بیریار کوردستانی
نوشتار حاضر نقدی محتوایی در مورد موسیقی سنتی فارسی(ایرانی) میباشد و نگارنده در چهار چوب نظری بحث، با استفاده از مفهوم روح قومی هگل((volksgeist به تبیین مسئله می پردازد. متن لزوما" فنی نیست چون در صلاحیت نویسنده این سطور نمی باشد.
در میان کردها شاید تا کنون موسیقی سنتی فارسی مورد پرسش قرار نگرفته باشد و عدم یک نقد معرفتی، وضعیتی دو قطبی در میان آنها نسبت به موسیقی سنتی فارسی به وجود آورده است. اساساً دو دیدگاه در این زمینه میان کردها وجود دارد، برخی بر این باور هستند که بهتر است شجریان از زندگی کردها خارج شود و برخی بر این باور هستند که هنر مرز نمی شناسد. اما نه دیدگاه اول را میتوان فاشیستی خواند و نه دیدگاه دوم بر گرفته از روح دمکراتیک میباشد. تنها نکته ای که دیدگاه اول را از دوم جدا میکند این است که، دیدگاه اول متوجه کارکرد "هنر" در گفتمان سیاسی سلطه شده است ولی چون نمیتوانند به صورت تئوریک فهم خود را بیان کنند به فاشیست بودن متهم میشوند. ازسوی دیگر، دیدگاه دوم نتیجه برخوردی احساسی و خود باختگی از فهم مفهوم "هنر" است و تا حدودی این گفتمان تحت تاثیر اتوریته عقل فارسی میباشد. هگل معتقد است که "روح قومی" در هنر و فرهنگ تلبور پیدا میکند و با مطالعه فرهنگ و هنر یک قوم میتوان به فهم روح قومی آنها در هر زمانی رسید.
از نظر هگل، محتوای هنری و آفریده های فکری قومی بیانگر روح قومی و بازتابنده روح زمانه(zeitgeist) آنها میباشد. بر اساس این تعریف در موسیقی فلکلور کردی با خوانشی هستی شناسانه و پدیدار شناسانه میتوان به تحلیل روح قومی کردها پرداخت و درک آنها را از زندگی،طبیعت،عشق،تراژدی،آزادی و سعادت مورد بحث و بررسی قرار داد. از نظر"والتر ویورا"، موسیقی فلکلور دارای سه ویژگی است:اول اینکه به وسیله توده مردم خلق شده باشد. دوم اینکه توده مردم مالک آن باشند و سوم اینکه ترانه بازتابی باشد از خصوصیات طبقه زیربنایی جامعه. نوعی از موسیقی که از درون بسترهای اجتماعی جامعه برخاسته و زندگی قشر زیربنایی آن را توصیف میکند. نوعی از موسیقی که سازندگان آن لزوما آموزش موسیقایی ندیدهاند و ترانهها، ریتم ها و ملودیهای به کار رفته در آن را براساس سبک زندگی نوشتهاند. در متن ترانههای فلکلور که مضمون آنها اغلب عشق، دوری از معشوق و گاهی اعتراض به شرایط حاکم است، می توان زبان وفرهنگ مردم را به خوبی دریافت. در موسیقی فلکلوریک کردی هم "بزم" و هم "رزم" وجود دارد، برخی از آنها بیانگر شادی، برخی بیانگر مبارزه و طغیان و برخی دیگر نماد غم و اندوه هستند. در میان اشعار فلکلوریک کردی میتوان دین و جایگاه دین را در میان کردها مورد بررسی قرار داد. برای مثال، در برخی از این اشعار دین مزاحم یک روابط عاشقانه است و در جای دیگر واسطه عشق و حتی عامل وصل میباشد. در عاشقانه های فلکلوریک، یار را به آهو “کارمامز” تشبیه میکنند و راه رفتن را بهمانند خرامیدن کبک در بوتهها وصف میشود. در برخی متون ادبیات شفاهی، درختان قدیمی و کهن بهعنوان شاهد و ناظر بر حوادث، دردها و رنجها گرفته میشود. تاثیرات جغرافیایی، تاریخی و حوادث مربوط به آن، ورود اقوام دیگر و اقوام همجوار به سرزمین کردها، تاثیرپذیری از ادیان، مذاهب و بهطور کلی همه ایدئولوژی و باورهای باستانی کهن در شکلگیری موسیقی فولکلور کردی اثرگذار بوده اند. در نامه سرانجام (سرود یارسان) یکی از قدیمیترین کتابهای اهل حق آمده است: "زمانی که خداوند قصد داشت روح را در کالبد آدم بدماند، روح در کالبد آدم قرار نگرفت تا اینکه بعد از ۴۰ روز خداوند به بنیامین، دستور داد که روح را در کالبد آدم بدماند و بنیامین آوازی برای روح خواند و روح در کالبد آدم جای گرفت" و این نکته قدمت موسیقی فلکلوریک کردی را آشکار میسازد . طبیعت درموسیقی فلکلور کردی نقش بر جسته ای دارد و اشعار فلکلور کردی پر از ایماژهای زیبا وسمبلهای گوناگون میباشد که رابطه طبیعت،مردم کرد و جغرافیای زیستی این قوم را به زیبایی بیان میکند.
در دف نوازی کردی ریتمی وجود دارد که بر گرفته از صدای پای اسب میباشد که به صورت چهار نعل در حال تاختن است و به خوبی رزم را میتوان در این ریتم فهمید. علاوه بر این، درنوای دف کردی صدای آبشار، صدای پرنده، صدای قلب انسان، صدای رعد و برق، صدای شرشر باران نهفته است. نوع دیگری از موسیقی فولکلور کردی مربوط به حکایتها و داستانهایی میشود که ترانههای داستانی نیز به دو بخش قهرمانی و دلدادگی قابل تقسیم هستند. در ترانههای قهرمانی به دلاوریها و مبارزه طلبیهای یک قهرمان پرداخته میشود. در ترانههای دلدادگی جنبههای رمانتیک و عاشقانه بین دو شخص بیان میشود که از این میان، ترانه «زنبیلفروش» که جنبه عرفانی دارد و ترانههای «آس و حسن» و «خج و سیامند» که سرگذشت دو دلداده را بیان میکند، از معروفترین آثار در این بخش هستند. از انواع دیگر موسیقی فلکلوریک کردی میتوان به لاوژه، هوره، بالوره، سیاه چمانه،لاوک و حیران اشاره کرد و میتوان گفت وسعت موسیقی فلکلور کردی به گونه ای است که تا حد زیادی کردها را نسبت به دیگر ژانرهای موسیقی بی نیاز کرده و نظرشان به موسیقی کلاسیک، پاپ یا جاز کمتر معطوف شده است و این بیانگر غنای موسیقی فلکلور کردی میباشد. هرچند این میتواند دلایلی دیگری داشته باشد که خارج از موضوع نوشتار حاضر است. بحث در مورد تمام ابعاد این موسیقی در طاقت این مقال نیست، ولی به طور کلی موسیقی فلکلوریک کردی را بر اساس دیدگاه هگل میتوان هنر نامید چون متبلور کننده روح قومی کردها میباشد و در یک فرایند تاریخی اجتماعی شکل گرفته است.
حال این پرسش به وجود می آید که آیا موسیقی سنتی فارسی بازتابنده روح قومی فارس میباشد؟ اشعاری که در موسیقی سنتی فارسی استفاده میشود آیا از دل تاریخ قوم فارس عبور کرده و بلور کننده روح این قوم است؟ یا صرفا فقط رابطه یک شاعر با خدای شهودی میباشد که نتیجه عقل شهودی شاعر از هستی و متافیزیک است؟ بدون شک اشعار موسیقی سنتی فارسی خالی از روح قومی است چرا که ضرورت این موسیقی به "دربار" و مدح شاهان بر میگردد و هدف فقط رضایت شاه بوده است. اشعار این موسیقی حامل تعاملات اجتماعی تاریخی قوم فارس نیست، بنابراین نمیتوان به خوانش مردم شناسی(anthropology) و فهم هستی شناسانه از این قوم دست یافت. بودگی، شدگی و ماهیت سه مفهوم مهم میباشند برای درک روح قومی که نمایشی بیرونی آنها در هنر و به ویژه موسیقی به عنوان آفریده فکری مشهود هستند. در هر دوره زمانی با نظری به موسیقی فلکلوریک کردی میتوان به فهم تاریخی اجتماعی این قوم از هستی و طبیعت رسید، ولی نظر به موسیقی سنتی فارسی خالی از هر گونه فهمی از قوم فارس نسبت به بودگی و شدگی آنها میباشد.
اگر موسیقی سنتی فارسی هیچ یک از خصوصیات موسیقی فلکلوریک را ندارد پس میتوان گفت عبارت "موسیقی سنتی فارسی/ایرانی" مفهومی معنا باخته و برساخته میباشد.علاوه بر این، موسیقی سنتی فارسی/ایرانی در چهارچوب مفهوم "روح قومی" هگل و تعریف وی از مفهوم "هنر" قابل تبیین نیست ونمیگنجد.
حال جدا از بحث نبود روح قومی در موسیقی سنتی فارسی آیا میتوان آن را هنر نامید یا صرفا ابزاری هژمونیک در راستای نهادینه کردن سلطه میباشد؟ پاسخ به این سوال خود نیازمند پاسخ به سوال دیگری است و آن اینکه، آیا هنر برای هنر است یا هنر برای ایجاد هژمونی؟ به نظر نگارنده این سطور از زاویه این سوال و پاسخ به آن بهتر است هنر آقای شجریان را مورد بررسی قرار داد. کارکرد عقل سیاسی سلطه جو در عصر شجریان در بردارنده دو گفتمان بنیادین است: اول هویت اسلام شیعی دوم تمامیت خواهی ارضی واحد نو ظهور سیاسی به نام "ایران" که شجریان برای هر کدام از آنها آثاری سروده است. برای مثال، "ربنا" و تصنیف "سپیده"( ایران ای سرای امید) شجریان نمونه عینی از دو کارکرد عقل سیاسی فارسی میباشد. در کارنامه شجریان اثر اعتراضی و موسیقی اعتراضی وجود ندارد، تصنیف "زبان آتش" واکنشی است به یک جنبش فارسی، فارغ از این، شجریان هیچ اثری در مورد جنبشهای اجتماعی و سیاسی اقوام دیگرندارد. فراسوی تمام ایدولوژیها اگر غایت هنر(Telos) همان هنر باشد آنگاه میتوان یک اثر هنری را "هنر" و خالق اثر را "هنرمند" نامید، اما اگر غایت هنر "هژمونی" باشد نمیتوان آن را هنر نامید و تنها بخشی از گفتمان سلطه است و هدف آن قوام اتوریته فرادست بر فرودست است.
از نظر هگل، یک اثر هنری زمانی میتوان آن را هنر نامید که حامل "روح زمانه" باشد. با تکیه بر این دیدگاه هگلی، هنر شجریان نه حامل روح زمانه است نه روح قومی، چون هیچ اثری از تعاملات سیاسی، اجتماعی و تاریخی قوم فارس در آن مشهود نیست و تنها بخشی از گفتمان سلطه میباشد،همچنین به قوام و بازتولید آن کمک میکند. هیچ خوانشی تاریخی و اجتماعی از هنر شجریان نسبت به قوم فارس امکان پذیر نیست و درهنر شجریان انقطاع روح قومی و روح زمانه پر واضح است. موسیقی فلکلوریک کردی نتیجه تعاملات اجتماعی مردم کرد در طول تاریخ است ولی موسیقی سنتی فارسی مدحی شاهانه است. حال این مداحی، از زبان رودکی و فردوسی در وصف مطلق زمینی(شاهان) باشد یا بعد از زوال قدرت فارسها و حاکمیت ترکان، از زبان مولانا در وصف خدایی آسمانی و قادر مطلق باشد. در تمام قومهای تاریخی به جز فارسها موسیقی و اشعار فلکلور وجود دارد، اقوام اروپای هم موسیقی فلکلوریک (Country music) دارند و این نوع موسیقی مشتمل تجربه تاریخی و اجتماعی غربی ها میباشد. میتوان گفت ضرورت تاریخی موسیقی سنتی در میان فارسها نبود موسیقی فلکلوریک است شاید اگر فارسها هم همانند دیگر اقوام تاریخی دارای موسیقی فلکلوریک بودند به فکر موسیقی بر ساخته ای بنام "موسیقی سنتی" نمی افتادند. ولی نکته جالب توجه این است که این موسیقی برساخته چون زبان دربار و حاکم بوده در طول تاریخ توانسته اتوریته خود را به موسیقی فلکلوریک کردی قالب کند و به راحتی فلکلوریک غنی کردی را که حامل روح قومی ونتیجه تعامل تاریخی و اجتماعی قوم کرد است به حاشیه و تاریکی بسپارد. لئوی اشتراوس در مطالعات انسان شناسانه وجامعه شناختی خود میگوید: گروه هایی که تسلط بر زبان و مکانیزم های زبانی فرهنگی قدرت حاکم را دارا میباشند در ابتدا موازین گفتمان را تعیین و هویت خود را کە از موقعیتی برتربرخوردار است بر دیگر هویتها هژمونی پردازی میکند و در انتها هویتهای دیگررا از موضعی کمتر، نارسا و یا غیر واقعی تعریف میکند و سعی میکنند کە هویتهای دیگر را بخشی کوچک و یا جزیی از هویت اصلی کە همانا هویت قدرت حاکم است جلوە دهند تا آنها را از صحنە سیاسی و فرهنگی حذف کنند. به عنوان بخش آخر باید از خود پرسید که آیا شخص آقای شجریان از این زاویه به آثار خود نگریسته است و به این امر آگاه است یا با چنین رویکردی تا به حال به آثار خود نه نگریسته است؟ برای پاسخ به این سوال باید گفت، اگر شخص وی به این امر آگاه نیست وی نیز قربانی گفتمان سلطه است ولی اگر آگاه است..............
محتویات این مقالە منعکس کننده دیدگاه و نظرات وبسایت کوردستانمیدیا نمیباشد.