رضا دانشجو
مقدمه
ناسیونالیسم یا ملیگرایی (Nationalism) از دستاوردهای انقلاب فرانسه است، دیدگاه جدیدی که از "حاکمیت ملی و استقلال سیاسی" سخن میگوید. ملیگرایی غربی بعد از ناکامی مطلق مسیحیت در همراه کردن مردم با خود، پا به عرصه وجود گذاشت. رنسانس در اروپا و به حاشیه راندهشدن آیین باعث ایجاد یک خلا بزرگ در جامعه اروپایی شد، در واقع آنچه تاکنون به عنوان عامل همگرایی اروپاییها صرفنظر از زبان و فرهنگ تبلیغ میشد دیگر وجود نداشت. این خلا ایدئولوژیک فضایی مناسب برای ورود واژەای جدید به ادبیات سیاسی جهان تحت عنوان ناسیونالیسم ایجاد کرد. با به قدرت رسیدن ناپلئون بناپارت روند ناسیونالیسم در غرب شتاب بیشتری گرفت، اقدامات ناپلئون در فرانسه باعث برانگیخته شدن احساسات ملیگرایانه در کشورهای دیگر به عنوان مثال آلمان و ایتالیا شد. قرن نوزدهم را عصر طلایی ناسیونالیسم مینامند. در این قرن ناسیونالیسم آمریکایی پایهریزی شد، ویلیام گلدیستون ناسیونالیسم انگلیسی را توسعه داد، همزمان در آمریکای جنوبی و مرکزی، تحت رهبری سیمون بولیوار و جوزف مارتین بسیاری از مستعمرات پرتغال و اسپانیا استقلال یافتند.
مهمترین دستاورد انقلاب کبیر فرانسه "اعلامیه حقوق بشر" در سال ۱۹۷۱ در قانون اساسی این کشور است که با فرمانروایی یک تن خودکامه مخالف است و آشکارا حاکمیت را حق ملت میداند که به هر کسی که بخواهد تفویض کند. تا قبل از انقلاب فرانسه ناسیونالیسم به نوعی در اندیشه ماکیاولی مطرح شده است او اصطلاح مملکت را از هر امر دیگری برتر میشمرد و مردم ایتالیا را به ترجیح مصالح ملی بر ملاحظات اخلاقی و مذهبی تشویق میکرد. میتوان گفت که نخستین سنگبنای حکومت ملی بر اندیشەهای ماکیاولی بنا نهاده شده است.
با این همه مهمترین اهداف مکتب ناسیونالیسم در اروپا هوشیاری ملی و آگاهییافتن ملت نسبت به هویت خود و در گام بعدی حاکمیت ملی و تصور آزادی ملی در تعیین سرنوشت خود علیه بیگانگان بود.
بدین ترتیب ملت در اروپا با سه صفت ذاتی و مرتبط یعنی (حاکمیت، استقلال و قدرت) به وجود آمد. در رابطە با ارتباط ناسیونالیسم با دین در اروپا باید گفت که: اصولا ملت و دولتهای مستقل ملی به دنبال سقوط قدرت کلیسایی که مظهر وحدت سیاسی اروپا بود، به وجود آمدند و پیوند مذهبی جای خود را به وطنپرستی و ملیت داد. به قول آدمیت "همان نیروی متحرک تاریخی را که دیانت تا دیروز داشت، امروز آیین وطنپرستی پیدا کرده است".
از ناسیونالیسم ایرانی تا شوونیسم فارسی
ناسیونالیسم در ایران سوغات نسل اول روشنفکران ایرانی از فرنگ برگشته است. شکستهای پیدرپی قاجار در رویارویی با روسها و نحوه دخالت غربیها درایران، در واقع تقابل یک جامعه سنتی و عقبافتاده با امپراتوریهای پیشرفته و استعمارگران انگلیس و روسیه، مهمترین انگیزه روشنفکران ایرانی در مسیر تلاش برای دستیابی به تمدن جدید و کشف علل عقبماندگی ایران بود. از نگاه بسیاری از این روشنفکران مانند میرزا آقاخان کرمانی، آخوندزاده، میرزا ملکم خان مهمترین علت این عقبماندگی حضور اعراب و اسلام و تنها راه برونرفت از این وضعیت بازگشت به فرهنگ و دین باستان بود. این نگاه سطحی و بدون شناخت از جامعه ایرانی باعث رخدادهای نامطلوب بعدی بود.
باید خاطر نشان ساخت که تا قرن ١٩ میلادی چیزی به نام ناسیونالیسم به معنای جدید یعنی (حاکمیت ملی) در ایران وجود نداشته است. این نوع ناسیونالیسم، توسط شاگردان ایرانی در اروپا که با اصول آزادی و حکومت ملی انگلستان و افکار پیروان انقلاب فرانسه آشنا شده بودند کم کم به ایران منتقل گردید. علاوه بر اینها روزنامهها و جراید خارجی که توسط "ادوارد برجیس" انگلیسی ترجمه و به نظر ناصرالدین شاه میرسید که در آنها اخباری راجع به مازینی و نهضت آزادی ایتالیا درج شده بود.
مشروطه نقطه عطفی در بازتعریف ناسیونالیسم ایرانی است، شکلگیری حرکتی دینی- ملی، چیزی کاملا متفاوت از آنچه بسیاری از روشنفکران ایرانی به دنبال آن بودند. مشروطه که با همراهی طبقات گوناگون جامعه ایرانی اعم از روشنفکران، بازرگانان، روحانیون، طبقات شهری شکل گرفت هدف اصلیاش براندازی سیستم استبداد مطلقه و تاسیس دولتی ملی بود. در واقع آنچه در مشروطه بیشتر از هر چیز دیگری خودنمایی میکند مبارزه با نفوذ بیگانگان در امور داخلی ایران است. اما مشروطه به دلیل ناتوانی در تعریف واقعیات موجود به استبداد رضاخانی ختم شد. ارمغان انقلاب مشروطه و تجددطلبی و قانونخواهی به جای اینکه ترقی و پیشرفت باشد در عمل باعث زوال و انحطاط شد.
در دوره پهلوی اول با کمک تعدادی از روشنفکران غربگرا با شعار باستانگرایی دورەای جدید از ناسیونالیسم شکل گرفت، مدرنیسم دستوری رضاخانی که به منظور یکسانسازی فرهنگی و ایده یک ملت - یک زبان صورت گرفت آغازی برای نابودی تنوع زبانی و فرهنگی ایران بود. در واقع از دل گفتار روشنفکران ناسیونالیستی چون صادق هدایت، سید حسن تقیزاده یا شاعرانی چون میرزاده عشقی و فرخی یزدی دیکتاتوری پهلوی ظهور کرد. هرچند بعدها خود این روشنفکران به مخالفان دیکتاتوری پهلوی تبدیل شدند. در واقع میتوان جریان روشنفکری در این دوره را به دو گروه تقسیم کرد، اکثریتی که به دنبال یک ناسیونالیسم کلگرا بودند و عدەای که تحت عنوان ناسیونالیسم میهنپرست به پهلوی گرویدند. ناسیونالیسم کوری که به دلیل عدم شناخت از جامعه ایرانی هرگز نتوانست وارد بطن جامعه ایرانی شود و علیرغم شعارهای توخالی همیشه در حاشیه ماند. ناسیونالیسمی که قرار بود با بازتعریف ملیت ایرانی عاملی در برابر نفوذ استعمارگران باشد با حذف دستوری تنوع زبانی- فرهنگی در ایران اصلیترین عامل در نفوذ هرچه بیشتر قدرتهای جهانی شد. این ناسیونالیسم چیزی جز یک شعارزدگی بیپایه و اساس نبود که کورکورانه به تقلید از غرب در حال پیادهکردن یک طرح خام و ناپخته بود. حذف نهادهای دمکراتیک و قدرت مطلقه دیکتاتور تنها دستاورد این حرکت بود.
دوران رضاخان را میتوان پایانی بر تنوع فرهنگی- زبانی ایران و در واقع افول سرزمینی دانست که قرنها محل همزیستی مسالمتآمیز ملیتهای مختلف ایرانی بود. همانطور که گفته شد تقلید کورکورانه و تلاش برای خلق دولت- ملت جدید با حذف همه المانهای پذیرفته شده در قرنها باعث بوجود آمدن تضادی ساختاری در شیوه اداره این سرزمین شد. انتخاب نام ایران برای این سرزمین بیشتر از آنکه برای نزدیکی ملیتهای ایرانی صورت گیرد برای از بین بردن تفاوتهای فرهنگی انجام گرفت. جامعه هم شکل، هم زبان و… ! در ادامه برای روشن شدن این موضوع به بخشی از مقاله سعید نفیسی کسی که نام ایران را برای این سرزمین انتخاب کرد میپردازیم که در روزنامه اطلاعات و چند روز بعد از این اتفاق توسط خود او نوشته است. سعید نفیسی مینویسد:
"تنها در میان علما و مخصوصا مستشرقین معمول شده که کلمه ایران را برای تمام علوم و تمدنهای قدیم و جدید مملکتها و نژادها به کار بردند و… این کلمه را شامل تمام تمدنهای ایران جغرافیائی امروز و افغانستان و بلوچستان و ترکستان (تاجیکستان و ازبکستان و ترکمنستان امروز) و قفقاز و کوردستان و ارمنستان و گرجستان و شمال غربی هندوستان دانستند و به عبارت آخری یک نام عام برای تمام ممالک ایرانینشین و یک نام خاص برای کشوری که سرحدات آن در نتیجه تجاوزهای دول بیگانه از شمال و مشرق و مغرب در نیمه اول قرن نوزدهم میلادی تعیین شده بود وضع کردند".
از نوشته خود سعید نفیسی به خوبی معلوم میشود که واژه ایران اختصاص به یک سرزمین وسیع دارد و در واقع سخن از یک حوزه تمدنی با تفاوتهای زبانی و فرهنگی است. نفیسی از ممالک ایرانینشین سخن میگوید چیزی که او و اربابش در زیر شعار ناسیونالیسم باعث نابودیاش شدەاند.
حکومتهای محلی و ایران فدرال
زنده یاد دکتر قاسملو با شناخت این واقعیت بارها سخن از احترام به این تفاوتهای فرهنگی و زبانی گفتە، او از ایران سخن میگوید اما ایران او کاملا متفاوت است از ایران تمامیتخواهان و فاشیستها. او از خودمختاری سخن میگوید اما خود را بخشی از تمدن ایرانی میداند چیزی که مغزهای کوچک زنگزده از فهمیدن آن عاجز هستند. چیزی که زنده یاد دکتر قاسملو از آنان سخن میگوید همان چیزی است که سعید نفیسی در نوشتەاش آشکارا به آن اعتراف میکند، یک مجموعه از حکومتهای محلی مستقل اما متحد در چارچوب یک امپراتوری. شهید قاسملو درست ساعاتی قبل از شهادت ناجوانمردانەاش خطاب به تروریستهای جمهوری اسلامی از امکان همراهی و پیوستن کوردهای عراق و ترکیه در یک اتحاد حقیقی سخن میگوید. در تفکر دکتر قاسملو این حوزه تمدنی میتواند بر پایه همزیستی مسالمتآمیز همه ملیتهای ایرانی دوباره احیا شود. نگاه دکتر قاسملو به ایران، همان ممالک ایرانینشین است که براساس تنوع زبانی- فرهنگی سالها در چارچوب یک امپراتوری در کنار همدیگر زیستەاند، ایران در نگاه دکتر قاسملو به اندازه دانستەهای او وسیع و متنوع است.
او باب گفتگو را همیشه باز میگذارد چون عمیقا باور دارد این حوزه تمدنی به تنهایی توسط کوردها قابل احیا نیست. هرگاه از مبارزه حرف میزند از همه باورمندان به دموکراسی میخواهد کنار هم باشند. خط قرمز او هیچ شخص مشخصی نیست او با تفکری مشکل دارد که نمیخواهد این تفاوتها را ببیند.
ایران فاشیستها یعنی چند استان مرکزی فارسزبان در فلات ایران، اما ایران در نگاه دکتر قاسملو یعنی گسترەای از هندوستان تا بینالنهرین، همینقدر متنوع، همینقدر وسیع. مسلما چنین سرزمینی را نمیتوان با تفکرات دگم و تمامیتخواه اداره کرد.
تنها راه حل بازگشت به حقیقت تمدن ایرانی است، این سرزمین همیشه با همراهی و احترام به حکومتهای محلی و در هماهنگی با حکومتی مرکزی اداره شده است. فدرالیسم ورژن امروزی این شیوه حکومتداری است و تنها راهحل برای حفظ اقتدار و شکوه این سرزمین با حفظ همه تفاوتهای زبانی- فرهنگی.