
اسکندر جعفری
گیلان، سرزمین سرسبز گیلکها، تنها یک جغرافیای زیبا با جنگل و دریا نیست. این خطه قرنها خانهی مردمی با هویت، فرهنگ و زبان ویژهی خود بوده است. مردمی که با نام «گیلک» شناخته میشوند و زبان مادریشان «گیلکی» است. اما در طول یک سدهی اخیر، این هویت اصیل بارها هدف سیاستهای همگونسازانهی دولتهای مرکزی و استعمار ایران قرار گرفته است.
آنچه در نگاه نخست ممکن است «بیتوجهی» به زبان محلی به نظر برسد، در واقع بخشی از یک پروژهی سازمانیافتهی استعمار ایرانی است. این همان تضعیف زبان گیلکی، بیاعتبارکردن فرهنگ بومی، و تغییر بافت جمعیتی برای ادغام اجباری مردم گیلک در پروژهی ملیگرایانهی ایرانی-فارسی است.
دو رژیم استعماری و مرکزگرا -هم پهلوی و هم جمهوری اسلامی- در عمل سیاستی مشابه در قبال زبان گیلکی داشتهاند. در نظام آموزشی، هیچ جایگاهی برای آموزش گیلکی وجود ندارد. در رسانههای رسمی، این زبان یا سانسور میشود یا به شکل کاریکاتوری و تحقیرآمیز نمایش داده میشود. پیام استعمارگر روشن است: گیلکی «لهجهای عقبمانده» است و تنها زبان شایستهی زندگی مدرن «فارسی» است.
این سیاستها سبب شده بسیاری از خانوادهها به اجبار یا ترس از برچسب «بیفرهنگی»، فرزندان خود را از صحبت کردن به زبان مادری بازدارند. نتیجهی این روند، نسلی است که پیوندش با زبان و ادبیات گیلکی روزبهروز سستتر میشود. این همان روند کلاسیک آسیمیلاسیون است که استعمارگران در سراسر جهان بهکار بستهاند. یعنی حذف زبان و حذف حافظهی جمعی.
اما سیاستهای استعمار ایرانی تنها به زبان محدود نمیشود. یکی از روندهای نگرانکننده در گیلان، تغییر دموگرافی و جابهجایی جمعیت است. طی دهههای اخیر، هزاران مهاجر فارس به گیلان کوچانده شدهاند یا زمینهای حاصلخیز و ارزان این منطقه را خریداری کردهاند. این سیاست عملا بافت جمعیتی را تغییر میدهد و گیلان را به «حیات خلوت تهران» بدل میکند. یعنی جایی برای ویلاسازی، مصرفگرایی شهری، و دور کردن گیلکها از سرزمینشان.
برای دولت مرکزی، گیلان گلوگاه ژئوپلیتیک، منبع اقتصادی و خط دفاعی استراتژیک است. به همین دلیل هر دو رژیم گذشته و امروز با تمام توان کوشیدهاند این منطقه را آسیمیله کنند، اقتصاد محلی را در خدمت تهران قرار دادهاند، و هر نوع جنبش استقلالخواهانه یا حتی فرهنگی را سرکوب کردهاند.
زمینهای کشاورزی گیلکیها به سرعت در حال نابودی است، و همراه با آن، استقلال اقتصادی مردم گیلک نیز از بین میرود. این روند، همانند دیگر مناطق تحت استعمار ایرانی، ابزاری برای شکستن مقاومت اجتماعی و فرهنگی است.
در برابر این سیاستها، جنبشهای گوناگون هویتخواه و استقلالطلب در گیلان شکل گرفتهاند. از جنبشهای فرهنگی که بر آموزش زبان گیلکی و حفظ ادبیات و موسیقی گیلک تأکید دارند، تا جریانهای سیاسی که خواستار خودمختاری یا حتی استقلال گیلان هستند.
تاریخ گیلان، گواهی بر روح مقاومت این سرزمین است. قیام جنگل به رهبری میرزا کوچکخان، یکی از بزرگترین جنبشهای ضد استعماری قرن بیستم در این منطقه شکل گرفت. هرچند که آن جنبش به شکست انجامید، اما هنوز در حافظهی جمعی گیلکیها بەعنوان نماد استقلالخواهی و مبارزه علیه سلطه باقی مانده است. امروزه نیز، بسیاری از کنشگران گیلک، خود را ادامهدهندهی میراث میرزا میدانند.
اگر استعمار را صرفا سلطهی یک کشور خارجی بر کشور دیگر بدانیم، ممکن است واژهی «استعمار» در اینجا اغراقآمیز جلوه کند. اما تجربهی گیلان نشان میدهد که استعمار میتواند «داخلی» هم باشد. دولت مرکزی با استفاده از ابزارهای فرهنگی، اقتصادی و جمعیتی، مردمی را از هویت خود بیگانه میسازد و سرزمینشان را در خدمت پروژههای کلان ملی مرکز قرار میدهد.
از این منظر، مردم گیلک نه تنها با تبعیض فرهنگی، بلکه با استعمار داخلی دست و پنجه نرم میکنند. این، همان تجربهای است که بسیاری از ملتهای تحت ستم در جهان آن را میشناسند.
راه دشوار، اما روشن است. جنبشهای هویتخواه گیلکی نیازمند سازماندهی بیشتر، حمایت بینالمللی، و پیوند با دیگر جنبشهای ضد استعماری در منطقه هستند. زبان گیلکی باید دوباره به زندگی روزمره بازگردد، در مدارس آموزش داده شود، و در رسانهها حضوری پررنگ بیابد. و مهمتر از همه، مردم گیلک باید بار دیگر صاحب سرزمین و سرنوشت خود شوند.
امروز گیلان در برابر دو راهی تاریخی قرار دارد؛ یا پذیرش ادامهی روند آسیمیلاسیون و از دست رفتن هویت گیلکی، یا مقاومت و بازپسگیری حقوق فرهنگی و سیاسی. تجربهی جهانی نشان میدهد که هیچ زبانی و هیچ ملتی، تا زمانی که مردم آن خواهان بقا و آزادی باشند، محکوم به نابودی نیست. آنچنان که دکتر عبدالرحمان قاسملو میگفت: "ملتی که در پی آزادی است، باید بهای آن را بپردازد."