د. رضا پرچیزاده
روابط میان اسرائیل و ایران شاهنشاهی دوستانه اما پر فراز و نشیب بود. ایران در جلسه سال ۱۹۴۷ سازمان ملل به طرح تقسیم فلسطین و تشکیل اسرائیل رای منفی داد. شاه هرگز کشور یهود را بەرسمیت نشناخت و سیاست "عدم شفافیت عمدی" را در قبال اسرائیل دنبال میکرد. بر اساس این رویکرد، تهران روابط امنیتی نزدیکی با تلآویو داشت، اما از تصدیق این امر در ملاء عام خودداری میکرد تا مبادا مخالفت داخلی را برانگیزد و همسایگان عرب ایران را مکدر کند.
با این وجود، دو طرف در دهه ۱۹۶۰ برای مقابله با ناصریسم، پانعربیسم، و رادیکالیسم عرب همکاری نزدیکی داشتند. هنگامی که شکست مفتضحانه جنگ شش روزه سال ۱۹۶۷ عربها علیه اسرائیل و سپس کودتای سال ۱۹۶۸ بعث در عراق محور رادیکالیسم عرب را از قاهره به بغداد منتقل کرد، موساد و ساواک به طور مشترک در کوردستان عراق علیه بغداد جنگ نیابتی به راه انداختند، که رژیم بعث را فلج کرد و باعث صلح صدام با شاه و انعقاد قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر شد.
با این وجود، بعث پس از مرگ ناصر بزرگترین تهدید وجودی برای اسرائیل باقی ماند. پس از قطع حمایت مصر و اردن از سازمان آزادیبخش فلسطین، صدام سرسختترین پشتیبان آن شد. در اواخر دهه ۱۹۷۰، عراق برای مقابله با اسرائیل و ایران احداث نیروگاه هستهای "اوسیراک" را آغاز کرد. در جریان جنگ اول خلیج در سال ۱۹۹۱ هم عراق تبدیل به تنها کشور عربی شد که از زمان جنگ یوم کیپور در سال ۱۹۷۳ به اسرائیل (با موشکهای الحسین) حمله کرد.
به همین دلیل بود که اسرائیل در ابتدا بر تهدید نوپای اسلامگرایی، که انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ در ایران آن را به منصه ظهور رسانده بود، چشم پوشید تا بر مقابله با تهدیدهای جاافتاده بعثیگری و رادیکالیسم عرب تمرکز کند. بدین ترتیب، تلآویو در دهه ۱۹۸۰ بیشتر نگران بغداد بود تا تهران. در طول جنگ ایران و عراق (۱۹۸۰-۱۹۸۸) اسرائیل یا بە طور مستقیم یا به نیابت از آمریکا به ایران انواع و اقسام تسلیحات و تجهیزات را ارائه کرد تا بعث پیروز از میدان خارج نشود.
اما حتی در دهه ۱۹۹۰ که عراق به دلیل حمله به کویت منزوی شد، و پس از سقوط صدام در اوایل دهه ۲۰۰۰ که وضعیت ژئوپلیتیک منطقه به نفع رژیم ایران آغاز به تغییر کرد، اسرائیل نسبتاً بیعمل ماند. در مواجهه با اوجگیری تهدیدات و اقدامات ضد اسرائیلی اسلامگرایان، تلآویو با عملیاتهای خرابکاری محدود علیه تاسیسات هستهای و نظامی تهران، ترور فرماندهان سپاه پاسداران، و حمله هوایی علیه پروکسیهای رژیم ایران دل خود را خوش کرد. به مدت بیش از دو دهه، علیرغم جنگ لفظی پُرشور اسرائیل علیه جمهوری اسلامی، هیچ اتفاقی نیفتاد.
جنایات گسترده حماس در هفت اکتبر، که تحت عنوان "یازده سپتامبر اسرائیل" نیز شناخته میشود، تلآویو را از خواب بیدار کرد. حملات تروریستی فجیعی که عمداً شهروندان اسرائیلی را هدف گرفت، و آشکارا مورد حمایت رژیم ایران قرار گرفت، و احتمالاً حتی توسط خود سپاه پاسداران برنامهریزی و تا حدودی اجرا شده بود، کاملا نشان داد که اگر دست اسلامگرایان باز باشد، شعار "اسرائیل باید از صفحه روزگار محو شود" را عملی میکنند. این حملات به تلآویو نهیب زد که دوران عملیاتهای کوچک و "جنگ بین جنگها" به پایان رسیده است، و رویارویی با اسلامگرایان وارد مرحلهای جدید و بسیار خطرناکتر شده است.
اسرائیل باید رویکردش را نسبت به رژیم ایران تغییر دهد. تلآویو باید از طفره رفتن دست بردارد و روی از بین بردن خطرناکترین تهدید وجودی برای اسرائیل، یعنی رژیم جمهوری اسلامی، تمرکز کند. بدیهی است که اسرائیل نمیتواند به تنهایی این رژیم را براندازد، پس علاوه بر افزایش اقدامات اطلاعاتی و نظامی خود برای زمینگیر کردن رژیم در داخل و خارج از ایران، باید یک کارزار گسترده سیاسی برای متقاعد کردن بازیگران منطقهای و جهانی و مهمتر از همه آمریکا آغاز کند تا نشان بدهد که براندازی اسلامگرایان منافع بلندمدت آنها را تامین میکند.
عربها و سایر همسایگان ایران پیوسته نگران تداوم ماجراجوییها و جاهطلبیهای هژمونیک حکومت ایران در منطقه هستند. ترس آنها ریشه در تاریخ دارد، زیرا شاهد این بودهاند که تغییر رژیم ناسیونالیستی به اسلامگرا کاهشی در اشتهای امپریالیستی تهران ایجاد نکرد. عربها نگران این هستند که رژیم آینده ایران راه دو رژیم قبلی را پیش گرفته و این روند را ادامه دهد. اسرائیل باید به عربها اطمینان بدهد که قصد روی کار آوردن یک رژیم اولتراناسیونالیست، نژادپرست، و تجدیدنظرطلب در ایران را ندارد تا عربها را با پروژه تغییر رژیم همراه کند.
به دلیل جنگ و بحرانهای منطقهای در اوکراین، آفریقا، و خاورمیانه، کمر اروپا زیر انبوه پناهجویان و مهاجران غیرقانونی در حال خرد شدن است. در صورت تغییر رژیم در ایران، یک سناریوی بالقوه شامل تنشهای اتنیکی و خشونتهای گروهی میتواند منجر به جنگ داخلی و سرریز شدن بحران به منطقه و فراتر از آن شود. این به معنای افزایش چشمگیر تعداد پناهجویان و بدتر شدن وضعیت امنیتی شکننده در اروپا خواهد بود. تلآویو باید بروکسل را قانع کند که چشماندازی که برای تغییر رژیم در ایران دارد، از بروز جنگ داخلی اجتناب میکند.
برای آمریکا، ایران اهرم مهمی در نبرد جهانی میان غرب و شرق است. روسیه و چین هوس بلعیدن خاورمیانه را دارند. یک تغییر رژیم مؤثر در ایران میتواند طرحهای آنها را خنثی کند. اما نکته اینجاست که اگر طی فرآیند تغییر رژیم، ایران فروپاشیده و به کشورهای کوچکتری تبدیل شود، این میتواند در راستای مطامع مسکو و پکن قرار بگیرد. هر دو متخصص فرو پاشاندن کشورها و استفاده از تکهپارههای آنها در جهت منافع خود و علیه منافع آمریکا هستند. تلآویو باید به واشنگتن اطمینان دهد که میشود ایران را یکپارچه به جبهه غرب آورد تا بتواند مثل گذشته همچون سدی در برابر نفوذ روسیه و چین در خاورمیانه عمل کند.
اسرائیل در نهایت باید مردم ایران را متقاعد کند که پس از سقوط اسلامگرایان، در ایران دموکراسی لیبرال روی کار میآید. دموکراسی پایدار در تهران به نفع تلآویو است، چرا که ایران را در همان نظم لیبرال آمریکا-محوری قرار میدهد که اسرائیل مدرن را ایجاد کرد و از آن نگهداری میکند. گزینه جایگزین دموکراسی، یعنی یک دیکتاتوری طرفدار اسرائیل متشکل از عناصر رژیمهای قبلی و فعلی، که این روزها برخی به شدت برایش تبلیغ میکنند، بیتردید مردم ایران را نسبت به اسرائیل بدبین میکند و منجر به این میشود که آنها اسرائیل را مقصر اصلی سرکوبگری حکومت استبدادی قلمداد کنند، همانطور که در دوران سلطنت شاه اتفاق افتاد.