
مرکزگرایی؛ شریک ساختار، نه قربانی آن
(تحلیلی بر تکرار تاریخ در سایهی سکوت مرکز)
رحیم نزهتزاده
از دیرباز، گروهی از نیروهای تغییرخواه ایرانی چشمانتظار تغییری از دل «مرکز» بودهاند. امید به آنکه روزی نخبگان تهراننشین، با یاری قدرتی خارجی یا شورشی درونی، نظام حاکم را دگرگون کنند. اما این امید، همچون «خواب دیدن آزادی در آیینهی استبداد» است.
در تاریخ معاصر ایران، از مشروطه تا انقلاب ۱۳۵۷ و جمهوری اسلامی، نیروهای اثرگذار همواره از میان نخبگان مرکز برآمدهاند. این نیروها نه تنها علیه ساختار قدرت نبودهاند، بلکه از آن منتفع شدهاند. فارسها و آذریهای مرکزگرا، شرکای اقتصادی و سیاسی ساختار بودهاند. حتی زمانی که با حکومت در تعارض بودهاند، همچنان در چهارچوب منافع مرکز فکر کردهاند.
پیرامون – کردستان، بلوچستان، خوزستان، ترکمنصحرا و دیگر مناطق – همیشه نخستین قربانیان خشونت و سرکوب بودهاند. آنها خون دادهاند، اما در بازنمایی سیاسی و رسانهای، اغلب نادیده گرفته شدهاند. در خیزش ۱۴۰۱، بار دیگر خون از پیرامون جوشید، اما تصویر غالب، تهران بود.
مرکز، نه فقط یک موقعیت جغرافیایی، بلکه جایگاهی ساختاری است که از آنجا قدرت، ثروت، روایت و مشروعیت صادر میشود. مرکزگرایی با تسلط فرهنگی، زبانی و اقتصادی خود، هویتها را یا حذف کرده یا به حاشیه رانده است. این ساختار است که باید شکسته شود، نه صرفاً چهرههایی از آن.
با وجود بحرانهای اجتماعی و اقتصادی، طبقهی متوسط شهری مرکز، که گاه بهعنوان نیروی تغییر تصویر میشود، اغلب حافظ منافع خود در این نظم ناعادلانه است. این طبقه نه تنها حامل تغییر نیست، بلکه مانع آن است. انتظار برای آنکه این طبقه پیشگام در مبارزه با نظامی باشد که به آنها امتیاز داده، با واقعیات جامعهی ایران سازگار نیست.
در برابر این انسداد، راهی دیگر از پیرامون گشوده شده است. ملتهایی که همواره در حاشیه نگاه داشته شدهاند، امروز هم از بیشترین آگاهی رهاییبخش برخوردارند و هم بالاترین هزینهها را میپردازند. جنبشهای هویتی در کردستان، بلوچستان، خوزستان و دیگر مناطق، در پی آناند که مفهوم ایران را از نو تعریف کنند؛ نه بهمثابه یک جغرافیای تحمیلی و مرکز–محور، بلکه به عنوان مجموعهای از هویتهای برابر با حق تعیین سرنوشت.
تغییر، زمانی آغاز میشود که پیرامون – با صدای مستقل، با اتحاد، و با خواستی عدالتمحور – دست به کنشگری بزند و رهبری جنبش را بر عهده گیرد. نیروهای پیشرو، اگر حقیقتاً به دنبال دگرگونیاند، باید روایت پیرامون را به رسمیت بشناسند، و نهتنها از رنج آن بگویند، بلکه رهبری آن را نیز بپذیرند.
راه رهایی، از دل بازتعریف ساختار قدرت در ایران میگذرد:
- عبور از مرکزگرایی به سوی فدرالیسم واقعی
-به رسمیت شناختن همهی ملتها و زبانهایشان
- توزیع عادلانهی منابع اقتصادی و سیاسی
- حق تعیین سرنوشت برای همهی ملتها
- پایان دادن به انحصار فرهنگی و هویتی مرکز
تا زمانی که نگاهها به سوی مرکز دوخته شده باشد، تغییر بنیادی رخ نخواهد داد. آنچه میتواند ایران را از تکرار تاریخ رها سازد، پذیرش نقش و رهبری پیرامون در بازتعریف ساختار کشور است. و این، مستلزم همدلی، اتحاد و بیداری ملتهای حاشیهایست.