هۆگر
روبروشدن با مسئله رهایی یا گرفتار بودن ذهن کوردی نیازمند کنش و عدم کنش کوردی است. کنش کوردی نیز نیازمند شناخت عقلانیت کوردی و پرسش از عقلانیت کوردی، نیازمند پرسش از وجودیت هویت کوردی است. لذا شناخت این زنجیره تسلسل علت باید با پرسشی اگزیستانسیال روبرو شود.
لذا در اینجا بدون پرسش از چیستی کوردی، کنش کوردی نیز دچار اختگی میشود. به همین خاطر این شکل از پرسش هستی شناختی باید در چارچوب سە پرسش اساسی، یعنی روبرو شدن با "خود"، "از خود" و "برای خود" باشد.
از این رو، زمانی که "خود" در تعریفی اپیستمولوژیک توان تولید "خود واحد" را داشته باشد، میتواند ذهن کوردی را آماده پرسش "من کیستم؟" کند. اما باید خاطر نشان ساخت که مسئله تعریف "خود" نیازمند مرزبندی با یک "دیگری" است. به تعبیری، اگر توان جدا شدن از دیگری را نداشته باشد و مسئله ماهوی بودن هویت را در چارچوب هویتی دیگر یا گفتمانی دیگر جستجو کند، دچار بحران تعریف و تولید بحران معنایی میشود.
لذا این شکل از مرزبندی علاوه بر شناخت "خود"، دیگری را نیز مرزبندی میکند.
از این رو گذرکردن از این مرحله، ذهن کوردی را با مسئله پرسش "از خود" روبرو میسازد. فیالواقع، در این مرحله، روبرو شدن با مسئله بحران است. لذا این بخش، بخشی ملموس و اونتیک است که شناخت و درک از بحران را به پرسش روبهرو میکند (این مرحله را نباید با مرحله پیشین که پرسشی اونتولوژیکی است، اشتباه گرفت). در نتیجه روبرو شدن با موجودیت خود، ذهن کوردی را وارد مرحله آخر، یعنی پرسش "برای خود" میکند.
در این مرحله ذهن کوردی نباید اجازه به دخالت از سوی غیریتهای کوردی دهد چرا که پرسش برای خود باید مستقل و به دور از دخالت دیگریها شکل بگیرد. چرا که با دخالت ذهنهای غیر خودی، علاوه بر انحراف، مفاهیم خودساختهایی را با خود به درون این معادله میکشانند. لاجرم هرگونه تخطی از این معادله، ذهن کوردی را گرفتار عدم پرسشگری و هضم شدن در دیگری میکند.
بر این اساس باید گفت ذهن کوردی هنوز در مرحله عدم پرسشگری است، اگر چه وارد کنش شده است اما چنین عقلانیتی هنوز گرفتار چارچوب مرزی و کلان گفتمانهای مرکزگراست. ادبیات هژمونیک محوری بر بینش کوردی حاکم است. این شکل از ادبیات نه تنها بر جامعه کوردی به معنای عام، بلکه بر جنبشهای کوردی نیز هنوزحکم فرماست. به بیانی دقیقتر، شکلی از ادبیات "من به تو احتیاج دارم و بدون تو توان زیستن ندارم" بر ذهن و زبان جامعه کوردی به شکل خودآگاه و ناخودآگاه جاری میشود. اما جای تعجب، مستثنی نبودن حزب کوردی از این شکل از گرفتار بودن و به دام افتادن فاجعه است.
اگر چه فلسفه اصلی حزب کوردی شکلگیری دولت کوردی در مقابل دیگریهای هژمونیک محور بوده و هست، اما این شکل از فلسفه به تنهایی کارآمده نبوده، بلکه نیاز به دانشی دارد که مفاهیم را به طور دقیق آنالیزه و تولید کند. به همین خاطر، بینش کوردی نیاز به پرسپکتیوی دارد که نهتنها در پراکسیس کوردی، بلکه در ادبیات حاکم بر سوبژکتیویته خود، خود را به تصویر بکشد.
از این رو باید به چند نکته در این باب توجه کنیم که به صورتی ناخودآگاه در ادبیات کوردی تحت عنوان "من خودم را در آغوش تو میبینم و بدون تو هیچم" بر ذهن کوردی حاکمیت میکند، چگونه؟ برای نمونه زمانی که از "کوردستان ایران" سخن به میان میآید، اولی مثابه خرد و ابژه شناخته میشود و دومی به مثابه کلان و سوژه (ایران) محسوب میگردد. در واقع این همان حکایتی است که فروید در مورد رابطه مادر و فرزند اشاره میکند: "بچه در نبود مادر سوگواری میکند". لذا این شکل از ادبیات، عقلانیت کوردی را در دامن گفتمانمحور پارسی جستجو میکند. دلیل دیگری که میتوان به آن اشاره کرد عدم عقلانیت کوردی بدون دیگریست، یعنی چه؟ بدین معنی، زمانی ما از دولت کوردی سخن به میان میآوریم، فقط به معنای مرزهای خط کشیده نیست بلکه لازم است که از نظر فکری از چنین ادبیاتهایی رهایی یابیم، چراکه مفهوم "کوردستان ایران" به معنای "شکلگیری من (دولت کوردی) درون گفتمان تو تحقق مییابد " (دولت فدرال).
دلیل دیگری که میتوان آن را تشریح کرد، مفهوم مستقل کوردستان است، یعنی چه؟ مفهوم کوردستان مرزهای معاصر را در هم میشکند و خود را از گفتمانهای مرکز رها کرده و مفهوم ملت (کوردهای مناطق ترکیه، سوریه، عراق و ایران) را شکل میدهد. لاجرم باید اشاره کرد که شاید این مباحث را زیاد جدی نگرفته و آنرا کنشی افراطی قلمداد کنند اما رهایی ازچنین ادبیاتی، قدمی رو به جلو برای نزدیکی ذهن و عمل کوردی، برای تحقق دولت کوردی است. از این منظر هر گونه واکاوی به شکل رادیکال، کارآمدتر از یک عمل رادیکال بدون بینش است. لکن پرسش فلسفی و هستی شناختی مرحله آغازین برای رهایی ذهن کوردی و نفی دیگری است.
محتویات این مقالە منعکس کننده دیدگاه و نظرات وبسایت کوردستانمیدیا نمیباشد.