بهار حسینی
چرا و چگونه مفهومی نظیر وطن پرستی ملی، که تا این حد از تجربه واقعی اغلب انسان ها دور است به سرعت به چنین نیروی سیاسی قدرتمندی بدل میشود؟ واضح است که نمی توان فقط به تجربه عام انسانهای متعلق به گروه هایی متوسل شد که یکدیگر را اعضای جمع ها یا اجتماعات می دانند و به این ترتیب دیگران را بیگانه قلمداد می کنند. سرچشمه معضل پیش روی ما این است که ملت مدرن چه در حکم دولت چه در مقام مجموعه افرادی که خواهان تشکیل چنین دولتی هستند، ابعاد گسترده و ماهیتی متفاوت با اجتماعات واقعی ای دارد که انسانها خود را در بخش اعظم تاریخ با آن می شناساندند، و انتظاراتی کاملاً متفاوت از آن دارند. شاید یک علت این باشد که دولت ها و جنبش های ملی در بسیاری مناطق جهان می توانند گونه های معینی از تعلق جمعی را برانگیزانند که پیشتر وجود داشت و می توانست به تعبیری به طور بالقوه در گستره سیاست های کلان متناسب با دولت ها و ملت های مدرن عمل کند. پیوندهای ملی آغازین، که دو گونه اند:
نخست: شکل های فرامحلی هویت یابی مردمی که از حدود و ثغوری پا فراتر می گذارند که مردم در بخش اعظم زندگی شان در آن به سر می برند. دوم: پیوندها و واژگان گروه های برگزیده ای که پیوندی سرراست تر با دولت ها و نهادها دارند و در گام بعدی می توانند تعمیم و بسط داده شوند و میان مردم جا بیفتند، که این نوع دوم نزدیک ترین مفهوم را با ناسیونالیسم مدرن را دارد( نه خود این مفهوم را)بطور مثال:
یهودیان پراکنده در سراسر جهان به مدت چند هزاره هرگز دست از هویت خود برنداشتند و هر کجا که بودند خود را مردمانی خاص و متمایز با انواع مختلف کافرانی می دانستند که در میانشان زندگی می کردند در هیچ زمانی دست کم از زمان بازگشت از اسارت در بابل نشانه ای از اشتیاق جدی برای دولت سیاسی یهودی نشان ندادند چه برسد به دولت سرزمینی؛ و این شرایط تا زمان ابداع ناسیونالیسم یهودی در پایان سده نوزدهم به کمک هم ارزسازی با ناسیونالیسم نوظهور غربی پابرجا ماند. کاملاً نارواست که پیوندهای یهودیان با سرزمین آبا و اجدادی اسرائیل مزایای حاصل از زائران یا امید بازگشت به آنجا پس از ظهور مسیح از نگاه یهودی ها مسیح هنوز متولد نشده بود با آرزوی گرد آمدن همه یهودیان در دولت سرزمینی مدرن واقع در سرزمین مقدس باستانی یکسان دانسته شود. چنانکه در روسیه تزاری، پس از سقوط قسطنطنیه، با شمایل های مقدس و ایمان تعریف می شد، و این حاصل نیرویی مردمی، غیر رسمی و پوپولیستی بود نه متناظر با دولت، و نه نیرویی که از بالا خلق شده باشد. و این در حالی ست، که این وجه از ناسیونالیست آغازین، فاقد دو عنصر زبان های مختلف و قومیت های متعدد بود. اگر چه این سه عنصر( تقدس، زبان و قومیت) امروزه در کنار هم پیوندی تنگانگ در ایجاد ناسیونالیسم نوین دارد.
زبان های ملی در ناسیونالیسم، تقریبا همواره برساخته هایی نیمه مصنوعی اند، و گه گاه همانند عبری مدرن، عملا ابداع شده اند. آن ها عکس چیزی هستند که اسطوره های ناسیونالیستی وانمود می کنند، یعنی بنیان های ازلی فرهنگ ملی و نطفه های ذهن ملی. ناسیونالیستها اغلب می کوشند زبانی معیار را از دل چندگانگی زبان های گفتاری رایج ابداع کنند که از آن پس به سطح گویش تنزل می یابند؛ معضل اصلی در ایجاد زبان معیار معمولاً این است که کدام گویش به منزله بنیان زبان معیار و همگن انتخاب شود. که این انتخاب گاهی سیاسی است یا دلالت های سیاسی آشکار دارد. البته پر واضح است، که زبان نمی تواند معیاری برای ملت بودن باشد و حتی از نگاه آنان هم ابتدا می بایست زبان بومی ملی در شکل ادبی معیار بر زبان های بلند آوازه تر مقدس یا کلاسیک ترجیح داده می شد. آن زبانها برای جمع کوچک نخبگان ابزارهایی کاملاً کاربردی برای ارتباط اداری یا فکری مباحثات عمومی يا حتى - مثلاً در مورد فارسی کلاسیک در امپراتوری مغول و چینی کلاسیک در ژاپن عصر هی آن - تألیف ادبی بود. در واقع این انتخاب همه جا دیر یا زود انجام شد مگر احتمالاً در چین که زبان میانجی افراد بهره مند از آموزش کلاسیک به یگانه راه ارتباط میان گویشهایی بدل شد که جز آن زبانی برای فهم یکدیگر نداشتند و در حال تبدیل به نوعی زبان گفتاری شبیه بود. بنابراین مقوله ی زبان، صرفا یکی از جنبه های تمایز میان اجتماعات فرهنگی بود، نه ضرورتا جنبه اساسی. و نقشی آشکارا در شکل گیری مستقیم ناسیونالیسم آغازین نداشت، اما بطور غیر مستقیم تشکیل دهنده ی ملیت مدرن بوده است. نوعی پیوستگی ملی آغازین.
اما قومیت یا نژاد چه؟ قومیت در کاربرد عادی تقریباً همیشه با خاستگاه و تبار مشترک که گفته می شود ویژگی های مشترک اعضای یک گروه قومی در آنها ریشه دارد رابطه ای نامشخص دارد خویشاوندی و خون در پیوستگی اعضای گروه و کنار گذاشتن بیگانه ها برتری دارند. و از همین رو برای ناسیونالیسم قومی اهمیتی اساسی دارند. چنان که برای اسراییل، با اتکا به این مساله، هم میخواسته است تمدن را از آن خود کند و هم فرهنگ را، از نیل تا فرات. البته این یک استمرار تاریخی ست از ناسیونالیسم آغازین یهودی تا تبدیل شدن به اسرائیل مدرن. حال باید به سراغ آخرین و مسلماً تعیین کننده ترین معیار ناسیونالیسم آغازین برویم(پس از تقدس، زبان، نژادو قومیت) یعنی آگاهی به تعلق فعلی یا دیر پا به یک موجودیت سیاسی پایدار. قویترین ستون ملی آغازین بدون شک همان چیزی ست که در سده های گذشته ملت تاریخی خوانده می شد.
شکی نیست حکومت ها آشکارا در حال مهندسی ایدئولوژیک آگاهانه و عامدانه بوده اند، اما خطاست اگر این اعمال را دستکاری تمام عیار از بالا قلمداد کنیم. موفق ترین موارد این اعمال هنگامی بود که به احساسات ناسیونالیستی غیر رسمی ای تکیه میکردند که پیش تر در میان مردم وجود داشت چه از جنس بیگانه هراسی عامیانه چه از جنس شوونیسم. که در خطرناک ترین شکل اش ادغام وطن پرستی دولتی با ناسیونالیسم غیر دولتی به لحاظ سیاسی ست. اگر چه پس از جنگ جهانی دوم، ناسیونالیسم دیگر نیرویی تاریخی پر قدرتی نیست. بنابراین ناسیونالیسم در جهان امروز بازتاب بحرانی است که به درستی شناخته نشده است. اینجاست که تصور جهان وطنی در ما شکل می گیرد علیه این بحران. چنانکه بنیان نمودن "شهرهای پناهندگی" که حتی می تواند مستقل از دولت ها تشکیل شود، یکی از گام های مهم برای تبیین مفهوم جهان وطنی ست( البته برای زدودن مفهوم پناهندگی) زیرا لازمه کاهیدن بخش بزرگی از خشونت ها یی ست که گاهی حتی منتهی به جنایت هایی ست که حتی امضای سازمان های دولتی یا غیر دولتی را به همراه دارند. چنانکه مشاهده می کنیم، اساسا مفهوم جهان وطنی، برای عبوز از مفهوم دولت_ملت هاست. زیرا مفهوم دولت_ملت، برای بسیاری از کشورها همیشه خطر ناسیونالیسم را به همراه خواهد داشت. در کل، افراد خواه خارجی باشد، مهاجر، تبعیدی، اخراجی بدون ملیت، خواه آواره، نگرش هایی چونان شهرهای پناهندگی، منجر خواهد شد به اینکه حالتمندی دولت ها در خصوص عضویت در شهرها تغییر کند. اینکه دولت ها باید اهل تساهل باشند خوب است اما کافی نیست. ضروری است حتی دولتهای چندملیتی و چندفرهنگی با مردمان تابع شان رفتاری بیش از تساهل صرف داشته باشند این دولتها نیازمند گفتمانی عمومی اند شهروندان متعلق به ملیتهای مختلف همچون شهروندان مناطق ادیان، و مشاغل مختلف باید بتوانند و بخواهند در گفتمان مربوط بـه مناسبات اجتماعی که آنها را کنار هم نگاه داشته و زندگی شان را نظم بخشیده، اجمالاً درباره منافع عمومی وارد شوند. علاوه بر این، همـین موضوع در چارچوب ملیتها هم حیاتی است. هیچ دلیلی برای تن دادن به یکدستی در درون یک ملت انسانها (شورشی یا بر سر قدرت) وجود ندارد. هم محتمل است که دولت ها چندملیتی یا چندفرهنگی ملت ها اگر بنا دارند که پایبند به آزادی باشند باید تنوع درونی را بپذیرند و پرورش دهند خواه با دولتها هم سنخ باشند و خـواه هویت هایی فرعی در درون دولت ها به دیگر سخن ملت باید به دموکراسی و تنوع آغوش بگشاید.
بنابراین، می توان دولت و حتی ائتلافی از دولت ها داشت که در آن، از طریق گفتمانی عمومی که تفاوت ها را گرامی می دارد به انسجام و خودمختاری دست یافت.می توان به تحکیم یکپارچگی فرهنگی در درون دولتها یا چنین ائتلافهایی اندیشید یکپارچگی ای که سایر سرچشمه های هویت شخصی یا سیاسی را خوار نشمارد یا در پی نابودیشان نباشد. نباید پنهان شویم در ملت گرایی که در جهانی که روزبه روز ترسناک تر می شود، برای ما و هویتی که ملیت گرایی تعیین می کند، هویتی تسلی بخش نیست برای پنجه در افکندن با جهانی شدن سرمایه.