بهار حسینی
برای فهم مسئله این نکته حائز اهمیت حیاتی است، که در حیات سیاسی روشهای اختناق و سرکوب همواره به کار میرفتهاند اما در بیشتر موارد برای نیل به هدفهای مادی این روش ها را به کار میگرفتهاند. حتی خوفناکترین نظامهای استبدادی با تحمیل برخی قوانین بر اعمال و رفتار مردمان خود را راضی میکردند ولی با احساسات و قضاوتها و اندیشههای آنان کاری نداشتند. درست است که در جنگهای شدید مذهبی خشونت زیادی به کار برده می شد تا نه فقط بر رفتار مردمان بلکه بر وجدان آنان نیز فرمان برانند؛ اما این تلاشها محکوم به شکست بودند و فقط احساس آزادی دینی را تقویت می کردند. اما اکنون اسطورههای سیاسی جدید به شیوهای کاملاً متفاوت عمل می کنند آنها با درخواست انجام برخی اعمال یا نهی بعضی رفتارها کار را شروع نمینمایند. آنها میخواهند مردمان را دگرگون کنند تا بتوانند آنان را زیر فرمان برانند و تحت کنترل خود داشته باشند. اسطورههای سیاسی همچون ماری عمل می کنند که قربانی خود را پیش از حمله فلج می کند، مردمان قربانی اسطورههای سیاسی میشوند بی آن که در برابر آنها مقاومتی جدی نشان دهند. آنها پیش از آن که دریابند واقعا چه اتفاقی افتاده است مغلوب و منقاد شدهاند. نکتهای که اهمیت دارد این است که باید به تمایز میان جماعتهای عشق مدار و جماعتهای نفرت مدار تأکید کرد: آنچه جماعتهای پرخاشجو می خواهند یک یا چند سر بریده است. حال آن که فعالیت جمهور تا این حد ساده گرایانه نیست، زیرا به همان سادگی به سمت آرمان اصلاحات و یوتوپیا حرکت میکند که به سمت افکار طرد و آزار و غضب. اما حتی در جمهورها هم نفرت نقشی محوری ایفا می کند. کشف یا ابداع یک موضوع نفرت جدید و سترگ برای جمهور هنوز هم یکی از مطمئن ترین راه ها برای بدل شدن به یکی از سلطانهای ژورنالیسم است و درنتیجه، یک جامعه از هم گسیخته شکل می گیرد که فقط پوسته از حکومت بر آن حاکم می شود. پیداست هجومی در جریان است، هجوم وحشیانی که با ارعاب کاری را تمام خواهند کرد که با خشونت آغاز شده بود. جمهوری اسلامی.
ایده رژیمی که از آن در می یابیم الگوی تجزیه مردم را در کجا باید جستجو کرد - نه فقط در این واقعیت که امر سیاسی قدرت دولتی دیگر نقشی کلی ساز در ساخت گفتمانی ایفا نمی کند، بلکه همچنین در این واقعیت که هیچ قدرت دیگری هم نمی توانست ایفاگر چنین نقشی باشد. بحران مردمی چیزی بیش از بروز شکستی ساده بود، یعنی شکست دولت در ایفای نقش رکن نگهدارنده کل نظام سلطه، برعکس این بحران همانا بیانگر عجز ریشهای مردم در ساختن کل بود - حال چه در مورد هویت دشمن چه در ارتباط با هویت جهانی خویش جدایی روزافزون میان اقتصاد و مداخله ی دولتی به خودی خود مانعی رفع ناشدنی برای ساختن نبود چه ساختن یک مرز سیاسی و چه ساختن یک «مردم»: مسأله صرفاً در کاهش اهمیت انگل صفتان و سوداگران قدرت و فساد، و افزایش اهمیت سرمایه داران خلاصه می شود - تغییری که در هر حال گفتمانی ایجاد کرده است، اما پیش فرض این نگاه فقط می تواند حفظ و بقای جایگاه ساختاری مردم در متن تقابل ما با آنها باشد. جایگاهی که می بایست به رغم جایگزینی تدریجی محتوای واقعی مردم پابرجا بماند.و این دقیقاً همان چیزی است که هرگز روی نداده است.
جمهوری اسلامی در عرصه ی نمایش عمومی دست به نوعی خودزنی زده است و البته مردم در این نمایش همچنان نه بازیگر که تماشاگرند. در حوزه نمادین جمهوری اسلامی سالهاست که مرده است اما چیست که مرگ «واقعی» آن را همچنان به تاخیر میاندازد؟ جمهوری اسلامی باید دو بار بمیرد آنچه مرگ نمادین آن را در مرگی واقعی برای بار دوم به تجربه می نشیند تشکیل یک فردیت جمعی است. این فردیت جمعی بی شک نه در سوژه شدن جمعی در حمایت از یکی از جناحهای قدرت، که در سوژه شدن جمعیت ما بر علیه تمامی جناحهای قدرت باید شکل بگیرد. مسئله این است که موقعیتهای رهایی که جناحهای حاکم پیش روی ما میگذارند، موقعیتهای کنترل شدهای هستند. امکان تغییر نه از موقعیتهای کنترل شده که از رویداد آفریده می شود. امر ممکن از دل رویدادی زاده می شود که یک نفس و هستی تازه میآفریند. ما جامعه ایران را مستعد شکل دادن موقعیتهای بیانیای می دانیم که فردیت جمعی تازه ای را به بار می آورد و این موقعیتهای بیانی از دل جنبشهای اجتماعی نوپایی بوجود خواهد آمد یا زود تمامی کاندیداها و مهرههای رنگین نظام را سد راه رهایی خود خواهند یافت. در شرایط کنونی، متاسفانه ما در قالب مفهوم ریاکارانه تغییر همچنان داریم به زبان حکومت موجود سخن می گوئیم، ترس! «زمانه نویی از انقلاب در همین نکته نهفته است: ما خواهان تغییر در شرایط موجود هستیم حاضریم به خاطر آن یک هفته توی خیابان برقصیم و عربده بکشیم اما نکند شرایط واقعاً تغییر کند شما بخوانید انقلاب شود!!. به نظر می رسد جامعه ایران با تمامی بالندگی جنبشهای اجتماعی نوظهورش در چنین موقعیت ریاکارانەای بسر میبرد و سعی دارد دستان خویش را پالوده و تمیز نگاه دارد شاید بتوان در این مثال از جان زیبا با ژیژک همراه شد که "نفی" همان نگرش انتقادی جان زیبا نسبت به محیط پیرامون خویش است و نفی در نفی" در حکم کسب بصیرت نسبت به این امر است که چگونه خود جان زیبا به همان جهان خبیثی که قصد طردش را دارد وابسته است و نتیجتا بطور کامل در آن مشارکت دارد.
به منظور هرگونه تغییر، واقعی نیازی نیست این فردیت جمعی زیر بیرق کاندیدایی خاص تحت موقعیتهای رهایی کنترل شده شکل گیرد، هر موقعیتی که نشان از کنترل قدرت دارد به این دلیل بر قدرت حاکم و نه قدرت مردم دلالت دارد که پیش تر به آن موقعیت سرایت یافته است پس مسئله مسئله آلودگی است؛ و نه پالودگی و تمیز نگه داشتن دستان خویش در قالب شعار ریاکارانه تغییر جهت شرکت در سیاست و سیاسی شدن مسئله دیگر حضور به هم رساندن در روز انتخابات نیست. سیاست نباید به انتخابات فروکاسته شود بلکە مسئله اتخاذ یک سیاست سوبژکتیو از تزریق یک سوبژکتیویته جمعی علیه این موقعیت های رهایی کنترل شده است و این راهی است از ایجاد مرگ نمادین تا رسیدن به مرگ واقعی رژیم اسلامی.
و این چیزی ست، که هرگز با هیچ کدام از این صورتهای سمبلیک کاندید شده نمیتواند این شکاف را پر کند. جالب اینجاست که خود نظام بر روی همین فقدان پایهریزی شده است؛ فقدان خیر همگانی نظام جمهوری اسلامی یعنی نفی خیر همگانی با این وجود آن آگاهی ای که قرار است به یک خیر همگانی منتهی شود یک تناقض بلاشرط است یک امر محال که به هیچ روی متحقق نخواهد شد پس در اصل حواشی انتخابات را نه یک آگاهی جمعی بلکه نمایشی است که یک عروسک گردان (شورای نگهبان و نیروهای وابسته فاسد) می گرداند باید توجه کنیم خیر همگانی در واقع غایب میل مردم است. زیرا از حضور مردم نظام از این میل ادیپی برای نمایش مشروعیت خود استفاده خواهد کرد.
همه می دانیم، دولت فاقد سیمای سوژه محور است و اصل موضوعی است کە هدف دولت مدرن صرفا تحقق برخی کارکردها و ایجاد نوعی اجماع یا توافق همگانی عقاید است. دولت فی نفسه نسبت به هر نوع سیاستی که متعرض حقایق گردد، موضعی بی اعتنا یا خصمانه دارد اکنون در این وضعیت هیچ نوع امر سیاسی متعرض اتفاق نمی افتد چرا که ماهیت خود انتخابات امر سیاسی بودن را از آن سلب می کند. انتخابات فقط یک کارکرد دارد و آن هم ایجاد نوعی اجماع یا توافق همگانی عقاید برای تائید نظام است و الباقی هیچ است، صندوق های تهی اند! زیرا این استدلال مسخره ای است که در میان نامزدهای انتخاباتی یکی را نسبت به دیگری باید تائید و از او حمایت کرد. وضعیتی را می توان وضعیت سیاسی نامید که در تعارض با دولت بوده و بتواند بر قدرت دولت حد و مرزی مشخص کرده و اندازه ی آن را ثابت سازد. آیا انتخابات و شرکت پرشور مردم در خیابانها را میتوان همان وضعیت متعارض نامید؟ پس این توهم از کجا می آید که مردم خود را در کانون یک عمل سیاسی می بینند؟ سیاست به اقتضای ذاتش باید اعلام کند که آن تفکری که نامش سیاست است "تفکر همگان" است، همین نکته انحرافی "اکثریت" است. آنها این "اجرای نسبی" را اکثریت تلقی، و بر "تفکر همگانی" مستولی اش کردهاند. اما، تفکر همگانی بـه این بازی نشانه های نظام تن نمی دهند، نتیجه انتخابات هیچ تاثیر در حال و روز آنها و آیندگان ندارد. اینها همان صدای غرش حرکت ماشین انقلابی است. آنها وضعیت سیاسی واقعی و متعارض را همیشه در تاریخ رقم زده اند. و نکته ای که باید دانست و بر آن تاکید کرد، تن دادن به تفکرات نخ نما شده اصلاح طلبان است که سوپاپ اطمینان رژیم است در مواقعی که مردم بر رژیم استیلای سیاسی می یابند. هر وقت نظام در حال سقوط ایدئولوژیک بوده است، اصلاح طلبان با کسب سهم خواهی حزبی و البته آگاهی رژیم بر این مساله، ساختار آن را حفظ کرده اند. بنابراین، اصلاح طلبی، براندازانه نیست. و براندازی رژیم اسلامی هدفی است که تفکر اکثریت است. و این چیزی است که جای صورتهای سمبلیک و صندوقهای تهی را خواهد گرفت.