
آتش در بندر، لبخند در مذاکره؛ مردمی که فراموش شدهاند
اورارتو دلشین
وقتی شب دنیا در التهاب بیپایان گم شده، وقتی سیاست از جان انسانها بیشرمانه عبور میکند، ما باید چشم بگشاییم؛ نه فقط به آنچه گفته میشود، بلکه به آنچه که پنهان میکنند. امروز دیگر فقط قصهی میدانهای دیپلماسی نیست، که شعلههای خاموش انفجارها هم حرف دارند. رژیمی که سالهاست با نام مردم حکمرانی میکند، در مسیری قدم میگذارد که مردمش را پشت سر جا گذاشته؛ آنها را فراموش کرده، از دردهایشان عبور کرده و به جای التیام، سکوتی سرد بر زخمهایشان پاشیده. در روزهایی که مذاکرات رژیم آخوندی با آمریکا در سومین مرحله دنبال میشود، در پس پردهی این گفتوگوها، انفجاری هولناک بندر رجایی شهر بندرعباس را لرزاند؛ انفجاری که نه فقط آهن و بتن، بلکه دل هزاران خانواده ایرانی را نیز شکست. در چنین زمانی، چطور میشود هم از مذاکرهی بیسرانجام حرف زد، هم از صدای خاموشی که از مردم زخمخورده به گوش میرسد؟ ما در این مقاله، سفری خواهیم کرد به عمق اتفاقاتی که رسانههای رسمی میخواهند کمرنگ کنند. به لحظههایی که در یک سوی دنیا، دولتمردان در اتاقهای شیک مذاکره لبخندهای تصنعی میزنند، و در سوی دیگر، مردمی بیپناه در آوار خون و خاکستر تنها ماندهاند. نگاهی خواهیم داشت به دور جدید مذاکرات، به انفجار دلخراش بندر رجایی، و به بیمهری رژیمی که برای مرگ تروریستهای خارجی عزاداری ملی اعلام میکند، اما برای فرزندان خودش حتی یک تسلیت رسمی هم نمیفرستد. امروز ما با قلم خود، صدای این تضاد بزرگ خواهیم شد. صدایی برای مردم، و نه برای دروغهای آلودهی سیاست.
مذاکرات رژیم آخوندی با آمریکا؛ بازی زمان یا راه نجات؟
مذاکرات میان رژیم جمهوری اسلامی و آمریکا، به نقطهای رسیده که دیگر حتی شنیدن واژهی “مذاکره” برای مردم ایران باری از خستگی و بیاعتمادی به همراه دارد. مذاکرهای که از ماهها پیش با هیاهوی بسیار آغاز شد، تا امروز، پس از سه مرحله رسمی و هفتهی پیش با وعدهی ورود به مرحلهی چهارم، هنوز هیچ دستاورد ملموسی برای ملت نداشته است. در آغاز این روند، رسانههای وابسته به حکومت، با هیجان وصفناپذیری از “فتح الفتوح دیپلماتیک” سخن میگفتند؛ گویی امضای چند سند بیارزش یا رفتوآمد چند دیپلمات خسته، میتواند اقتصاد و معیشت و جان زخمخوردهی مردم ایران را نجات دهد. اما واقعیت تلخ این است که از اولین روز این مذاکرات تا این لحظه، سیر گرانی بیرحمانهتر شده، دلار با انفجار بندر، به جای سقوط، دوباره جان گرفت، سفرههای مردم کوچکتر و کوچکتر شدهاند. مردم ایران خوب میدانند که این مذاکرات، بیش از آنکه برای تأمین رفاه آنها باشد، تلاشی است برای خرید زمان برای رژیمی که سالهاست مشروعیت خود را در خیابانهای خالی از اعتماد و در قلبهای ترکخوردهی ملت از دست داده است. مذاکرهای که بیشتر بوی چانهزنی برای بقای قدرت میدهد تا دغدغهای برای درد و رنج جامعه. بازی مذاکرات، با محورهایی چون رفع یا کاهش تحریمها، تبادل زندانیان، بازگشت به توافقات قدیمی یا طراحی توافقات جدید دنبال میشود؛ اما هر بار که خبری منتشر میشود، فقط یک طیف خاص از حاکمیت خوشحال میشود، و مردم باز هم با چشمهایی ناامید به قیمت نان، گوشت، دارو و هزینههای کمرشکن زندگی خود نگاه میکنند. رژیم با تجربهای طولانی از مذاکرات فرسایشی، میداند که چگونه روند گفتگوها را طولانی کند، چگونه از هر گام یک پیروزی تبلیغاتی بسازد، و چگونه هر شکست را در لفافهی “مقاومت قهرمانانه” بپیچد. اما چیزی که دیگر نمیتواند پنهان شود، حقیقت سادهای است: مردم ایران، دیگر فریب این نمایشهای دیپلماتیک را نمیخورند. دیگر آن امید خام به “رفع تحریمها” و “گشایش اقتصادی” در نگاه مردم خبری نیست. نسل امروز ایران، با هر پوستری که روی دیوارهای شهر زده میشود و با هر شعاری که در تلویزیون رسمی پخش میشود، بیشتر و بیشتر به فاصلهی عمیق خود با نظام حاکم پی میبرد. از مذاکرات اول تا سوم و حالا وعدهی مرحلهی چهارم، نه قیمت دلار مهار شد، نه لبخند به لبان مردم بازگشت. نه کارخانههای تعطیلشده دوباره جان گرفتند، نه امید به فردا در دل کارگران، معلمان، بازنشستگان و جوانان شعله کشید. درعوض، هر روز گرانیها شدیدتر، درآمدها ناچیزتر، و سفرههای خانوادهها فقیرتر شدهاند. این مذاکرات که در ظاهر با عنوان “تلاش برای منافع ملی” پیش میرود، در باطن بیش از آنکه به دنبال آسایش مردم باشد، به دنبال امنیت قدرت است. امنیت قدرتی که سالهاست خون ملت را مکیده و امروز در تلاطم بحرانهای داخلی و بینالمللی، تنها راه بقای خود را در تعویق بحرانها از طریق مذاکره و وقتکشی میبیند. در میانهی این بازی کثیف، هیچ نامی از انسانهای واقعی برده نمیشود؛ نه از کودکی که مدرسهی بدون وسایل گرمکننده دارد، نه از کارگری که با حقوق ناچیز حتی توان خرید یک وعده غذای سالم برای خانوادهاش را ندارد، نه از پیرمرد بازنشستهای که میان داروخانهها به دنبال داروی کمیاب میدود.
مذاکرات رژیم و آمریکا، همچنان ادامه دارد
اما سؤال اساسی اینجاست: چند دور دیگر از مذاکره باید بگذرد تا دستهای خالی مردم پر شود؟ چند مرحله دیگر باید طی شود تا وعدههای توخالی رنگ حقیقت بگیرند؟ و آیا اصلا در ساختار فکری این رژیم، “مردم” جایگاهی برای نجات یافتن دارند یا فقط ابزاری هستند برای پر کردن صفحهی امتیازگیریهای دیپلماتیک؟ مردم ایران، امروز خوب میفهمند که از این مذاکرات آبی برایشان گرم نمیشود. و این فهم، خطری بزرگتر از هر تهدید خارجی برای رژیمی است که سالها با امیدهای واهی، مردم را سرگرم نگه داشته بود.
انفجار بندر رجایی بندرعباس؛ فریادی در خاموشی
انفجار بندر رجایی، نه در سکوت شب، بلکه درست در میانهی روز و شلوغی بندر رخ داد. براساس ویدیویی که خود رژیم از طریق دوربینهای مداربستهی شرکتهای فعال در بندر منتشر کرد، اولین جرقهی آتشسوزی دقیقا در ساعت ۱۲:۰۵ ظهر دیده شد؛ زمانی که کارگران و کارمندان مشغول فعالیت روزانهی خود بودند. درست در ساعتی که باید بیشترین تدابیر ایمنی و بیشترین سطح مراقبت حاکم باشد، ناگهان شعلهها از دل تأسیسات زبانه کشیدند و جان و امید بسیاری را در میان دود و خاکستر بلعیدند. اینکه انفجار در نیمروز و هنگام کار عادی رخ داده، نه فقط عمق بیکفایتی مدیران را برملا میکند، بلکه نشان میدهد که چقدر زیرساختهای اقتصادی و صنعتی ایران، بدون حداقل استانداردهای ایمنی، به حال خود رها شدهاند. بندر رجایی لرزید، انفجاری مهیب، سینهی این بندر را شکافت و باز هم تلخی خبر، دل ایران را پر از اندوه کرد. حادثهای که نه فقط سازههای صنعتی و اقتصادی را درهم کوبید، بلکه دوباره چهرهی بیاعتنا و بیرحم رژیم نسبت به جان و مال مردم خود را آشکار ساخت. بندر رجایی، یکی از مهمترین شاهراههای اقتصادی ایران، قلب تپندهای برای تجارت کشور بود؛ جایی که هزاران خانواده زندگیشان را از راه آن بندر میگذراندند. اما حالا در سایهی ویرانی و دود، تنها چیزی که به چشم میآید، خرابههایی است که نشانی از بیکفایتی ساختاری، فساد مدیریتی و بیتوجهی عمیق به ایمنی و جان مردم دارند. گزارشهای رسمی، مانند همیشه، با سردی و ابهام منتشر شدند. ابتدا سعی کردند انفجار را کوچک جلوه دهند؛ سپس، تحت فشار افکار عمومی، اعتراف کردند که حادثه جدیتر از آن چیزی است که تصور میشد. اما حتی در همین اعتراف دیرهنگام هم، هیچ صداقت و همدلی واقعی با مردم بندرعباس وجود نداشت. شاهدان عینی و تصاویر منتشرشده، حجم فاجعه را روشنتر کردند. آتشسوزی گسترده، ویرانی تأسیسات حیاتی، قطع ارتباطات و زخمیشدن یا کشتهشدن تعدادی از کارگران، همه نشان ازعمق این مصیبت داشتند. اما در میان همهی این داغ و درد، آنچه بیش از همه آزاردهنده بود، سکوت سنگین مسئولان عالیرتبه رژیم بود. نه پیامی از “رهبر”، نه سخنی از “رئیسجمهور”، نه حتی تسلیتی رسمی برای دلهای سوخته. آری، اینجا ایران است؛ کشوری که در آن برای کشتهشدن یک فرمانده تروریست لبنانی، سه روز عزای عمومی اعلام میشود، بیانیههای بلندبالا صادر میشود، اما برای جانهای بیدفاع کارگران و مردم خود، حتی یک جملهی دلگرمکننده هم به کار نمیرود. همان رژیمی که برای کشته شدن حسن نصرالله و بمب باران در لبنان، کاروانهای امدادی فوری راه میاندازد، در برابر خون مردم بندرعباس، تنها کاری که میکند، پنهانکاری و سانسور حقیقت است. انفجار بندر رجایی، صرفا یک حادثهی صنعتی نبود. این انفجار، نماد فریاد خاموش مردمی بود که سالهاست در زیر آوار وعدهها و دروغها له شدهاند. مردمی که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند، اما هنوز صدایشان شنیده نمیشود. ایمنی زیرساختهای اقتصادی در ایران، سالهاست به قربانی فساد، سوءمدیریت و بیمسئولیتی بدل شده است. حادثهی بندر رجایی، ادامهی همان قصهی غمانگیزی است که در متروپل آبادان دیدیم، در زلزلهی کرماشان لمس کردیم، در فروریختن مدرسهها و بیمارستانها شاهد بودیم. قصهی کشوری که ارزش جان مردمش، از دید حاکمانش، کمتر از ابزارهای سیاسی برای قدرتطلبی در خارج از مرزهاست. با انفجار بندر رجایی، یک بار دیگر حقیقت عریان شد: اینکه رژیم جمهوری اسلامی، نه فقط در مذاکره که در عمل هم، تنها به چیزی اهمیت میدهد که بر بقایش بیفزاید؛ و مردم، همچنان بازیچهی بیرحمانهی این معادلات قدرت باقی ماندهاند. خانوادههایی که عزیزانشان را در این حادثه از دست دادند، هیچ چشم امیدی به عدالت ندارند. چرا که عدالت، سالهاست از کوچههای این سرزمین کوچ کرده. و مردم بندرعباس، همچنان در دود و خاکستر، به تنهایی اشک میریزند؛ در سکوتی که وجدانهای خفتهی مسئولان حتی لحظهای به آن پاسخ نمیدهد.
مرثیهای برای مردمی که فراموش شدند؛ از عزای تروریستهای خارجی تا سکوت در برابر خون ایرانییان
در کشوری که حاکمانش با آب و تاب برای مرگ تروریستهای خارجی مراسم عزا برپا میکنند، اما در برابر سوختن مردم خود در بندرها، کارخانهها و خیابانها، سکوت اختیار میکنند، چه باید گفت؟ این سؤال تلخ، بار دیگر با انفجار بندر رجایی بندرعباس در برابر چشمان ملت ایران قد برافراشت. رژیمی که برای کشته شدن فرماندهان حزبالله لبنان یا رهبران حماس، چون حسن نصرالله و یحیی سنوار، بیدرنگ چند روز عزای عمومی اعلام میکند؛ رژیمی که برای زخمی شدن یک شبهنظامی لبنانی یا فلسطینی، به سرعت کاروانهای امدادی پزشکی میفرستد، بیانیههای رسمی صادر میکند و پیامهای تسلیت پیاپی از رهبر تا رئیسجمهور منتشر میشود، همان رژیمی است که برای خون به زمین ریختهی کارگران بندر رجایی، برای خانوادههایی که در میان دود و آتش عزادار شدند، حتی یک تسلیت خشک و خالی هم نفرستاد. نه پیامی، نه بیانیهای، نه ابراز همدردیای؛ هیچ. سکوتی سرد و تحقیرآمیز، پاسخ مردمی بود که روزی روزگاری این سرزمین را با جانشان ساخته بودند. این رفتار تبعیضآمیز، فقط یک بیاخلاقی ساده نیست؛ این، تصویری عریان از اولویتهای واقعی رژیم جمهوری اسلامی است. جایی که ارزش یک نیروی خارجی، هزار برابر جان یک شهروند ایرانی تلقی میشود. جایی که درد مردم خودش، ابزاری برای کسب امتیاز یا تقویت قدرت نیست و بنابراین به فراموشی سپرده میشود. مردم بندرعباس، در میان دود و ویرانی، چشم به راه حتی یک جمله دلگرمکننده ماندند؛ جملهای که نیامد.
در حالی که همین رژیم، برای کشتهشدن یک فرمانده شبهنظامی در لبنان یا فلسطین، تمام دستگاه تبلیغاتی خود را به کار میگیرد، خیابانها را سیاهپوش میکند و سیاستمدارانش به صف میشوند تا مراتب تسلیت و همدردی را ابراز کنند. این حجم از بیاعتنایی، فقط خشمآور نیست؛ خطرناک است. چرا که امروز، بیش از همیشه، مردم ایران به وضوح درمییابند که در معادلهی قدرت این رژیم، آنان نه موضوعاند، نه اولویت، و نه حتی خاطرهای عزیز. مردم تنها زمانی دیده میشوند که رژیم بخواهد از آنها برای تجمعات فرمایشی، تبلیغات سیاسی یا امتیازگیری بینالمللی استفاده کند؛ در غیر این صورت، حتی در تلخترین لحظات، در خون و خاکستر، به فراموشی سپرده میشوند. آتش انفجار بندر رجایی، نه فقط تأسیسات بندری را سوخت، که آخرین رشتههای امید به همدلی و همراهی میان مردم و حاکمیت را نیز خاکستر کرد. امروز دیگر حتی سادهترین وعدههای مسئولان نیز با شک و تمسخر شنیده میشود. و این شک، این بیاعتمادی، بذر تحولی عمیق است که دیر یا زود به بار خواهد نشست.
مردم ایران این حقیقت را با چشم دیدند: رژیمی که برای مرگ یک تروریست در لبنان سه روز عزای عمومی اعلام میکند، حتی برای سوختن فرزندان خودش، در سرزمین خودش، یک روز هم عزادار نمیشود. این یک زنگ خطر است؛ خطری که هر روز بلندتر طنین میاندازد و پرده از چهرهی واقعی کسانی برمیدارد که ادعای “خدمت به مردم” را چون لباسی دروغین به تن کردهاند.
بازی بزرگ پشت پرده؛ مردمی که در آتش قدرت میسوزند
در ظاهر، شاید مذاکرات دیپلماتیک و وقایع ناگهانی همچون انفجار بندر رجایی، دو اتفاق کاملا جدا از هم به نظر برسند. اما در واقعیت عریان و تلخ سیاست ایران، این دو چهرهی یک حقیقت واحدند: بازی حفظ قدرت، به هر قیمت ممکن. رژیم جمهوری اسلامی، سالهاست که بقای خود را نه بر رضایت مردم، بلکه بر مدیریت بحران، ساخت بحران و معامله بر سر بحرانها بنا کرده است. مذاکرات فرسایشی با آمریکا، نه با هدف حل مشکلات واقعی مردم، بلکه با نیت خرید زمان در مقابل فروپاشی داخلی طراحی شده است. هر امتیازی که در این مذاکرات داده یا گرفته شود، بیشتر برای بقای یک سیستم پوسیده اهمیت دارد تا برای بهبود زندگی مردمی که زیر فشارهای اقتصادی و اجتماعی له شدهاند. و در همین چارچوب، فجایع داخلی نظیر انفجار بندر رجایی، به سادگی نادیده گرفته میشود؛ چرا که این فجایع، در محاسبات سرد و بیروح قدرت، جایگاهی ندارند مگر آنکه ابزاری شوند برای تحکیم قدرت یا گرفتن امتیاز بیشتر در مذاکرات. وقتی بندر رجایی، قلب اقتصادی جنوب کشور، در دود و آتش فرو میرود، اما بالاترین مقامات کشور حتی یک کلمه دلجویی به زبان نمیآورند، پیامی واضح به مردم ارسال میشود: در این بازی، جان شما ارزشی ندارد.
این، تصویری واضح از حکومتی است که مردمش را نه شهروند، که سربازان بیارزش یک جبههی بیپایان میبیند؛ جبههای که تنها هدفش ادامهی حیات قدرت است، نه خدمت به انسانها. در همین هنگام که بندر میسوزد و سفرههای مردم کوچکتر میشود، مقامات در سالنهای مجلل مذاکره، به بازی وقتکشی و امتیازگیری مشغولاند. لبخندهای تصنعی بر چهرهها، دستدادنهای نمایشی مقابل دوربینها، و در پس پرده، زخمهای عمیقتر بر پیکر ملتی که دیگر چیزی برای باختن ندارد. انفجار بندر رجایی یک اتفاق تصادفی نبود. این انفجار، نماد فروریختن زیرساختهای پوسیدهای بود که سالها با سیاست بیاعتنایی به جان مردم، برپا شده بودند.
نماد رژیمی که برای نجات یک نیروی شبهنظامی خارجی، دست به هر کاری میزند، اما برای خاموشکردن آتش در خانهی خودش، حتی قدمی برنمیدارد. در پشت پردهی مذاکرات و انفجارها، حقیقتی تلخ پنهان شده: رژیم دیگر قادر به تأمین نیازهای اساسی مردم نیست. نه میتواند رفاه بیاورد، نه امنیت، نه امید. تمام هدفش، به تعویق انداختن بحرانهاست، شاید برای چند ماه بیشتر، شاید برای چند سال؛ اما نه برای همیشه. و این تعویق، تنها به قیمت جان، آبرو، و آیندهی نسلی تمام میشود که هر روز بیش از دیروز احساس میکند در میهن خودش بیکس و بیپناه رها شده است. امروز هر انفجار، هر تحریم، هر وعدهی بیسرانجام، دیگر فقط یک حادثه نیست. اینها نشانههایی هستند از لرزش پایههای سیستمی که مدتهاست مشروعیت خود را از دست داده است. و مردمی که دیگر دل در گرو وعدهها ندارند، تنها منتظر معجزهی گفتار نیستند؛ آنان به تدریج خودشان تبدیل به نیروی تغییر میشوند.
در جهانی که هیچ چیز برای همیشه پنهان نمیماند، این حقیقت نیز روزی آشکار خواهد شد: قدرتی که مردم را فراموش کند، خود روزی در فراموشی تاریخ غرق خواهد شد.
نتیجهگیری: زخمهایی که مرهم نمییابند
در دنیایی که در آن هر خبر، هر انفجار، هر مذاکره تنها چند لحظه در حافظهی رسانهها دوام میآورد، چیزی که باقی میماند، حقیقت تلخ زندگی مردم است؛ حقیقتی که نه با یک لبخند سیاسی محو میشود، نه با یک نشست دیپلماتیک درمان. مردم ایران، بار دیگر با انفجار بندر رجایی و مذاکرات بیثمر، چهرهی واقعی حاکمیتی را دیدند که سالهاست آنها را به فراموشی سپرده است.
مذاکراتی که با امیدهای واهی آغاز شد، جز تورم بیشتر و فشار اقتصادی کمرشکن برای مردم چیزی به همراه نداشت. انفجاری که باید زنگ خطر بیکفایتی و فساد ساختاری میشد، به جای آن با سکوت و بیاعتنایی روبهرو شد. و مقایسهی تلخ رفتار رژیم در قبال تروریستهای خارجی با بیتفاوتی به درد مردم خودش، زخمی تازه بر زخمهای کهنهی جامعه نهاد. این حوادث، فراتر از آنکه رویدادهایی مقطعی باشند، نشانههای زندهای هستند از فروپاشی اخلاقی و مشروعیتی که دیگر قابل پنهانکاری نیست. رژیمی که نمیتواند آتش بندرهایش را خاموش کند، که صدای درد مردمش را نمیشنود، که برای بقای قدرت حاضر است جان ملت را نادیده بگیرد، دیر یا زود خواهد فهمید که مردم، همانهایی که روزی خاموش بودند، حالا چشمانشان باز شده و صدایشان در اعماق جامعه میپیچد. امروز دیگر امید به تغییر از بالا، رویایی خاموش است. امروز نسل جدیدی برخاسته که دیگر فریب وعدهها را نمیخورد، که چشم بر واقعیتهای تلخ نبسته، که میداند سرنوشت باید با دستان خود تغییر کند. آتش بندر رجایی تنها یک جرقه بود؛ جرقهای که شاید در شعلههایش، بیداری گستردهتری را رقم بزند. بیداری نسلی که خسته از وعدههای دروغین، دل به حرکت و تغییر بسته است.
فردای ایران، فردایی است که ساخته خواهد شد؛ نه با مذاکرههایی که تنها زمان میخرند، نه با سکوتهایی که خون را نادیده میگیرند. بلکه با حقیقت، آگاهی، و نیرویی که از دل همین رنجها برخاسته است. و این بار، صدای مردم خاموش نخواهد شد، از دل مردم، برای دل مردم؛ تا حقیقت خاموش نماند.