آگری اسماعیل نژاد
جغرافیایی که غربیها آن را خاورمیانه میخوانند، میتوان آن را مرکز شکست اندیشههای سیاسی دو قرن اخیر غرب نامید، جغرافیایی که نه تنها اندیشه هایی از قبیل دمکراسی، سکولاریسم، آزادی، برابری، ملت_دولت و ... در آن شکست خوردهاند، بلکه اندیشههای کسانی همچون سید قطب که تمدن غرب را "جامعه جاهلی" مینامند نیز در این جغرافیا با اقبال روبرو شده است. -نشانههای راه ص٨٨ -
بر عکس اکثریت محققین خاورمیانهای که عامل و منشا رویدادهای امروز خاورمیانه را منافع قدرتهای خارجی میپندارند، من بر این عقیدهام که هر چند نمیتوان نقش عوامل خارجی و منافع آنها را در شرایط کنونی خاورمیانه منکر شد، اما بیگمان عوامل داخلی خاورمیانه اعم از ذهنیتها، رقابتها، ادیان و سلطهجوئیهای ملل ساکن این جغرافیا در ایجاد فاجعه کنونی نقشی بهغایت پر اهمیتتر دارند و حتی میخواهم پا را فراتر بگذارم و ادعا کنم که عوامل خارجی تنها در چینش و تقویت عوامل داخلی بر اساس منافع خود نقش دارند، نه بیشتر.
یکی از ذهنیتهای به غایت خطرناک خاورمیانهایهای، ذهنیت "ملت ایران" یا همان "ناسیونالیزم ایرانی" است. شاید برای خواننده جای سوال باشد و بگوید کم نیستند جمعیتهای مردمی در خاورمیانه که "ذهنیت ملت بودن" را دارند، چرا فقط ذهنیت "ملت ایران" یک ذهنیت خطرناک است؟
برای مقدمه جواب این سوال باید به واکاوی ذهنیت ملت ایران و پدیده ناسیونالیزم ایرانی پرداخت، آنچه ناسیونالیزم ایرانی خوانده میشود؛ قبل از آنکه جنبشی مردمی برآماده از جامعه ایران باشد، نگاهی سیاسی روشنفکران فارس و حاکمان ایران به جامعه ایران است، پس در واقع ناسیونالیزم ایران برعکس دیگر ناسیونالیزمها از حکومت به جامعه تزریق شده است و حاصل یک اراده جمعی برای کسب منافع حداکثری جمعی نیست.
این ناسیونالیزم آمرانه از چهار ستون اصلی زبان، تاریخ، جغرافیا یا وطن و دین تشکیل شده است، در این ناسیونالیزم زبان، زبان فارسی تعیین شده است، تاریخ بر اساس باستانگرایی و از آغاز حکومت هخامنشی که قریب به دو هزار پانصد سال است، آغاز میشود و وطن یا جغرافیای حکومت، مرزهایی تعیین شدهاند که قدمت آنها تقریبا به ١٧٠ سال قبل برمیگردد و دین این ناسیونالیزم هم دین "اسلام تشیع دوازده امامی" است.
اما این تمامی ماجرا نیست، کودتای سال ١٢٩٩ و بعدها بر تخت شاهی نشستن رضا میرپنج که در گفتمان رسمی و روشنفکری به عنوان نقطه آغاز دولت مدرن یا همان نقطه شروع تلاش حکومتی برای تحقق"ملت ایران" خوانده میشود؛ اینکه بتوان به وضوح حضور جمعی در قدرت را که آن را از راه حضور نظامی و کودتا کسب کردهاند و با سرکوب در دست نگه داشتند را به عنوان نقطه آغاز یک جریان ناسیونالیزمی نام ببریم خود بهترین دلیل است دال بر اینکه ناسیونالیزم ایرانی یک پدیده آمرانه میباشد که حاکمان، آن را بر مردم ایران اعمال کردهاند.
نمایان است که آمرانه بودن این پدیده مسبب آن شده است که تحقق "ملت ایران" که خواست آمالی این ناسیونالیزم است، کاری خونین، هزینهبر و در عمل غیرممکن است.
جزیرهای در بین دشمنان
برای تبیین بیشتر ناسیونالیزم ایرانی در این قسمت رفتار این ناسیونالیزم با اطراف خود اعم از دین، تاریخ، فرهنگ و جغرافیای را بررسی میکنیم.
زبان
ناسیونالیزم ایرانی در سطح زبان، تمامی زبانهای جغرافیای تحت حکومت خود را ممنوع کرد و تا حال که قریب به ١٠٠ سال از حضور آن در قدرت میگذرد نیز نه تنها جمعیتهای زبانی غیرفارسی موجود در ایران از حقوق زبانی برخوردار نیستند، بلکه حتی حق آموزش زبان غیرفارسی از طرف نخبه و حاکمان فارس به عنوان تهدید علیه زبان فارسی که یکی از پایهها ناسیونالیزم ایرانی است، قلمداد میشود.
در عمل ناسیونالیزم ایرانی نزدیک به ١٠٠ سال است برای تهدیدزدایی از زبان فارسی تمامی زبانهای دیگر در ایران را ممنوع و به حاشیه رانده است.
پس این ناسیونالیزم در سطح زبان، هر آنچه غیرفارسی باشد را تهدیی علیه خود محسوب میکند.
تاریخ
همزمان با نگاه به موضوع زبان در مقوله تاریخ نیز باید اظهار کرد که ناسیونالیزم ایرانی تاریخ خود را براساس جنگ میان عرب و ایرانی تقسیم بندی کرده است، حتی در خوانش اسلامی از تاریخ ایران تقسیمبندی همان تقسیمبندی است با این تفاوت که بجای کلمه "عرب" از کلمه "اسلام" استفاده میشود، این نوع تقسیمبندی به معنی عرب ستیزی نهادینه شده در بطن ناسیونالیزم ایرانی است. این در حالی است که عربها بیشترین همسایگان ایران را تشکیل میدهند و بخشی از آنها در همان جغرافیای وطن ناسیونالیزم ایرانی حضور دارند.
دین
نگاه دینی این ناسیونالیزم نیز نوعی محیط ستیزی در بطن آن ایجاد میکند. این ناسیونالیزم تشیع را به عنوان دین و یکی از پایههای خود قلمداد میکند، دین تشیع خوانشی از اسلام است که در تقابل با دین تسنن قرار دارد، این در حالی است که بخشی از مردم تحت حکومت ایران تسنن هستند و بیشینه همسایگان ایران را مسلمان تسنن تشکیل میدهد.
وطن
وطن پایه چهارم و یکی از پایههای جنجال آفرین ناسیونالیزم ایرانی است. در سطح جغرافیا یا "وطن" موضوع پیچیدهتر از سایر سطوح هم است، در جغرافیایی که حاکمان ایران به عنوان وطن و خاستگاه ناسیونالیزم ایرانی قلمداد میکنند، دیگری -غیرخودی-هایی زندگی میکنند که از چهار عامل اصلی یا چهار پایه اصلی ناسیونالیزم ایرانی هیچ کدام از آنها را ازآن خود نمیدانند؛ به تعبیر دیگر حتی کلیت این جغرافیایی که در ناسیونالیزم ایرانی به عنوان وطن معرفی میشود در ذهن بیشینه مردم ساکن در آن حتی موطن محسوب نمیگردد.
البته در سه پایه دیگر نیز اختلافات بسیار وسیع و گستردهای موجود است به تعبیر دیگر حتی عامل جغرافیا هم بیشینه مردم را بر مدار ناسیونالیزم موهوم ایرانی جمع نمیکند؛ چون این ناسیونالیزم صرفا یک موضوع ذهنی در بین تعداد محدودی از تحصیلکردگان فارس است که پس از مشروطه به صورت کاملا نامشروع توانستند در قدرت حضور پیدا کنند و آن را از طریق کانالهای قدرت به جامعه تزریق نمایند.
واقعیت این است که اگر به موضوع عدم تطابق ذهنیت وطن در ناسیونالیزم ایرانی با عینیت وطن در جامعه ایران، مساله عدم تطابق سه پایه دیگر این ناسیونالیزم با جامعه ایران را هم اضافه کنیم متوجه میشویم که دیگری های این ناسیونالیزم در جغرافیای وطن جمعی قریب به اكثریت را تشکیل میدهند.
در اینجا باید اذعان کرد که نقطه آغاز تشکیل دولت مدرن ایرانی، نقطه عطفی در تشدید تنش بین ساکنین فلات ایران، سرکوب و کشتار دیگری موجود در این جغرافیا توسط ناسیونالیزم ایرانی است.
همچنان که در عمل هم همان مساله محرز است، برای مثال بیشترین "تخته قاپو کردن" عشایر در تاریخ در دوران رضاشاه اتفاق افتاد است، تخته قاپو کردن نوعی سرکوبگری مختص به ایران چند قرن گذشته است که از دوران صفویه آغاز شده است.
رضا شاه پس از به قدرت رسیدن ، با سیاست "تختهقاپو کردن" عشایر در جنوب و مرکز زاگروس، سرکوب اسماعیل آقا سمکو در شمال زاگروس و شیخ خزعل در منطقه عربستان در پی آن بود که زمینه اجتماعی را برای تحقق "ملت ایران" فراهم نماید و چالشهای پیش روی آن را رفع نماید.
اما آنچه مقوله "وطن" در ناسیونالیزم ایرانی را پیچیدهتر کرده است، مساله حضور دیگری موجود در این وطن در نواحی به وسعت تمامی همسایگان ناسیونالیزم ایرانی و به عمق بالغ بر ٢٠٠٠ کیلومتر است. برای مثال، کوردها که یکی از دیگریهای ناسیونالیزم ایرانی در جغرافیای وطن هستند، از دریاچه ارومیه تا سواحل شرقی مدیترانه حضور دارند و تورکها که یکی دیگر از دیگری های ناسیونالیزم ایرانی در این وطن محسوب میشوند، از طرفی از زنجان تا شمال دریاچه خزر و آسیای مرکزی و از دیگر سو تا ساحلهای شرقی دریای سیاه حضور دارند و عربها هم که از دیگریهای ناسیونالیزم ایرانی هستند نیز از اهواز تا شمال آفریقا حضور دارند. در شرق "وطن" ناسیونالیزم ایرانی هم وضعیت برای این ناسیونالیزم بهتر از غرب و شمال نیست و جدا از اینکه با دیگری همچون بلوچ روبرو هستند که بخشهای از غرب پاکستان را نیز در اختیار دارد با مساله حضور ناسیونالیزم اردو و افغان نیز روبرو هستند، مشخص است که آنها هم منافع مختص به خود دارند.
پس مقوله دیگری برای ناسیونالیزم ایرانی در سطح جغرافیا در واقع تمامی جغرافیای آسیای مرکزی و غرب آسیا تا شمال آفریقا را در بر میگیرد و با این نگاه ناسیونالیزم ایرانی به یک جزیره در میانه "دشمنان" خود تبدیل شده است.
بر پایه این دیدگاه است که "سرآنتونی پارسونز"، آخرین سفیر بریتانیا در حکومت پهلوی دوم میگوید: شاه تصور میکرد که ایران بخشی از تمدن غربی بوده که شرایط جغرافیایی و تهاجم قبایل وحشی در قرون گذشته آنرا از اصل خود جدا کرده است، شاه همواره بر نژاد آریایی ایرانیان تاکید کرده وآن را از نژاد سامی جدا میدانست و معتقد بود که استعدادها و قابلیت ذاتی ایرانیان با حمله اعراب به ایران در ١٢٠٠ سال قبل خاموش شده و سنتهائی که همراه آنان به ایران آمده از شکوفائی این استعدادها جلوگیری کرده است. -غرور و سقوط،ص٢٣-
محمدرضا شاه تنها در سطح گفته باور به جزیره بودن "ایرانش" نداشت، بلکه در عمل هم براساس منطق جزیرهای بودن ایران با دیگری در داخل و بعدها همسایههای خود در خارج از "وطن" رفتار میکرد، او نیز مانند پدر در داخل جغرافیای "وطن" دست به سرکوب دیگریِ کورد و آذری زد و او حتی هنگامی که احساس کرد که دیگری داخلی را کاملا سرکوب کرده است، با مطرح کردن "تمدن بزرگ" و تلاش برای کسب ژاندارمی در خلیج درصدد برآمد تا به نوعی از جزیره خود هدایت و ریاست اتفاقات همسایگان را نیز در دست بگیرد، تا "جزیره ثبات"ش در کنارهای آرامی قرار بگیرد.
پس از سقوط رژیم پهلویها ، جمهوری اسلامی که از آوار و خاکستر این سقوط سربرآورده بود، بر پایه همان بینش با دیگری "ناسیونالیزم ایرانی" در داخل ایران رفتار کرد؛ این رژیم بعدها که پایههای خود در داخل را تثبیت کرد؛ او هم برپایه منش جزیرهای ناسیونالیزم ایرانی تلاش کرد موضوع حضور پیروان آیین تشیع در منطقه را به فرصتی برای حاکمان این جزیره برای دخالت در منطقه و آرایش آن بر اساس منافع خود تبدیل کند.
در واقع هلال شیعی که سران جمهوری اسلامی ابایی از آن ندارند که آن را یک "هلال امنیتی" و حتی "هلال اقتصادی" برای ایران بخوانند، تنها در منطق جزیرهای بودن ناسیونالیزم ایرانی قابل توجیه و تقدیر است و بر اساس همان بینش است که جامعه سیاسی و فکری فارس_ایرانی تقریبا یک دست از حضور نظامی در سوریه و عراق حمایت میکنند و نیز در موضوع همهپرسی استقلال جنوب کوردستان از در مخالف سرسختانه وارد میشوند و این همهپرسی را به عنوان یک ابر چالش امنیتی برای خود تلقی میکند.
چه باید کرد؟!
همچنان که در بالا به آن اشاره شد، بینش و منش ناسیونالیزم ایرانی یک بینش جزیره محصور به دشمن است و این ناسیونالیزم خود را در محاصرهای از دشمنان و دیگریها میبیند، حضور این دیگریها از همان "وطن" شروع میشوند و با عمقی ٢٠٠٠ کلیومتری در محیط ایران را در بر میگیرد.
در چنین شرایطی است که هم سرکوب ملتهای غیرفارس در داخل و هم تداخل و فروپاشی امنیت همسایگان توسط رژیمهای حاکم در ایران از قالب یک جنایت علیه دیگریِ غیرفارس خارج شده و تلاش میشود با اسم گذاریهایی از قبیلمدرن سازی، دفاع از تمامیت ارضی، قطع ید بیگانگان و هلال شیعی، ژاندام خلیج فارس و... در سطح ذهنی به آن جنایت مشروعیت داده شود.
در واقع بینش جزیرهای ناسیونالیزم ایرانی حجم دشمنان منطقهای و داخلی برای این ناسیونالیزم را چنان وسیع و گسترده کرده است که در پس هر رویدادی در خاورمیانه میتوان ردی از ضدیت و یا حتی فروپاشی برای این ناسیونالیزم پیدا کرد.
همین موضوع مسبب آن شده است که منافع مشترک نانوشتهای بین حاکمان و اپوزیسیون فارس در مقطعهای مختلف زمانی و در پس رویدادهای سیاسی در یک سده گذشته شکل بگیرد.
در یک کلام، نگاه جزیرهای به جغرافیای قدرت ناسیونالیزم ایرانی یک نگاه مختص به حاکمان نیست بلکه نگاهی مشترک بین حاکمان، اپوزیسیون فارس و بخشی از جامعه فارسی در ایران است و برپایه این نگاه است که تمامی ائتلافهای بین مخالفین فارس و دیگر مخالفین که از ملتهای غیرفارس ایرانی هستند، در نطفه به شکست منتهی میشود. بر مبنای همین نگرش است که اپوزیسیون فارس هر عمل و رفتار اپوزیسیون غیرفارس را با عینک امنیتی بررسی میکند.
اگر بینش و ذهنیت جزیرهای ناسیونالیزم ایرانی را به عنوانی یکی از واقعیتهای موجود در عرصه سیاست عملی ایران در نظر بگیریم باید ادعا کرد که برای خروج ایران از حلقه دیکتاتور_توتالیتاریسمی که در یک سده گذشته وجود داشته است و برای خروج غرب آسیا از چالشهای موجود و همچنین برای پایان سرکوب دیگرهای ناسیونالیزم ایرانی در داخل ایران، باید ائتلافی بین نیروهای غیرفارس در ایران در همگامی با بخشی از ملت فارس که خواهان آزادی واقعی و توسعه دمکراتیک است شکل بگیرد. مشخص است که هدف غایی این ائتلاف تنها مقابله با عامل سرکوب و تحقق حقوق ملی ملتهای غیرفارس ایران است اما ائتلاف فوقالذکر میتواند، عامل مهمی برای بازگشت امنیت به خاورمیانه نیز باشد چرا که میتواند نقطه پایانی باشد بر این منطق جزیرهای.
محتویات این مقالە منعکس کننده دیدگاه و نظرات وبسایت کوردستانمیدیا نمیباشد.