خیانت به فلسفه و روشنفکران!
(در حاشیه گفتگوی مهدی نصیری و بیژن عبدالکریمی)
شاهرخ حسنزادە
چند روز پیش دو چهره مطرح در ایران به بررسی آینده، رویدادهای داخلی و خارجی ایران پرداختند. "بیژن عبدالکریمی"، روشنفکر و استاد فلسفه دانشگاه تهران و "مهدی نصیری"، نویسندە و روزنامەنگار. هرکدام بر اساس دیدگاه خود سعی در تبیین نظرات خود داشتند. ظاهراً این دو منتقد سیاست های رژیم جمهوری اسلامی هستند و حتی صریحاً در مورد گذار از رژیم صحبت میکنند. گفتگو حدود سه ساعت و نیم طول کشید. آنچه در این نوشتار کوتاه شایان ذکر است و مرا به سخن برانگیخت، دیدگاه متفاوت این دو فرد بود که علیرغم همه انتقادهایی که از هر نظر به نظام، حال، آینده و نوع حکومت داشتند، در مورد دمکراسی، عدم تمرکز، تکثر جامعە و حقوق دیگری(ملیتها) اهمیتی قایل نشدند و در میان دو ایدولوژی همسان با آزمونی ناموفق گرفتار شدەاند. به طور کلی؛ عبدالکریمی با بیانات فلسفی و استفاده از مفاهیم سعی میکرد در مقام یک فیلسوف ظاهر شود و نظر تودەهای جامعە را با فن بیان بە خود جلب کند. ایشان صریحاً نصیری را کە نقد اساسی بە حاکمیت داشت بە سخرە گرفت و گفت؛ متأسفانه این بحث ها همیشه به سمتی میرود که من متوجه نمیشوم و ای کاش این افراد سطح علمی خود را بالا می بردند و بە صورت علمی با هم مناظرە می کردیم.
عبدالکریمی ابتدا سعی کرد به صورت تصنعی از نظام فاصله بگیرد و از اینکه در جامعە محبوبیت خود را از دست دادە است ناراضی بود. ایشان در سخنان ابتدایی گفت؛ با توجه به شرایط منطقە، باید تغییر صورت پذیرد، این تغییرات به نفع نظام است، حتی به نفع امنیت ملی ماست. ما تغییر میخواهیم و من حتی میخواهم از آن گذر کنم! اما در جریان مناظرە چندین بار با پارادوکس و تضادهای فکری مواجه می شود و هر بار سنگ آسیاب را به یک طرف می چرخاند! وی در ادامه معتقد است که؛ رژیم تغییر نخواهد کرد و حتی غرب هم این را نمیخواهد و به همین شکل باقی خواهد ماند. وی با این سخنان متضاد و واهی میخواهد آب پاکی بە دست معترضان بریزد و بگوید که غرب طرفدار تغییر رژیم نیست و اگر قرار است تغییری صورت گیرد باید توسط نیروهای خودی(انقلابی-شیعە) انجام شود. وی اساسا به اپوزسیون اعتقادی ندارد و آنها را دست نشاندە میداند. اظهارات عبدالکریمی به طرز زیرکانەای در راستای اهداف و راهبرد رژیم از ایجاد محور مقاومت و پشتیبانی و حمایت از نیروهای نیابتی، مشروعیت بخشیدن بە دخالت در سوریە، یمن، عراق، لبنان، فلسطین و... بە عنوان استراتژی معقول یاد میکند و تمامی این خونریزیها، آشوب و دخالتها در خارج را برای امنیت داخل ایران مفید میداند. وی بدون درنظر گرفتن تاثیرات مخرب آن بر سیاست، اجتماع و اقتصاد معتقد است اگر اتفاقی بیفتد و خلأ امنیتی در نتیجه از بین رفتن حاکمیت به وجود بیاید، فاجعه اتفاق خواهد افتاد، او مردم را به یاد غزه، لبنان و عراق می اندازد و می خواهد تصویری از ویرانی و جنگ را برای جامعە ایران ارائه دهد و آنها را از سقوط رژیم بترساند. اما آیا این درست است؟ آیا غرب قصد حمله به مردم و زیرساختهای حیاتی را دارد؟ ایشان حتی بە نقل از منابع امنیتی خود می گوید لاتها خانەهای شمال تهران را بین خودشان تقسیم کردەاند! یک استاد فلسفه دانشگاه اگر آگاهانه یا حتی ناآگاهانه فریب دروغ، تبلیغات و توطئەهای نهادهای امنیتی را بخورد و برای دیکتاتور این چنین تبلیغ کند باید در مورد "شعبان"ها چە تصوری کرد، پس این اخلاق است کە فضیلت را از رذیلت و خیر را از شر متمایز میکند.
در طول تاریخ، بسیاری از فلاسفه و اندیشمندان دیکتاتورهای دوران را ستوده و یا مدتی با آنها کار میکردند؛ بخشی از آنها حتی علم خود را در خدمت منافع حاکمان خود قرار دادەاند. آنها اگرچه توانستند تحولات بزرگی در اندیشە بشری، تفسیر مفاهیم و معانی خاص در علم ایجاد کنند، اما نگرش سیاسی و حمایت از حاکمان، به ویژه دیکتاتور و فاشیستها؛ عظمت آن متفکران را زیر سوال برده است. یکی از مشهورترین فیلسوفان قرن بیستم "مارتین هایدگر" بود-البته من نمیخواهم هایدگر و عبدالکریمی را در اینجا با هم مقایسە بکنم، با این حال، نقش هایدگر در دوران رژیم نازی مورد انتقاد بسیاری از شخصیتها و اندیشمندان مانند "ادموند هوسرل" و "کارل یاسپرس" قرار گرفت که به دلیل دیدگاههای منفی وی بهویژه نسبت به یهودیان، هرگز او را نبخشیدند و از نظر اخلاقی وی را شرمسار کردەاند.آنها معتقد بودند که هایدگر آگاهانە نژادپرست است. هایدگر در زبان فلسفی خود، هیتلر را شخصیتی بلندپرواز توصیف می کند که تصمیم گرفت بشریت را از «فراموشی بودن» نجات دهد! همانگونە که عبدالکریمی فکر میکند، این خامنهای و رژیم او هستند که در مقابل «نظام سلطه» (آمریکا و اروپا) ایستادهاند و ما باید از هر جهت از آن حمایت کنیم. او معتقد است آنچه خامنهای انجام میدهد بدون تفکر نیست، بر اساس منافع ملی است و نباید به او پشت کنیم. در 27 می 1933، هایدگر به دانشجویان دانشگاه فرایبورگ گفت: خطوط کلی دانشگاه باید مطیع خواسته های "پیشوا" باشد!
در طول نزدیک به سه ساعت و نیم بحث، سه یا چهار بار نام کردها مطرح شد و هر دو طرف، به ویژه عبدالکریمی، آنها را جنگطلبانی که به رژیم جنگ فروختەاند یا مانند جنگجو و «تجزیەطلب» بە تصویر کشید. اگر "ادوارد سعید" در "شرق شناسی"(اورینتالیسم) به توصیف نگرش و استکبار خودخواهانە غرب نسبت به شرق می پردازد و از استعمار و ظلم و جنبەهای تاریخی مختلف آن صحبت می کند، عبدالکریمی نیز آگاهانه جنبشهای آزادیخواه کورد را تحریف میکند. جالب اینجاست وی معتقد است که باید در مقابل نظام استعماری بایستیم و تسلیم نشویم وگرنه مثل "لویاتان" هابز سر همه را خواهد خورد! هایدگر هم میخواست با استدالهایی من درآودری ثابت کند که یهودیان نادان هستند و آنها را از موقعیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود در راستای سیاستهای ایدئولوژیک نازی هیتلر تنزل دهد تا زمینه را برای نسلکشی آنها فراهم کند. به عبارت دیگر، نگاه استعماری به نابودی یهودیان یا یهودستیزی به هر طریقی مانند دیدگاه عبدالکریمیها است که کردها را جنگ طلب، عقب مانده، بلوچها را بی سواد و قاچاقچی، ترکها را بی مغز و... میدانند. این نوع نگاه شرقشناسانە حتی در هنر و سینمای ایران نیز نمود دارد. یعنی علوم غربی را ترجمه کرده و به نفع و هدف خود برای ظلم به دیگر ملتهای ایران استفاده کردەاند. نکته جالب این است که اگر رژیم ایران به رهبری خامنەای در مقابل نظام سلطه بایستد، برای عبدالکریمی موجه است و او حق دارد با وی در مقابل غرب مبازرە کند، اما اگر کردها یا ملت های ستمدیده در مقابل ظلم و جنایات این رژیم بایستند و برای احقاق حق خود مبارزە کنند، جنگ طلب و تجزیه طلب هستند!
عجیب است کسی که ادعا می کند آخرین مدارج علمی را گذرانده و در دانشگاه تهران به عنوان استاد فلسفه تدریس می کند، چگونه می تواند برای بقای نظامی دیکتاتور و ادامه کشتار و جنایتهای هولناک استدلال غیر منطقی بیاورد و تا این حد کوتەبین و منفعت طلب باشد. او باید فلسفه اخلاق "افلاطون" و حتی "کانت" را خوانده باشد، اما آن را فراموش کرده است. اخلاق در دیدگاه افلاطون شاخەای از سیاست و اندیشه است، وی پس از بحث عدالت اجتماعی، از عدالت فردی نیز صحبت می کند که از نظر افلاطون، ارزش از سه نکته فراتر نمیرود: 1. زیبایی. 2. عدالت. 3. حقیقت. و جامع میان این سه، خیر و نیکی است و سه امر یاد شده معنی باز خیر و نیکی هستند. این که می گوید اخلاق از مقوله جمال و زیبایی است مقصود او زیبایی حسی نیست که در گل و چیزهای دیگر دیده می شود، بلکه زیبایی کار و عمل انسان است که از روح زیبا سرچشمه می گیرد. این نوع نگرش، توجیه و تناقض سخنان عبدالکریمی، زوال اخلاق وی را اثبات میکند و به نظر میرسد منافع شخصی اجازه اندیشیدن را از وی گرفته. وی همچنین تعهد خود را قربانی منافع می کند و اصول اخلاقی و وظیفه خود را رها می کند و به خیر عمومی اهمیت نمیدهد. اخلاق کانتی یک نظریه اخلاقی وظیفهگرا است که "ایمانوئل کانت" تدوین و معرفی کرده است. بر مبنای این نظریه، که در نتیجه عقلگرایی عصر روشنگری پدید آمد، اراده نیک یگانه پدیده ذاتا خوب است و عمل فقط هنگامی خوب تلقی میشود که برآمده از احساس وظیفه نسبت به قانون اخلاقی باشد. محور اصلی دیدگاه کانت درباره قانون اخلاقی امر مطلق است که درباره همه افراد، صرف نظر از منافع و خواستهایشان، صدق میکند. کانت امر مطلق را به شکلهای مختلف صورتبندی کرد. اصل جهانشمولیت از نظر کانت چنین اقتضا میکند که یک عمل برای آن که مجاز باشد، باید بتوان آن را بدون این که تناقضی پیش آید، درباره همه افراد به کار برد. صورتبندی کانت از انسانیت در بخش دوم امر مطلق متضمن آن است که هرگز نباید با دیگران صرفا بهعنوان وسیلهای برای رسیدن به یک هدف رفتار شود؛ بلکه انسانیت همیشه باید هدف باشد.
عبدالکریمی نیز مانند هایدگر و "کارل اشمیت" فاشیسم را توجیه و ضددمکراسی لیبرال هستند که از سوی شاگردان و دوستانشان به دلیل توجیه اعمال سخیف حاکمیت، مورد انتقاد قرار می گیرند، ولی به یک نکته واقعی و مهم نیز اذعان می کند؛ بازگشت به گذشته و بازگرداندن رژیمی که به دست همین مردم سرنگون شده، نهایت حماقت و نادانی است که نباید اتفاق بیفتد. سپس در پاسخ به این همه فسادی که نصیری از حاکمیت حال ایران یاد میکند و از رضاشاه بە نحوی تجلیل می کند، میگوید؛ شاهزاده باید صدها میلیون دلاری که پدرش دزدیده بود را با خودش بیاورد و بعد حرف بزند! در پایان اما دیدگاه های تنگ نظرانه ایدئولوژیک جمهوری اسلامی را با نیت پاک قلبی بیان میکند؛ ما اسطورەهای تاریخی مثل علی و حسین داریم، ما رهبر، ایدئولوژی و قهرمان (قاسم سلیمانی) داریم، سلاح و رسانه داریم، نیروهای بسیجی داریم، وی از ظلم و ستم بە ایران، فلسطین و حتی آمریکای لاتین و آفریقا نیز میگوید! او آشکارا خود را در کنار نیروهای امنیتی قرار میدهد و معتقد است که نیروهای انقلابی-شیعه و همرزمان سپاهی میتوانند رژیم را روی پای خود نگهدارند. عبدالکریمی کتمان نمیکند نیروهای مزدوری که در لبنان و فلسطین قربانی سیاستهای مداخلەجویانە و ماجراجوییهای خامنەای شدند فرزندان این کشور هستند و ما باید به آنها احترام بگذاریم چون اگر آنها نبودند جنگ بە داخل مرزهای ما کشیدە میشد. نگرش و زاویە دید ایشان دقیقا مانند خامنەای و فرماندهان سپاه است. جنبش زن زندگی آزادی را محصول رسانههای غربی و نظام سلطه میداند که اگر نیروهای امنیتی این افراد را در کف خیابان نمیکشتند و کور نمیکردند، ممکن بود هزاران و دهها هزار نفر دیگر در اثر خلاءقدرت کشته میشدند. او معتقد است فقط میتوانند با نیروهای انقلابی صحبت کنند چون آنها میتوانند اوضاع را آرام کنند و دیگران(اپوزسیون و مردم ناراضی) با وارونە کردن واقعیات از طرف رژیمهای اشغالگر مأمور به تضعیف و ازبین بردن ایران هستند...
مهدی نصیری، به دقیقی از بحرانهای مختلف سیاسی، اقتصادی، نظامی، امنیتی، اجتماعی و فرهنگی صحبت میکند. به ویژه موضوع فروپاشی نیروهای نیابتی و پایان حکومت بشار اسد را رویای خوش حاکمیت بە کابوس، توصیف میکند. نصیری با جسارت و مستدل ابر بحرانها را مطرح کرد و بە درستی معتقد بود که هیچ فاجعەای جز بقای جمهوری اسلامی وجود ندارد. سیاست مخالفت با غرب شکست خورده و باید با دنیا به ویژه غرب(آمریکا) آشتی کنیم. نصیری آشکارا از سقوط رژیم صحبت کرد و شخص آقای خامنەای را با آن رجزخوانیها هدف قرار داد و همه اشتباهات و سیاست های غلط را بە وی نسبت داد. در نتیجه مهدی نصری علیرغم انتقادهای دقیق و سریع، متاسفانه راه واقعی و اصلی دمکراسی را گم میکند و واقعیت های جامعه را نمیبیند، وی به هر دلیلی معتقد است باید به گذشته برگردیم و آینده این جغرافیا را به دستان پادشاهیخواهان بسپاریم(نظام سلطنتی). ایشان با اعلام آماری غیرعلمی مدعی است اکثریت جامعه ایران خواهان نظام پادشاهی هستند! مانند عبدالکریمی و بە نوعی دیگر بە دمکراسی، پلورالیزم و حقوق ملیتهای ایران معتقد نیست و با تفکری غیردمکراتیک چارە را در بازگشت بە گذشتە میبیند بە قول آقای عبدالکریمی از چاه بە چالە افتادن!
در نهایت، آنچه شایان ذکر است؛ ظاهراً این دو با آرایی متفاوت در مقابل هم قرار گرفتند اما اگر من کورد در این گفتمان از حقوق خود صحبت کردە باشم، این دو و حامیانشان با هم علیه ما بە سنگر خواهند رفت و به معنای کامل با ما مخالفت خواهند کرد. آنها همچنان معتقدند که باید مرکز قدرت مطلق باشد، حق مدیریت و تمامی پایەهای قدرت حاکمیت را برای خود روا و محفوظ میدارند. اگر ما نیز حقوق خود را مطالبه کنیم، یاغی و تجزیه طلب میشویم! متاسفانه این دو ذهنیت متعصب و مرکزگرا (همچنان کە در جنبش ژینا نیز مشاهدە شد) علیرغم سخنان به ظاهر زیبایشان هیچ اعتقادی به دموکراسی و حقوق دیگری ندارند و آیندەی نزدیک آزادی را تاریک کردەاند.