
مذاکرات ترکیبی آمریکا و ایران
د. مجید حقی
در نقطهای ایستادهایم که حتی تخیل آن، تا چند سال پیش غیرممکن مینمود. جمهوری اسلامی ایران، نظامی که چهار دهه است بر پایه شعار «مرگ بر آمریکا» بنا شده، اکنون در آستانه گشودن درهای اقتصاد خود به روی سرمایهگذاری آمریکا قرار گرفته است. گویی تاریخ، در یک لحظه بیرحمانه، همهی ادعاهای ایدئولوژیک را چون بخار از برابر چشمان خامنهای محو کرده و تنها چیزی که باقی مانده، ترس است؛ ترس از فروپاشی.
در این شرایط، سه عامل اصلی خامنهای را به میز مذاکرات ترکیبی – مستقیم و غیرمستقیم – کشانده است. نخست، وضعیت متزلزل داخلی: نارضایتی عمیق مردم، بحران مشروعیت، و حس عمومی ناامیدی، که همچون باروتی خشک، فقط به جرقهای نیاز دارد. دوم، احتمال برخورد نظامی با ایالات متحده، بهویژه در صورت بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید، که به خوبی نشان داده برای شکستن دشمنان سیاسیاش درنگ نمیکند. سوم، فشارهای سهمگین اقتصادی، گرهخوردن مسئله جانشینی و بیم از، از دست دادن حمایت جریانات درون نظام.
در منطق تئوری بازی، این وضعیت شبیه بازیگر ضعیفی است که منابع خود را از دست داده و برای بقای خود، ناچار است قواعد بازی را بپذیرد؛ حتی اگر این قواعد، او را تحقیر کند. خامنهای امروز بیش از هر زمان دیگری به بازی «تهدید معتبر» تن داده است. تهدیدی که از جانب آمریکا، همزمان اقتصادی، نظامی و نمادین است. او میداند که در برابر حریفی چون آمریکا، نه تنها کارتهای زیادی در دست ندارد، بلکه حتی سابقهاش در نقض توافقها و مانعتراشی پس از برجام، جایگاهی برای اعتمادسازی باقی نگذاشته است.
با این حال، در شرایطی که امیدی به پیروزی در بازی صفر-یک نیست، نظام جمهوری اسلامی تلاش میکند بازی را به سمت یک سناریوی چند مرحلهای با امتیازهای نسبی سوق دهد؛ چیزی که در تئوری بازی به بازی تکرارپذیر معروف است. در چنین بازیهایی، حتی دشمنان قسمخورده نیز ممکن است برای بقا و حفظ منافع نسبی، وارد دورهایی از همکاری تاکتیکی شوند، بهویژه اگر تهدید شکست مطلق، نزدیک و جدی باشد.
پذیرش سرمایهگذاری میلیاردی آمریکا در پروژههای داخلی ایران از سوی خامنهای، نه از روی تمایل، بلکه به وضوح برای ایجاد یک کارت چانهزنی جدید است. او خوب میداند که بدون چنین پیشنهادی، بازی فقط در زمین حریف خواهد بود. از همین رو، مشارکت اقتصادی را به عنوان طعمه مطرح کرده تا شاید در ذهن ترامپ تردید ایجاد کند و او را از انتخاب مسیر زور نظامی باز دارد. اما این حرکت، یک اعتراف تلخ را نیز در خود دارد: خامنهای برای نخستین بار میپذیرد که زبان زور را میفهمد، و تنها در چنین شرایطی عقبنشینی میکند.
اگر این سناریو به واقعیت بپیوندد، احتمال بازگشایی سفارت آمریکا در تهران نیز افزایش مییابد. چرا که نمیتوان انتظار داشت کشوری چون آمریکا میلیاردها دلار سرمایه وارد کشوری کند که حتی نمایندگی دیپلماتیک رسمی ندارد. اما این اتفاق، اگر رخ دهد، از نظر نمادین لرزهای خواهد بود بر پیکر گفتمان چهار دههای جمهوری اسلامی. سفارت آمریکا نه فقط یک ساختمان، بلکه یادآور فریادهای دانشجویان خط امام، اسناد لانه جاسوسی، و ایدئولوژی ضدغربی خمینی است. بازگشاییاش یعنی پایان یک عصر؛ یعنی پذیرش خطای تاریخی.
در چنین وضعیتی، حتی بدنهی سختگیر نظام نیز دچار تناقض خواهد شد. آنان که سالهاست فریاد "مرگ بر آمریکا" سر دادهاند، اکنون باید سکوت کنند و تماشا کنند چگونه "شیطان بزرگ" به شریک بزرگ تبدیل میشود. این برای نظامی که بر دوگانهسازی و دشمنتراشی بنا شده، بهمعنای بحران درونی مشروعیت و سردرگمی گفتمانی است.
تئوری بازی به ما میگوید که وقتی یک بازیگر ضعیف، در برابر تهدید قوی و معتبر حریف قرار میگیرد، و همزمان در بازی تکرارپذیر به دنبال بقای بلندمدت است، از برخی اصول اولیه خود عقبنشینی میکند تا از بازی اخراج نشود. امروز خامنهای، پس از سالها مقاومت نمادین، عملاً این اصل را پذیرفته است. تصمیم او نه از روی تحول فکری یا تغییر ایدئولوژی، بلکه نتیجه فشار گریزناپذیر محیط بازی است.
با این حال، نباید فراموش کرد که جمهوری اسلامی، بازیگر ثابتی نیست. تجربه تاریخی نشان داده است که این نظام همواره با استفاده از تاکتیک زمانخری و وعدههای دروغین، سعی در تغییر قواعد بازی داشته است. بنابراین، اگر آمریکا وارد چنین توافقی شود، باید بداند که شرط موفقیت در این بازی، تداوم فشار، نظارت شدید، و داشتن ابزار تهدید معتبر در تمامی مراحل است. بدون آن، بازی به عقب بازمیگردد.
در نهایت، اگر چه ممکن است خامنهای امروز برای بقای نظام تن به مذاکره دهد، اما آینده این روند به عوامل متعددی بستگی دارد: نتیجه انتخابات آمریکا، روند جانشینی در ایران، وضعیت اقتصادی داخلی، و مهمتر از همه، قدرت جامعه مدنی. تئوری بازی پیشبینی نمیکند که چه کسی حتماً پیروز خواهد شد، اما به ما میگوید که بازیها در شرایط خاص، به تعادلهای جدیدی میرسند. تعادلی که امروز در حال شکلگیری است، بیش از هر چیز، اعتراف به شکست یک ایدئولوژی است: پایان آمریکاستیزی، و آغاز دورهای که حتی ولایت مطلقه فقیه نیز، بدون زبان زور، مذاکره نمیکند.