پیشبینی تحولات سوریه بعد از سقوط اسد
مقدمه
برای درک مسائل خاورمیانه، همواره باید سیاستهای ایالات متحده و منافع آن را در نظر گرفت. در این میان، اسرائیل بهعنوان متحد استراتژیک آمریکا، نقشی کلیدی ایفا میکند و حتی میتوان آن را ایالت پنجاهویکم آمریکا دانست. سیاستهای آمریکا تا حد زیادی روند و آینده تحولات منطقه را تعیین میکند.
اما چرا انقلاب سوریه شکست خورد و به یک جنگ داخلی ویرانگر کشیده شد؟ پاسخ را میتوان در منافع آمریکا جستجو کرد. آمریکا هرگز تمایلی به وجود یک همسایه قدرتمند و ضداسرائیلی مانند سوریه نداشت و همواره در انتظار فرصتی بود تا قدرت این کشور را بهعنوان یک بازیگر تأثیرگذار منطقهای تضعیف کند. آغاز انقلاب سوریه در سال ۲۰۱۱، این فرصت را برای آمریکا و متحدانش فراهم کرد.
برای تبدیل این انقلاب به جنگ داخلی و نابودی سوریه، یک شرط دیگر نیز ضروری بود: حماقت بشار اسد. همانطور که دیوید سلین، نویسنده مشهور فرانسوی، میگوید: "حماقت بر هر جنبه دیگری از شخصیت انسان غلبه خواهد کرد."
اعتراضات سال ۲۰۱۱ در ابتدا برای اصلاحات سیاسی، آزادی بیان و مبارزه با فساد آغاز شد. رژیم بشار اسد ظرفیت داخلی برای پاسخگویی به این مطالبات را داشت، اما رویکردی که بشار اسد از پدرش، حافظ اسد، آموخته بود، یک راهحل استالینیستی بود؛ روشی که به همه مسائل و مشکلات با خون و خشونت پاسخ میداد.
در همین راستا، بشار اسد همان روشی را در پیش گرفت که پدرش، حافظ اسد، پیشتر در حماء اجرا کرده بود؛ روشی که این شهر را به گورستانی برای اخوانالمسلمین تبدیل کرد و یکی از بزرگترین جنایات خاورمیانه را رقم زد. جنایتی که ریشه جنبش اسلامی عرفی و معتدل را در سوریه نابود کرد و زمینه را برای رشد بنیادگرایی فراهم ساخت؛ تخمی که در دوره پدر کاشته شد و در دوره پسر به ثمر نشست.
اعتراضات سال ۲۰۱۱ بهشدت توسط نیروهای بشار اسد سرکوب شد. در شهر درعا، که مرکز و محل تولد انقلاب بود، عدهای از کودکان به دلیل نوشتن شعارهای اعتراضی بازداشت و شکنجه شدند. یکی از این کودکان، درحالیکه آلت جنسیاش قطع شده بود و جسد مثلهشدهاش به خانوادهاش تحویل داده شد، به نمادی از انقلاب سوریه تبدیل شد.
این خشونتها و سرکوبهای بیرحمانه، نهتنها اعتراضات را متوقف نکرد، بلکه سوریه را به مسیر ویرانی و جنگ داخلی کشاند.
ایالات متحده نمیخواست بشار اسد سقوط کند، بلکه هدف آن ورود سوریه به یک جنگ داخلی بود. به همین دلیل مداخله نکرد و سوریه را به کانون مبارزه تبدیل کرد؛ جایی که تمام نیروهای مخالف آمریکا مجبور شدند منابع مالی و انسانی خود را در این جنگ صرف کنند.
در این جنگ، هر گروهی در جهت دفاع از منافع خود وارد شد: قطر با رویای انتقال گاز به اروپا، ترکیه با رویای احیای امپراتوری عثمانی، ایران برای حفظ محور مقاومت، و روسیه به دلیل اهمیت استراتژیک سوریه در این بحران حضور یافتند.
در تمام سالهایی که جنگ داخلی در سوریه ادامه داشت، این کشور به بحرانی تمامعیار تبدیل شد که در آن منابع مالی و انسانی کشورهای درگیر نابود و هدر رفت. در همین زمان، ایالات متحده ناظر جنگی بود که در آن هر طرفی که تلفات میداد، به نفع واشنگتن تمام میشد.
سوریه به یک ویرانه تبدیل شد. بازگشت به وضعیت پیش از انقلاب، به حداقل ۱۰۰ سال زمان نیاز دارد تا خرابههای جنگ بازسازی شوند.
بازندهی بزرگ
بزرگترین بازنده جنگ سوریه بدون شک بشار اسد بود. او تصور میکرد که دوران انقلابها به پایان رسیده و با کشتار مخالفان، بمباران بشکهای و شیمیایی، قتل عام کودکان و زنان و ایجاد یک دریای خون میتواند پایههای حکومت خود را محکم کند و سلطه خاندان اسد را ادامه دهد.
اما اگرچه بشار اسد در کوتاهمدت سقوط نکرد، پایههای حکومت او چنان سست شد که دیگر نمیتوان آن را پایدار دانست. بشار اسد نفهمید که هر جنایتی که مرتکب شد و هر خونی که ریخت، در واقع تیر خلاصی بود که به خودش شلیک کرد و خودش را از درون نابود ساخت.
جنایات بشار اسد در سوریه به قدری هولناک و تکاندهنده است که باید مورد تأمل و بررسی عمیق قرار گیرد و نباید به دست فراموشی سپرده شود. ابعاد این جنایات بسیار وحشتناک است:
۵۰۰ هزار نفر کشته،
۱۰ میلیون نفر آواره،
کشوری که به ویرانهای مطلق تبدیل شد،
حدود ۲۰۰ هزار زندانی سیاسی که بسیاری از آنها پس از شکنجههای وحشیانه کشته شدند،
گورهای دستهجمعی و خشونتهایی که توصیفناپذیرند.
در نهایت، این حقیقت آشکار شد که هیچ میزان از جنایت و خونریزی نمیتواند یک حکومت ظالم و فاسد را برای همیشه حفظ کند. تاریخ نشان داده است که چنین حکومتهایی دیر یا زود به سرنوشت محتوم خود دچار خواهند شد.
اختلافات بشار اسد و جمهوری اسلامی ایران
یکی از دلایل تضعیف موقعیت بشار اسد، اختلافات عمیق او با جمهوری اسلامی ایران بود. پس از نبرد حلب و بازپسگیری شهرهای مهم سوریه، بشار اسد تلاش کرد روسیه را بهعنوان متحد اصلی خود حفظ کند و همزمان ایران را به حاشیه براند؛ زیرا منافع روسیه در سوریه محدود بود و این کشور در برخی مسائل با آمریکا و اسرائیل منافع مشترک داشت.
این اقدام اسد که از نگاه تهران خیانت محسوب میشد، شکاف میان دو طرف را عمیقتر کرد و زمینهساز کاهش نفوذ ایران و خروج تدریجی آن از سوریه شد. حتی گفته میشود اسد اطلاعات محرمانه سپاه پاسداران را در اختیار اسرائیل قرار داد و اسرائیل با استفاده از این اطلاعات، مواضع و پایگاههای ایران در سوریه را بمباران کرد.
با تشدید اختلافات، رفتوآمدهای دیپلماتیک میان ایران و سوریه افزایش یافت، اما همزمان اسد به سمت کشورهای عربی مانند عربستان سعودی و امارات متمایل شد و تلاش کرد روابط خود را با آنها ترمیم و تقویت کند. یکی از شروط کشورهای عربی برای پذیرش دوباره اسد، کاهش نفوذ ایران در سوریه بود، شرطی که اسد تا حد زیادی به آن تن داد.
در تحولات اخیر، بهویژه در هفتم اکتبر، بشار اسد نقش تماشاچی را ایفا کرد و هیچ همبستگی با حماس و حزبالله نشان نداد. این موضعگیری شکاف میان سوریه و جمهوری اسلامی را بیش از پیش نمایان ساخت و نشان داد که بشار اسد بهتدریج از محور مقاومت فاصله گرفته و به کشورهای عربی نزدیکتر شده است.
معامله بزرگ
در مورد چگونگی سقوط بشار اسد، باید گفت که این مسئله از نظر تاریخی و با افشای اسناد محرمانه در آینده بهطور دقیق مشخص خواهد شد. با این حال، با توجه به قرائن و شواهد موجود، میتوان تحلیلی ارائه داد. به نظر میرسد که آمریکا برای سوریه نقشهای دو مرحلهای طراحی کرده بود.
فاز اول: جنگ داخلی و نابودی کامل سوریه که پیشتر توضیح داده شد.
فاز دوم: ایجاد سوریهای جدید که در راستای تأمین منافع اسرائیل باشد.
در این میان، روسیه نیز در این طرح منافع خود را دنبال میکند. علاوه بر اهمیت استراتژیک سوریه برای روسیه، نباید از نقش کلیسای ارتدوکس که برای کشور مسیحی روسیه حائز اهمیت است، غافل شد. روسیه هیچگاه به منافع اسرائیل خیانت نکرده و همواره بهعنوان حامی اسرائیل باقی مانده است.
به نظر میرسد که یک معامله پشت پرده میان آمریکا و روسیه صورت گرفته باشد. بر اساس این معامله:
1. بشار اسد حذف شود
2. منافع روسیه در سوریه جدید تأمین شود،
3. ایران از سوریه اخراج گردد.
این معامله، بهظاهر راز سقوط سریع بشار اسد در ۱۰ روز بدون نبرد است که زمینه را برای تولد سوریهای جدید فراهم میکند.
پیش بینی سوریهی جدید
سوریه هرگز به دوران اسد بهعنوان یک کشور قدرتمند و متحد باز نخواهد گشت. در این صورت، کشور به سه حوزه نفوذ جداگانه تقسیم خواهد شد، که هرکدام تحت کنترل گروهها یا قدرتهای مختلف خواهند بود.
حوزه نفوذ کوردها
خودمختاری یا فدرالیسم برای کوردها در آینده سوریه قابل پیشبینی است، چرا که کوردها بخشی از خاک سوریه را در کنترل خود دارند و خواهند داشت. در منطقه خاورمیانه، کوردها به عنوان متحدان استراتژیک آمریکا و اسرائیل شناخته میشوند و منافع خود را از طریق این اتحاد تاکتیکی تأمین میکنند. این ارتباط، همراه با حمایتهای سیاسی و نظامی، میتواند زمینهساز پذیرش ساختاری مانند خودمختاری یا فدرالیسم برای کوردها در سوریه باشد.
حوزه نفوذ ترکیه در آینده سوریه
دومین حوزه که در آینده سوریه شکل خواهد گرفت، حوزه حلب است. این منطقه احتمالاً به پایگاهی برای بنیادگرایان دینی تبدیل شده و تحت نفوذ ترکیه قرار خواهد گرفت. با توجه به روابط تاریخی و جغرافیایی ترکیه با این منطقه و تمایل آنکارا به حمایت از گروههای اسلامگرا، حلب میتواند به یکی از کانونهای مهم نفوذ ترکیه در سوریه بدل شود.
در مورد ترکیه، باید به این نکته اشاره کرد که این کشور دو مسیر پیشرو دارد:
1. احترام به روند تاریخی و انطباق با شرایط جدید: در این صورت، ترکیه میتواند نفوذ خود را در حوزه حلب بر اساس پیشینه تاریخی و روابط فرهنگی حفظ کند.
2. اتخاذ رویکرد عثمانیگرایی و توهم قدرت منطقهای: در این حالت، ترکیه همان مسیری را خواهد رفت که ایران پیمود و به یکی از بازندگان سوریه جدید تبدیل خواهد شد.
همانطور که بشار اسد دستنشانده ایران نبود، گروههای اسلامی سوری نیز دستنشانده ترکیه نیستند. در آینده، با گذر زمان، اختلافات آنها با ترکیه علنی خواهد شد و این تنشها میتواند بر نفوذ ترکیه در سوریه تأثیر منفی بگذارد.
حوزه نفوذ اردن
اگر اسرائیل بر اساس نظم جدید خاورمیانه تصمیم به انتقال ساکنان غزه به سینا یا مکانی دیگر و تصمیم به الحاق کرانه باختری به خاک خود داشته باشد، جمعیت عرب ساکن کرانه باختری مجبور به کوچ اجباری خواهند شد ، این جمعیت به جز اردن جایی برای رفتن نخواهند داشت. با این حال، اردن کشوری کوچک است و حتی در بهترین شرایط نیز ظرفیت پذیرش این حجم از مهاجر را ندارد. اردن تنها در یک صورت ممکن است در این نقشه به اسرائیل و آمریکا کمک کند: انجام معاملهای که در آن، دمشق به صورت رسمی یا غیر رسمی (دو فاکتو) به حوزه نفوذ اردن تبدیل شود. این معامله میتواند انگیزه لازم برای مشارکت اردن در اجرای طرح الحاق کرانه باختری به اسرائیل فراهم کند، زیرا در این سناریو اردن جایگاه ژئوپلیتیک خود را تقویت خواهد کرد.
در نتیجه سقوط بشار اسد، مهمترین و قدرتمندترین همسایه اسرائیل متلاشی، نابود و خلعسلاح شده است و دیگر تهدیدی برای اسرائیل محسوب نمیشود. علاوه بر این، ارتباط ایران با حزبالله قطع خواهد شد و با این اتفاق، حزبالله نیز خلعسلاح شده و به جنوب رود لیتانی رانده میشود. در صورت وقوع این دو تحول، موجودیت حزبالله در لبنان نیز زیر سؤال خواهد رفت و از یک حزب قدرتمند و مسلح به یک جنبش سیاسی تبدیل میشود. در پی این تحولات، مسیحیان در لبنان قدرت را به دست خواهند گرفت و لبنان به سمت تبدیلشدن به اولین کشور مسیحی خاورمیانه پیش خواهد رفت. از سوی دیگر، بخشی از سوریه به تصرف متحدان اسرائیل و آمریکا، یعنی کوردها، در میآید و دمشق به حوزه نفوذ اردن تبدیل خواهد شد. این تغییرات میتواند زمینهساز یکی از بزرگترین معاملههای قرن با موضوعیت کرانه باختری باشد.