آگری اسماعیلنژاد
در ابتدا باید تاکید کرد که اگر جنگخواهی سیاستی رو به جامعه بینالملل است، کوبیدن بر طبل تجزیهطلبی سیاستی کاملا داخلی است.
تجزیهطلبی اصطلاحی است که پایه آن بر تئوری ملت_دولت برنهاده شده است، در سالهای آغازین سده کنونی شمسی جمعی از تحصیلکردگان فارس با حمایت از رضا شاه پهلوی، تئوری ملت_دولت را به یک گفتمان حکومتی تبدیل کردند و در این راستا در ٩٠ سال گذشته حاکمان ایران بر اساس هویت معیار فارس_تشیع به سیاستگذاری پرداختند و همزمان تلاش کردهاند که دیگر هویتهای موجود در جغرافیای ایران را به اضمحلال بکشانند.
البته این تمام ماجرا نیست، فرقه حاکمان از پهلوی اول تا حال، جغرافیای هویت معیار (فارس_تشیع) را جغرافیای خودی تلقی کرده و دارندگان این هویت را نیروی خودی پنداشتهاند و در برابر جغرافیا و دارندگان هویت غیر معیار را جمعی دشمن بالقوه خود پنداشتهاند و از هرنوع چپاول و سرکوب آنها اباء نداشتند.
بر اساس همین نگاه آنچه توسعه و تکنولوژی خوانده میشود، در جغرافیای خودی متمرکز شده است و همچنین آنچه قدرت قلمداد میگردد در جغرافیای انسانی نیروهای خودی متمرکز شده است. در برابر آن، جغرافیای غیرخودیها به جغرافیایی برای تامین ماده خام و نیروی انسانی ارزان تبدیل شده است و آمار رسمی حکایت از کوچها داخلی بسیار زیادی برای کسب حداقل معیشت حکایت دارد و بر پایه آمار سال ٩٥، استان ایلام بالاترین کوچ داخلی را داشته است، این استان از استانهای کم درآمد و بیکار کوردستان و ایران نیز محسوب میشود.
همزمان دور نگهداشتن قدرت از دست دارندگان هویت غیر معیار کاملا قانونی شده است و بر اساس قانون اساسی کنونی ایران، تنها دارندگان هویت معیار میتواند رئیس جمهور، رئیس قوه قضائیه، دادستان کل، اعضاء غیر حقوقدان شورای نگهبان و رهبر شوند.
بر پایه تجربه عملی نیز دارندگان هویت غیر معیار، علیخصوص آنهای که مسلمان شیعه نیستند و یا غیرمسلمان هستند، حتی از احراز پست استاندار و پست بالاتر از سرهنگ در نیروهای نظامی نیز محروم میباشند.
گفتمان حاکمیت، ساختاری را در ایران ایجاد کرده است که این ساختار مسبب آن شده قدرت اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در خدمت دارندگان هویت معیار باشد، در واقع تاکید بر اصطلاح گل و گشاد تجزیهطلبی را اگر رمزگشایی کنیم میتواند این مفهوم را در بر داشته باشد: "ای دارندگان هویت فارسی_تشیع اگر سیستم حکومتی قدرت متمرکز و دارای قدرت سرکوب، تضعیف شود منافع کنونی شما به خطر میافتد و سهم شما از رانت قدرت کم خواهد شد".
کوبیدن بر طبل تجزیهطلبی، دو هدف عمده را پیگیری میکند. هدف اول ایجاد ترس در بین جامعه دارندگان هویت معیار است. آنها میخواهند به دارندگان هویت معیار بقبولانند که اداره کنونی ایران که بر اساس استعمار هویتهای غیرمعیار طراحی شده است مناسبترین اداره ممکن است. هدف دوم جلوگیری از ریزش احتمالی در سطح مدیریت ارشد جمهوری اسلامی است چون آنچنان که در بالا شرح آن رفت مدیران ارشد جمهوری اسلامی مدیریت خود را مدیون هویت خود هستند و اگر هویتی دیگر داشتند و یا حکومتداری در ایران بر اساس تمرکز قدرت در دست هویت معیار نبود، قطعا به این سطح از مدیریت نمیرسیدند.
هدف از ترویج برچسب تجزیهطلبی و تمرکز تبلیغاتی بر این مفهوم میتواند سه نتیجه امنیتی داشته باشد:
یک: تفکیک جامعه به این نیت که بخشی از شهروندان در سرکوب بخشی دیگر از آنها مشارکت کنند و یا حداقل در برابر سرکوب دیگر شهروندان دارنده هویت غیرمعیار بیتفاوت باشند.
دو: مشروعیت بخشیدن به سرکوب و کشتار بخشی از شهروندانی که دارنده هویت معیار نیستند.
سه: تمرکز قدرت سیاسی و اقتصادی ایران در جغرافیای هویت معیار موجب آن شده که جغرافیای قدرت در ایران، کاملا متمرکز شود و این مساله سبب شده که اعتراضات در بستر جغرافیا اهمیت پیدا کنند.
جدا از این امر، شرط سقوط یا ایجاد چالش تاثیرگذار بر رفتار رژیم این است که حتما دامنه اعتراضات به این جغرافیای هویت معیار کشیده شود، در چنین حالتی با سکوت دارندگان این هویت در برابر رژیم جمهوری اسلامی این امکان وجود دارد که رژیم در کلیه موضوعات دست بالا داشته باشد و در عمل با پشتوانه امکاناتی که در این جغرافیا وجود دارد، از سقوط احتمالی و یا حتی تغییر رفتار اصلاحآمیز جلوگیری کند.
پس علیرغم ادعای داعیهداران دفاع از تمامیت ارضی، هشدار در مورد تجزیهطلبی دفاع از ایران نیست بلکه متدی برای سرکوب ملتهای غیرفارس و نیز راهی برای کسب زمان بیشتر به امید خروج از فشارهای بینالمللی است.
حال این سوال پیش میآید که آیا این متد سرکوب میتواند اهداف خود را کسب کند؟
داعیهداران حفاظت از تمامیت ارضی (غافلان از جنایات حکومت متسبد مرکزی) خود را "وطن پرست" مینامند، اصطلاحی که بار معنای مثبت به رفتارهای نژادپرستی آنها میدهد، اما این تمامی موضوع نیست. چنان نوعی از ناسیونالیسم ایرانی یا "وطن پرستی" ایرانی ناسیونالیسمی بسیار پاردوکسیکال است، اگر کسی از اصطلاح ملت برای غیرفارسها در ایران بهره ببرد، "حکم سرش" را میدهند اما در برابر از هر ترفندی استفاده میکنند تا اجناس بنجل چینی را از طرق غیرقانونی وارد کنند و اهمیتی به تولید داخلی نمیدهند، حقوق زبانی ملتهای غیرفارس را تهدید علیه امنیت ملی خود قلمداد میکنند اما به آسانی اختلاس میلیارد دلاری انجام داده و راهی کانادا میشوند. بر فارس بودن خلیج تاکید دارند و سر آن هر توهینی را به ملت عرب روا میدارند اما آماده هستند ٣٩ درصد سهام خود از دریاچه کاسپین را به همسایهها واگذار کنند. برای کسب اقامه در یک کشور خارجی هر دوز و کلکی را سوار میکند و صبح بعد از گرفتن اقامه در صفحه سوسیالمیدیا خود "تجزیهطلبان" را تهدید به مرگ میکنند. این جامعه پارادوکسیکال یک مساله را بهتر از همه چیز دیگر، درک کرده است و آن این است که برای آنکه بتواند استفاده حداکثری از منابع ایران بکند، لازم است یک قدرت متمرکز-مستبد بر این ایران حاکم باشد. پس خواهان دولت متمرکز است، چون از این طریق به بهترین شکل میتواند کسب منافع نماید.
در شرایط حال از این جامعه پارادوکسیکال احتمال سرزدن هر نوع رفتاری وجود دارد، بر هیمن اساس هم هست که کوبیدن بر طبل تجزیهطلبی و جنگخواهی از طرف مسئولین ارشد جمهوری اسلامی به راهکاری برای حفظ نظام تبدیل شده است.
محتویات این مقالە منعکس کننده دیدگاه و نظرات وبسایت کوردستانمیدیا نمیباشد.