مصاحبە: شهرام سبحانی
اشارە: حکومتهای متمرکز یکی پس از دیگری در جغرافیای سیاسی ایران با انکار و سرکوب هویت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی مللهای تحت ستم، سعی در تضعیف و غارت ثروت آنان داشتەاند تا در نهایت امپراطوریشان در مرکز محفوظ بماند. در ادامەی این گفتگو با سوالاتی نظیر نظام مرکزگرا چیست؟، آیا ملت های ایران در آن سطح از آگاهی سیاسی هستند که دوباره یک رژیم متمرکز تشکیل ندهند؟، آیا خطر بە قدرت رسیدن یک نظام سنترالیزم در آیندەی ایران وجود دارد؟ و چگونە میتوان از وقوع آن جلوگیری کرد؟، سیاستها و دستاوردهای رژیمهای تمرکزگرای قبلی در ایران چه بود؟ و چقدر در راستای احقاق حق و خواستەهای مردم موفق بودە؟، روبرو خواهیم شد کە برای پاسخگویی بە این سوالات گفتگویی با آقای رزگار بهاری، روزنامەنگار خواهیم داشت.
آقای بهاری خیلی ممنون از اینکە دعوت ما را پذیرفتید از ابتدا با این سوال مصاحبە را شروع میکنم، نظام مرکزگرا بە چ نظامی گفتە می شود؟ ویژگی های این نوع نظام سیاسی چیست؟
به تمرکز سیستماتیک و مداوم قدرت در دستان یک فرد یا گروهی مشخص، که از یک نقطه بر جغرافیا/جغرافیاهایی معیّن حکمرانی کنند نظام مرکزگرا گفته میشود. در چنین نظامی، قدرت در مرکز (پایتخت) جمع شده و شخص یا گروهِ در حاکمیت، از آن نقطه بر آن مناطق حکمرانی میکنند. قدرت در چنین سیستمی بصورت هیرارشیک و هِرمیست به نحوی کە شخص یا گروهی کە قدرت را در استیلا دارد، در رأس هرم قرار گرفتە است. چنین حکومتی مایل به تقسیم قدرت با غیرخودی نیست؛ بجز در موارد یا مقطعی که اطمینان حاصل کردە حاکمیت و سلطەاش تضعیف نخواهد شد، تعدادی از امور را به گماشته و دست نشاندەهای محلی واگذار خواهد کرد. بە تعبیری، تصمیماتی کَلان و اساسی کە قدرت و منافع گروە حاکمیت را حفظ میکند را همچنان حفظ کردە و برخی از اوامر را بە وکلای محلی سپردە یا تصمیماتشان را تنفیذ میکنند. ممکن است تعریف یا استنباط از «نظام مرکزگرا» برای یک شهروند در یک کشور چندملتی با یک انسان کورد، گیلک یا بلوچ متفاوت باشد. ممکن است برای یک شهروند ایالت کالیفرنیا در ایالات متحدە، شهروندی در استان کبک کانادا، یک اسکاتلندی در بریتانیا یا یک انسان کاتالون در اسپانیا دیدگاەهای متفاوتی نسبت بە نظام مرکزگرا وجود داشتە باشد چراکە نظریه اشغال سرزمینی، در میان سایرین کمرنگ است چراکه دارای اختیارات و حداقلهای حقوق ملی خود هستند. در مقابل اما، مردمانی از مللی همچون بلوچ، گیلک، کورد، عرب و ... در این جغرافیای سیاسی کە از سال ١٣١٣ ایران نام گرفتە معتقدند کە خاکشان توسط ایران با مرکزیت تهران به اشغال درآمدە. این گفتمان بە لطف رسانە و شبکەهای اجتماعی هر روز تقویت میشود که با این وجود، آنچە قادر بە حفظ این مرزهای سیاسی در آینده خواهد بود، برقراری توازن و کسب قدرت در میان ملل کورد، بلوچ، گیلک، عرب، فارس و حکومت این ملتها بر خود خواهد بود.
از دید شما آیا ملت های ایران در آن سطح از آگاهی سیاسی هستند که دوباره یک رژیم متمرکز تشکیل ندهند؟
قوم و گروهِ در حاکمیت، سد راه دموکراتیزاسیون خواهند بود؛ گروە حاکم در ایران کنونی (چە حاکمیت در تهران و چە اپوزیسیون فارسمحور ایرانشهری خارجنشین) مانع اجرای دموکراسی خواهند بود چراکە استقرار دموکراسی، قدرت و منفعت مردمشان را بە خطر خواهد انداخت. «حکومت و ایدئولوژی ایرانی»، از «تمدن، زبان، فرهنگ، هویت و منابع طبیعی ملل غیرفارس» تغذیە میکند و استقرار دموکراسی باعث خواهد شد کە این هیرارشیک و نظم موجود از هم پاشیده شدە و نتیجتاً این خُرده امپراطوری را از دست دهند. ایرانشهریها از تعدد جنایتها و اجحافی کە حکومت مرکزی علیە ملل غیرفارس انجام دادە آگاهند و مطلعند کە سایر ملل تحت سلطە از حکومت ملتدولتِ ایدئولوژیک فارسسرور عصبانی هستند. قاعدتاً این گروە حاکمیتی سعی خواهد کرد تا اقتدارگرایی و مرکزگرایی را بازتولید کردە و اگر قرار بر تغییر حکومت باشد، نظم موجود (استمرار حاکمیت با ایدئولوژی فارسی-ایرانی) همچنان حفظ شود. طبیعتاً ملل تحت سلطه در نتیجۀ اشغالشدگی، متحمل مصائب و محنتهایی شدە و احتمالاً جنایاتی همچون آسمیلاسیون، قتلعام، آپارتاید، انکار و امحاء، ژنوساید، تحقیر را تجربە کردە و شرایط، آنان را سیاسی و مبارز بار آوردە. در نتیجە برای خلاصشدن از اسارت و مشقت، علاوە بر مبارزە، در جستجوی استفاده از مکانیسمهای امروزی همچون مساعدت از اجرای حقوقبشر، استقرار دموکراسی برای استقلال یا حداقل مرکززدایی (decentralization) خواهند بود. این ملل متوجه خواهند شد کە توسل به استانداردهای سیاسی برای اجرای دموکراسی، دیسکورسی جهانپسند و معمول است کە با مخالفت افکار عمومی و قدرتهای جهانی مواجه نخواهد شد. البتە نباید فراموش کرد باوجود داعیۀ غرب بر حمایت از حقوق ابتدائی ملل، اما غالباً آزادی ملتهایی کە سرزمینشان اشغال شدە با مبارزە، تقابل با نظم موجود و صرف هزینەهای انسانی همراە است. این ملتها در مقطع کنونی در دو سوی و در تقابل با یکدیگر قرار گرفتەاند. از طرفی، ملتدولتی با ایدئولوژی ایرانیّت و محوریت فارسی-شیعی با شراکت نسبی ترکها/آذریها قدرت را در دست دارند و از طرفی نیز ملل تحت سلطه همچون بلوچ، عرب، کورد، گیلک، مازن و... کە رژیم حاکم، عرصە را در تمام ابعاد بر آنان تنگ کردە و در دویست سال قبل، در راستای ادغامشان سیاستورزی کردە. اضافە کنم اگرچە بخشی از ترکها/آذریها مخالف رژیم کنونی هستند اما دارای قدرت اقتصادی، سیاسی، نظامی و اداری بودە و گاهاً در ارومیە مجری سیاستهای حاکمیت در قبال ملت کورد بودەاند. احزاب، تشکلها و نخبەهای سیاسی ملل غیرفارس نقش موثری در بلوغ سیاسی مردمشان، تقویت دیسکورس سروری سیاسی - جغرافیایی و عقبراندن فاشیسم دارند. این ملتها ملتزم و محکوم بە افزایش سطح آگاهی هستند تا در مقاطع حساس تاریخی، از فرصتها استفادە کردە و خود را از فرودستی رها کنند. در غیر اینصورت، گروە قومیتی حاکم، سلطەاش را بر آنان حفظ خواهد کرد.
آیا خطر بە قدرت رسیدن یک نظام سنترالیزم در آیندەی ایران وجود دارد؟ چگونە میتوان از وقوع آن جلوگیری کرد؟
انقلاب «ژن، ژیان، ئازادی» اگرچە بە نتیجۀ نهایی دست پیدا نکردە اما وزن سیاسی و مادی و ماهیت ملل این جغرافیا، گروەهای سیاسی و حتی رژیم کنونی تهران را عملاً کشف کرد. ایرانشهریها نە تنها ابایی از ابراز و بازتولید فاشیسم ندارند بلکە ملل محصور در جغرافیای سیاسی ایران را تهدید بە نسلکشی میکنند. در موردی، یکی از افراد حلقه نزدیک به فرزند دیکتاتور پیشین کە ساکن آمریکا و مهمان همیشگی کانالهای فارسیگوی است در توییتی به قتلعام ششصدهزار نفر در آمریکا برای مقابله با تجزیه کشور در دوران «آبراهام لینکلن» استناد کرد. هدف او از طرح چنین موضوعی، تهدید ملل غیرفارس بە نسلکشی و شرعیت به ژنوساید آزادیخواهان بە منظور جلوگیری از تجزیۀ جغرافیای سیاسی ایران است. اساساً ساکنان فارسستان/پرشیا در کویر فلات ایران کنونی، منافعشان را به نفت، آب، گاز، طلا و... سرزمین ملل غیرفارس گرە زدەاند و برای حفظ نظام سنترالیزم از طریق جایگزینی حکومتی مقتدرتر در تهران، جهت حفظ این منافع تلاش خواهند کرد. با این اوصاف میزان دموکراسیپذیری مجموع هر دو گروە (حاکمان کنونی در تهران و اپوزیسیون ملیگرای ایرانی در خارج) قریب بە صفر است و امیدی بە دموکراسیپذیری آنان نیست. از طرفی هم نمیتوان پیشبینی کرد کە رژیم کنونی، تحت چە شرایطی سقوط خواهد کرد – پس گزینەها و انتخابهای پیشرو نیز منوط به نحوۀ تغییر حاکمیت خواهد بود و ملل غیرفارس بایستی برای تمام گزینەها، خوانش و آمادگی داشتە باشند. با این وجود در تمام شرایط (حتی در صورت دخالت قدرتهای خارجی)، این ملتها بنا بە منافع ملیشان با اکتفا بە قدرت خود قادر به تغییرات اساسی در سرنوشت خود خواهند بود. ولو «ژن، ژیان، ئازادی» منجر بە انقلاب و فروپاشی مادی رژیم نشد اما معتقدم کە منجر بە انقلاب فرهنگی و تطوّر سیاسی شد؛ ملل ستمدیدە را به یکدیگر نزدیک، بسیاری را منقلب، آگاە و متوجە خطر بازتولید فاشیسم و ملیگرایی ایرانی کرد و جهانبینی برخی اقشار کە خنثی و ابژه بودند را تغییر داد. بیشک ارتقای سطح آگاهی مردم باعث خواهد شد کە وارد بازی قدرتطلبان و اشغالگر نشوند اما هیچگاە نباید خطر فاشیسم را دستکم گرفت. اتحاد ملل تحت سلطه و تقویت توان دفع خطرات ناشی از فاشیسم و ایدئولوژی ایرانشهری، در کنار ارتقای معرفتشناختی، خودباوری و اعتقاد به توانایی حاکمیت بر خود، فاشیسم و ایدئولوژی ایرانی را بە عقب خواهد راند. پس اکتفا بە توان مردم در ابعاد سیاسی، توان تدافعی و برونرفت از اُبژگی و اتحاد ملتهایی که سرنوشتی مشابه را تجربە کردەاند باعث خواهد شد کە قادر بە شکست ایدئولوژی ایرانی باشند. هر چند کە تا بە معرفی و بە رسمیت شناساندن فاشیسم و ایدئولوژی ایرانی و پذیرش آن فاصلە داریم اما امری دشوار نیست.
سیاستها و دستاوردهای رژیمهای تمرکزگرای قبلی در ایران چه بود؟ و چقدر در راستای احقاق حق و خواستەهای مردم موفق بودە؟
مرزهای سیاسی کنونی در نتیجۀ پیروزی و شکست در جنگ، پیماننامەها، معاهدات بینالمللی و ریختن خون ملل تحت سلطه به شکل امروزی درآمده؛ مثلاً پس از شکست صفویان از عثمانیها، در «عهدنامۀ قصرشیرین» بخشهایی از خاک کوردستان بذل و بخشش و تجزیە شد. همچنین در «پیماننامۀ ترکمنچای» با روسیە تزاری نیز سرزمینهایی دادە شد بە همین منوال مابقی مرزهای سیاسی کنونی نیز در نتیجۀ پیروزی و شکست در جنگ، پیماننامەها، معاهدات بینالمللی و ریختن خون ملل تحت سلطه به شکل امروزی درآمده است. پس از قدرتگیری رضاخان، گروەهای ملیگرای فاشیستی ایرانی نیز فرصت بیشتری برای عرضە پیدا کردند. علاوە بر رضاخان کە سودای قدرت او را واداشت تا با هیتلر رابطۀ مخفیانه برقرار کند، برخی گروەهای ملیگرا و فاشیست ایرانی نیز از گروه «حلقە برلین» کە تئوریسین افکار فاشیستی، ملیگرایی و ایدئولوژی ایرانی بودند تا حزب «سومکا» ظهور کردند کە از هیتلر و حزب نازی تأثیرپذیری داشتند. رضاشاە با اقدام به قتلعام دەها هزار نفر از ملل غیرفارس (بلوچ، کورد، ترکمن، آذری، عرب، گیلک و ...) سعی کرد تا ایدئولوژی ایرانی و مرزهای باقیمانده را تثبیت و ملت واحد ایرانی ایجاد کند. محمدرضاشاە پسر هم راە پدرش را رفت و با امتداد قتلعام ملل غیرفارس، سعی در تثبیت ایدئولوژی ایرانی و مرزهایش داشت. با این وجود، پروژەهای شاەسازی و تک ملتسازی ایرانی شکست خورد و واقعیت موجود، ملل مختلف محصور در یک جغرافیای سیاسیست کە گرفتار ملتدولت فارسسرور شدەاند. سیستم حاکمیت در جغرافیای سیاسی ایران، ملتدولت است نە جمهوری. بدینمعنی کە دولتملت موجود، پس از تحمیل اتوریته خود بر جغرافیای ملل دیگر و با انتفاع از منابع طبیعی و وامگیری از زبان و مصادرۀ تمدن سایر ملتها و سرکوب و قتلعامشان در مقاطع مختلف، صاحب دولت امروزی شدە و بر آنان حکمرانی میکند. استراتژی ملتدولت ایرانی در امتداد سلب هویت از سایر ملل و تحمیل هویت ایرانی بودە است. علاوە بر آن، انتقال منابع طبیعی سرزمینی ملل غیرفارس به کویر فلات پرشیا/فارسستان و در عوض تحمیل فقر سیستماتیک بە منظور تضعیفشان، از دیگر سیاستهای تهران، همزمان بودە با احداث صدها پادگان نظامی، لشکر، تیپ و مراکز امنیتی و اطلاعاتی در خاک آنان. بدینترتیب تلاشهای ملتدولت ایرانی در امتداد غنا و ثروتمند کردن مردم فارسستان (تهران، اصفهان، کرمان، قزوین، شیراز، یزد، مشهد، مرکزی و...) بودە یا بە نوعی، هدفش ایجاد رفاە برای جغرافیای خود بودە و در سایر جغرافیاها همچون اشغالگر رفتار کردە است.
بهترین نظام سیاسی برای ایران چند ملیتی چیست؟ و فکر می کنید مردم ایران چقدر به آن نوع نظامی کە در مورد آن بحث کردید آشنایی دارند؟
دیدگاەهای سیاسی متفاوتی برای آیندۀ پسا - جمهوری اسلامی ایران وجود دارد؛ از جمهوریخواهی، پادشاهی، مشروطە پادشاهی، فدرالیسم، کنفدرالیسم یا استقلالطلبی وجود دارد. در گذشته معتقد بودم کە احتمالا فدرالیسم بتواند منافع تمام این ملتها را تأمین کند اما با توجە بە مرور تاریخ، اتفاقات اخیر و مشاهداتم، اکنون معتقدم کە ملتدولت ایرانی دموکراسیپذیر نیست و این ملتها بایستی بە دنبال راە چارۀ دیگری باشند. این ملل زمانی بە سعادت، امنیت و ثبات خواهند رسید کە حاکمیتی از خود داشتە و بتوانند برای خود تصمیم بگیرند. هیچکدام از گروەهای ایرانشهری و مرکزگرا معترف بە ملل غیرفارس و حقوق ملیشان نیستند و معتقدند کە نیز بایستی همچنان بر آن ملتها حکم راندە و هموارە ارباب و سرورشان باشند. عدم اعتراف بە ملل غیرفارس، بە منزلۀ وجود پتانسیل برای سرکوبشان است؛ ایرانیها در حکومت آینده نیز راەهایی قانونی و توجیهاتی همچون «خطر امنیت ملی» را برای مشروعیتدادن بە قتلعام و استمرار حکومت بر آنان خواهند یافت. ایرانشهریها از هماکنون گروەهای سایبری تشکیل دادە و لمپن و فالانژهای ایرانشهری، در پایتخت کشورهای غربی در اوج انقلاب به ملل غیرفارس کە پرچمهای ملیشان را در دست داشتند حملەور شدند. رسانەهایشان در لندن و واشینگتن نیز صداهای متفاوت را از هماکنون خفە و سانسور میکنند. روزنامەنگار ارشد ایرانیها میگوید کاش چکمەهای شاە را لیس میزدم و نخبەهایشان هم برای خمشدن در مقابل پسر دیکتاتور قبلی لحظەشماری میکنند. ملتدولت و ایدئولوژی ایرانی، منعطف نیست و قابلیت و پتانسیل پذیرش دموکراسی و تلرانس را ندارد. از همە مهمتر، هیچ امیدی به تغییر ایرانشهریها وجود ندارد و تلاش برای دموکراتیزۀ آنان کاری عبث و غیرممکن است زیرا میدانند کە منافعشان با استقرار دموکراسی از میان خواهد رفت. انقلاب «ژن، ژیان، ئازادی» سنگ محکی بود تا ماهیت واقعی ایرانشهریها عیان شود؛ آنان نشان دادند کە قصد بازتولید فاشیسم یا ملیگرایی ایرانی و دیکتاتوری را دارند و ادامەدهندۀ حکومتهای صفویان، رضاخان، محمدرضاشاە، خمینی و خامنەای خواهند بود. آنان حاضر بە تقسیم قدرت با ملل غیرفارس و عدول از قدرت نیستند. در چنین شرایطی، معتقدم کە قمار با سرنوشت مردم خیانت است و بهترین گزینه برای برونرفت از وضع موجود، جداکردن مسیر و گذرِ ملل تحت سلطە از تهران، و قدم در مسیر «استقلال» و «حکومت مردم بر مردم» است. در جغرافیای سیاسی ایران کە مردم تجربۀ حکومتی دموکرات، نظام دموکراسی، رسانە و گردش آزاد اطلاعات را ندارند و دەها سال تحت آموزش نظام ملتدولت ایرانی و تحریف تاریخ بودەاند طبیعیست کە همۀ مردم نسبت بە ابعاد مختلف «حقوق سلبشدەشان» آگاە نباشند. نەتنها صدا و سیمای رژیم بلکە رسانەهای فارسیگوی متعلق بە اپوزیسیون ایرانشهری نیز در همان راستای بازتولید سانترالیسم و تجمیع قدرت در تهران تولید محتوا کردە و مردم را آماج بمباران اطلاعات ناصحیح، ناقص و منحرفکنندە قرار میدهند. اکنون در مقطعی هستیم کە ملل غیرفارس با کمک شبکەهای اجتماعی، در پی درکی از تاریخ و هویت واقعی و ملی خود هستند کە توسط ملتدولت حاکم انکار شدە است. برخلاف تصوراتی کە معتقد بە ادغام تدریجی یک ملت در ملتی مقتدر طی پروسە جهانیشدن Globalization هستند اما تاریخ نشان دادە کە نفی و حذف هویت ملتها آسان نیست. اگر دلایل فوق در گذشتە مانع از آشنایی تمام اقشار جامعە با واقعیات و حقوقش بودە اما با ارتقای سطح علم جمعی و اطلاع از وجود حقوق ملی سلب شدەشان، برای تغییر وضعیت موجود قدم برخواهند داشت. ذات انسان اقتضا میکند کە «عزتنفس جمعی» و «غرور ملیِ» مردمیکە پس از اشغال سرزمینش تحقیر و انکار شدە، پس از درک واقعیت، خشمگین و متعاقباً آشفته و تحریک خواهد شد. یک انسان آزادە از زمانیکە بە تاریخ و هویت خود و ماهیت اشغالگر پی برد، تغییر موضع خواهد داد. سرعت ارتقای سطح معرفت سیاسی و اجتماعی جوامع با کمک تکنولوژی، چنان صعودی در حال افزایش است کە جهتدهی و فریب افکار عمومی نیز آسان نخواهد بود. در چنین فضای سیاسی، دو طیف صفآرایی خواهند کرد: طیفی راست و افراطی کە منافعش در حفظ نظم موجود بودە و مایل است کە تهران همچنان تصمیمگیرندە و سرور باقی بماند و در مقابل، طیفی کە حاضر نخواهد بود همچنان مطیع و کلونی تهران باقی بماند. چنین مردمی تصمیم خواهد گرفت کە راهش را جدا کند - مگر آنکە فضای سیاسی باز شود، ملل غیرفارس بە حقوق ملی خود برسند و ملتدولت فارسی-شیعی نیز برای حسن نیت، امتیازاتی بیشتر از داشتەهای خود را بە منظور جبران خسارات و جنایات گذشته برای سایر ملل بە رسمیت بشناسد. بدینترتیب، چنانچە ملل غیرفارس، طالب تضمین «حیاتی» در شأن و کرامت انسان برای خود و نسلهای آیندەشان باشند بهتر است تا هرچە زودتر از قید سلطۀ اتنیکی از جغرافیایی دیگر رها شدە و خودشان تصمیمگیرندە باشند، نە آنکە مردمی دیگر، از جغرافیایی دورتر برایشان تصمیم بگیرند. هیچ مردمی بجز خود، بە مشکلاتش آگاە نیست، منافعش را حفظ نخواهد کرد و اساساً هر ملتی لیاقت تصمیمگیری برای خود را دارد.
اگر یکی از ملیت های ایران از استقرار یک رژیم متمرکز حمایت می کند، دلیلش چیست؟
در حال حاضر «چند ملت متفاوت» در این جغرافیای سیاسی با « یک ملیت ایرانی» مندرج در اوراق اداری زندگی میکنند. این ملیت (ایرانی)، انتخاب و مطلوب همە آن مردمان نیست و هستند افرادی کە از داشتن ملیت ایرانی متنفر و منزجرند. بە هرحال، مثال را هم در «شخص» و هم در «ملت» تشریح خواهم کرد. ممکن است «یک شخص» در میان ملل غیرفارس بە دلیل کسب اطلاعات نادرست از شبکەهای ماهوارەای فارسیگوی، یا عدم مطالعە و بیاطلاعی از تاریخ پر از جنایات رژیمهای گذشتە در قبال نیاکانش، از استقرار نظام متمرکز و رژیمی مقتدر در تهران حمایت کند. چنین شخصی مطلع نیست کە حکومتهای قبلی، هزاران تن از نیاکانشان را قتلعام کردەاند. از طرفی نیز شعار و وعدەهای غیرواقع اپوزیسیون راست افراطی ایرانشهری نیز بر او تأثیر گذاشتە و تصور میکند که نظام آیندە دموکرات خواهد بود. خوانش سیاسی اشتباە و خوشبینی، چنین شخصی را معطوف بە استقرار یک رژیم متمرکز میکند. آنچە یک «ملت» را بە حمایت از استمرار و استقرار یک نظام متمرکز و مقتدر وا میدارد، قدرت، منافع سیاسی و اقتصادی است. منافع ساکنان فارسستان/پرشیا در کویر مرکزی ایران «با مرکزیت قزوین و اصفهان در دوران صفوی»، و «تهران در زمان رژیمهای اخیر»، هموارە در استقرار یک نظام متمرکز بودە. پس منفعت ساکنان فلات مرکزی در آن است کە پس از سقوط رژیم کنونی نیز یک نظام متمرکز مقتدر بازتولید شود تا صداهای ناراضی را در میان سایر ملتها سرکوب کند بلکە رفاە، آسایش و امنیت او تأمین بماند. هر چقدر این نظام متمرکز و مقتدر باشد، منافع او در مرکز بیشتر تأمین خواهد شد؛ سرزمین کوردستان، طبرستان و بلوچستان را برای آب، گاز، سنگ، طلا، نفت، سواحل، بنادر، شیلات و زمرد حفظ کند یا در مواقع جنگ، آتش به او نرسد. چنین ملتی چنانچە عالم بە مبادی حقوق بشری باشد یا بە آن تظاهر کند، لکن بالفطره از تضعیف حکومت مرکزی خشنود نخواهد بود چراکە همانطور بە آن اشارە کردم، آنان حداقل تا این لحظه دموکراسیپذیر نیستند و حتیالامکان سد راە استقرار دموکراسی خواهند ایستاد.
آقای بهاری ممنون از اینکە برای این مصاحبە وقت گذاشتید.
خواهش میکنم.