگیهای ملی خود دور کردە، آنها را آمادە پذیرش ارزشهای فرهنگی جدید نماید کە از طرف حکومت مهیا و تدارک دیدە شدە بود. این فرآیند در ابتدا از طریق یکسانسازی زبانی با بنیان نهادن سیستم آموزش و پرورش نوین پیگیری شد. یکسانسازی فرهنگی در واقع نوعی فرهنگپذیری است، بە این معنا فرد طی فرآیندهایی از فرهنگ اصلی خود جداگشتە و فرهنگ دیگری را پذیرفتە تا بر او تحمیل میشود.
ناهمگونی فرهنگی و نظام ارزشی در ایران با دمکراسی، نەتنها مانع عمدە شکلگیری انسان بە مثابە سوژە بودە کە اساسا همزیستی ارادی و مسالمتآمیز را نیز غیرممکن کردە. در واقع تناقضات و تعارضات ارزشها، هنجارها و فرهنگهای موجود در ژئوپلیتیک ایران بستر چالشها و تقابلات خونباری بودە. در واقع تلاش برای گذار از ساختار سنتی سیاسی و اجتماعی بە دلیل فقدان زیرساخت فرهنگی، تقویت و بازتولید مداوم فرهنگ سنتی هموارە مانعی بودە برای ظهور ارزشها و هنجارهای دمکراتیک. سوبژکتیویسم بە مثابە اندیشە و بانی فرهنگ مدرن با محوریت انسان عاقل، بالغ و آزاد کە بستر ظهور حقوق مدنی، شهروند مداری، جامعە مدنی و درنتیجە مدرنیزاسیون بودە، هیچ سابقەای در فرهنگ ایران نداشتە، در واقع در نظام فرهنگی ایرانی جایی برای نظام ارزشی و اجتماعی برای بروز تجربەهای دمکراتیک و آزادیهای سیاسی وجود نداشتە و ندارد. نظام فرهنگی ایرانی با مشخصە "خودی" و "غیرخودی"، "ایرانگرا" و "ایرانستیز"، "وطنپرست" و "خائن"، "دوست" و "دشمن" بدون تردید بزرگترین مانع برای دمکراتیزاسیون در ایران بودە. انسان بەمثابە سوژە آزاد و مستقل فاقد مشروعیت برای مشارکت در تعیین سرنوشت خویش است. نظام فرهنگ سیاسی ایرانی در واقع موجد، گسترانندە و هژمونیبخش "بندە" پروری در میان جامعە و "خدایگان" پیشگی در حکومت و در میان حاکمان است. فرهنگ اجبار و تحمیل حاکمیت از طریق مشروعیت برون اجتماعی خشونتزا است، این در حالی است کە فرهنگ برابری زمینە حکومت و حاکمیت از طریق مشروعیت درون اجتماعی را فراهم کردە و براساس گفتمان قرارداد اجتماعی، نهادهای اجتماعی و سیاسی برساختەهای فردی هستند، این فرهنگ و عقلانیت در جامعە خشونتزاد و بستر همزیستی مسالمتآمیز مبتنی بر بەرسمیت شناختن تکثر سوژەها در جامعە میباشد.
خصوصیتهای فرهنگ ایرانی نظیر تمامیتخواهی، بیاعتمادی، اولویت جمع بر فرد، تضاد با فرد بەمثابە سوژە، انکار هویتهای مستقل، تحمیل هویتهای برساختە در طول تاریخ معاصر بدون تردید بزرگترین موانع فرهنگی دمکراتیزاسیون و مستحکمترین پایەهای استبداد و بازتولید استبداد در ایران بودە است. اگر بخواهیم با مختصرترین مفهوم فرهنگ سیاسی ایرانی را تعریف کینم، میتوان آن را "فرهنگتبعی" نامید. حاکمان فرد و جامعە مطیع میخواهند و جامعە نیز خود را مقید بە اطاعت از حاکمیت و حکومت میداند، هرگونە مخالفت و زاویە با حکومت یا فرهنگتبعی جامعە پیامدهایی نظیر ترد، حبس و واکنشهای رادیکال را در مقابل خود خواهد دید.