کوردستان میدیا

سایت مرکزی حزب دمکرات کوردستان ایران

جمهوری اسلامی در تنگنای بقا

12:42 - 8 خرداد 1404

جمهوری اسلامی در تنگنای بقا

د. مجید حقی

جمهوری اسلامی ایران امروز بیش از هر زمان دیگری با بحرانی عمیق و وجودی روبه‌روست؛ بحرانی که نه‌تنها از مرزهای منطقه‌ای و بین‌المللی بر آن تحمیل شده، بلکه از دل جامعه‌ای سربرآورده که سال‌هاست زیر چکمه‌های سرکوب، تبعیض و حذف سیستماتیک ناله می‌کشد. برای درک این بحران، نمی‌توان تنها به تحرکات آمریکا در منطقه یا سقوط متحدان جمهوری اسلامی در سوریه و لبنان پرداخت؛ بلکه باید به اعماق دردی نگاه کرد که در شهرهای ستمدیده‌ای چون مهاباد، سنندج، کرمانشاه، سقز، بوکان، ایلام، بانه و مریوان، هر روز فریاد می‌زند: «ما دیگر این نظام را نمی‌خواهیم».

سفر اخیر دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، به کشورهای حوزه خلیج ، نه تنها یک مانور سیاسی بلکه نمایش قدرتی ژئوپلیتیکی بود که پیام‌هایی روشن و بلند برای ایران، جهان عرب و غرب دربرداشت. ترامپ در سخنرانی خود در مجمع سرمایه‌گذاری آمریکا-عربستان، جمهوری اسلامی ایران را منبع اصلی بی‌ثباتی منطقه خواند و از شکل‌گیری «عصر طلایی خاورمیانه» سخن گفت؛ عصری که در آن توسعه اقتصادی، رفاه و همکاری جایگزین تخاصم، جنگ‌های نیابتی و ایدئولوژی‌زدگی خواهد شد. این موضع‌گیری‌ها در کنار قراردادهای عظیم نظامی، اقتصادی و فناوری، نشانگر پایان یک مرحله تاریخی و آغاز دوره‌ای نوین در نظم ژئوپلیتیکی منطقه است.

سخنان ترامپ درباره ایران صریح، تند و آشکار بود: «بزرگ‌ترین و ویرانگرترین این نیروها رژیم ایران است که رنجی غیرقابل تصور در سوریه، لبنان، غزه، عراق، یمن و فراتر از آن ایجاد کرده است.» این سخنان نه‌تنها تهدیدی علنی، بلکه نوعی اعلام استراتژی بازدارنده علیه نفوذ ایران در منطقه بود. این موضع زمانی بیان شد که قدرت ایران در حال افول بود و پروژه‌های نیابتی جمهوری اسلامی یکی پس از دیگری به بن‌بست رسیده بودند. این سفر برای ایران پیامی روشن داشت: نظام‌های مبتنی بر جنگ نیابتی، صدور ایدئولوژی، سرکوب ملل تحت ستم و اقلیتهای مذهبی و توسعه‌طلبی مذهبی، دیگر جایگاهی در نظم نوین منطقه ندارند. جمهوری اسلامی که روزگاری با شعار «محور مقاومت» خود را به عنوان بازیگر اصلی غرب آسیا معرفی می‌کرد، اکنون نه‌تنها این محور را از دست داده، بلکه به پادوی منزوی و خطرناک در نقشه جدید بدل شده است.

با کشته شدن قاسم سلیمانی در ۱۳ دی ۱۳۹۸ (۳ ژانویه ۲۰۲۰) در حمله پهپادی آمریکا در بغداد، نماد نفوذ منطقه‌ای ایران از میان برداشته شد. جمهوری اسلامی تلاش کرد با فعال‌سازی گروه‌های نیابتی چون حشد الشعبی، حزب‌الله، انصارالله، حماس و فاطمیون در عراق، لبنان، یمن، فلسطین و سوریه، سیاست تقابل را حفظ کند، اما عملاً در سراشیبی زوال قرار گرفت. شکست نظامی و اطلاعاتی حماس و حزب اللە پس از حملە تروریستی ۷ اکتبر ۲۰۲۳ و سپس سقوط رژیم بشار اسد در ۸ دسامبر ۲۰۲۴، عملاً دو ستون اصلی سیاست منطقه‌ای جمهوری اسلامی را فرو ریخت.

در جریان سفر چهارروزه دونالد ترامپ، به کشورهای حوزه خلیج فارس از ۱۳ تا ۱۶ مه ۲۰۲۵، توافق‌نامه‌های اقتصادی و دفاعی زیرساخت‌ها و فناوری‌های نو  با عربستان سعودی، قطر و امارات متحده عربی امضا شد. در مجموع، ارزش این قراردادها بیش از ۲ تریلیون دلار اعلام شده است.  این توافقات نشان‌دهنده تعمیق روابط اقتصادی و استراتژیک ایالات متحده با کشورهای حوزه خلیج است و می‌تواند تأثیرات قابل توجهی بر موازنه قدرت در منطقه و اقتصاد جهانی داشته باشد.

در پی شکست‌های متوالی، جمهوری اسلامی برای حفظ بقای خود، تن به مذاکراتی محرمانه با میانجی‌گری عمان، عراق و برخی کشورهای اروپایی داد. چنین پیداست که ایران پذیرفته است برنامه‌های هسته‌ای‌اش را محدود کند، از توسعه موشک‌های بالستیک دست بردارد، و حمایت نظامی و مالی خود از گروه‌های نیابتی را پایان دهد. پذیرش این شروط به منزله نوشیدن جام زهر دوم برای نظامی است که دهه‌ها موجودیت خود را بر پایه مقاومت، جنگ نیابتی و تخاصم ایدئولوژیک تعریف کرده بود. ولی فقیه نظام اکنون در تنگنایی تاریخی قرار گرفته و مشروعیت خود را از دست رفته می‌بیند.

کشورهای حوزه خلیج نظیر عربستان سعودی، امارات، قطر و بحرین، با تکیه بر سیاست‌های اصلاحی، پروژه‌های عظیم اقتصادی و گسترش مناسبات بین‌المللی، خود را به عنوان الگوهای نوین توسعه منطقه‌ای مطرح کرده‌اند. در مقابل، جمهوری اسلامی با بحرانی چندلایه از فساد ساختاری، فرار مغزها، فروپاشی اقتصاد داخلی، سقوط ارزش ریال و گسست عمیق میان دولت و مردم مواجه است. در حالی که شهرهایی مانند ریاض، ابوظبی و دوحه به مراکز جهانی سرمایه و نوآوری تبدیل می‌شوند، تهران، اهواز، زاهدان و مشهد صحنه کمبود برق، آب، دارو و بحران‌های زیست‌محیطی هستند.

نظم جدید منطقه، بر پایه ائتلاف‌های چندجانبه، سرمایه‌گذاری مشترک، فناوری پیشرفته و گفتمان سازندگی شکل می‌گیرد. در این معادله، ایران نه تنها جایگاه خود را از دست داده، بلکه به یک عنصر مزاحم و بلااثر تبدیل شده است. در غیاب بازیگری مؤثر، اسرائیل و کشورهای عربی روابط دیپلماتیک و امنیتی خود را گسترش داده‌اند، پروژه‌هایی مانند توافق ابراهیم، بندر مشترک نئوم، و خطوط لوله انرژی به اروپا در حال شکل‌گیری‌اند. همه این تحولات ایران را در وضعیت محاصره ژئوپلیتیکی قرار داده‌اند.

سفر اخیر دونالد ترامپ به کشورهای خلیج فارس، با امضای قراردادهایی به ارزش چند تریلیون دلار، پیامی روشن داشت: نظام‌های مبتنی بر جنگ نیابتی، صدور ایدئولوژی، سرکوب ملل تحت ستم و اقلیتهای مذهبی و توسعه‌طلبی مذهبی، دیگر جایگاهی در نظم نوین منطقه ندارند. جمهوری اسلامی که روزگاری با شعار «محور مقاومت» خود را به عنوان بازیگر اصلی غرب آسیا معرفی می‌کرد، اکنون نه‌تنها این محور را از دست داده، بلکه به پادوی منزوی و خطرناک در نقشه جدید بدل شده است.

اما برای مردم کوردستان، این انزوا نه خبر تازه‌ای‌ست، نه باعث دلسوزی. جمهوری اسلامی از نخستین روزهای تولد خود، با لشکرکشی به کوردستان، اعدام رهبران سیاسی، ممنوعیت زبان مادری، انکار هویت و بستن فضای مدنی، نشان داد که نظم سیاسی‌اش، جایی برای «ملت دیگر» قائل نیست. کوردستان از همان ابتدا، این نظم را نپذیرفت و اکنون، آنچه تهران را تهدید می‌کند، همان چیزی‌ست که ملت کورد از دهه‌ها پیش در آن ایستاده بودند: انکار مشروعیت جمهوری اسلامی.

قتل قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، نماد شکست پروژه‌های برون‌مرزی جمهوری اسلامی بود. پروژه‌هایی که در ظاهر با شعار حمایت از مردم منطقه و مقابله با امپریالیسم پیش می‌رفت، اما در واقع، ابزاری برای تثبیت اقتدار یک رژیم مذهبی، سرکوبگر و مرکزی بود. در حالی که میلیاردها دلار صرف حزب‌الله، انصارالله، حماس و رژیم اسد می‌شد، در کوردستان، کلاس‌ها به زبان فارسی بود، بیمارستان‌ها خالی از امکانات، و کولبران کورد، به جای زندگی، با مرگ در کوهستان معامله می‌کردند.

همزمان با تضعیف نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی در خارج از مرزها، ملت‌های درون جغرافیای ایران نیز، از جمله کوردها، بلوچ‌ها، عرب‌ها و ترک‌ها، با صدایی بلندتر از همیشه خواهان تعیین سرنوشت، پایان ستم ملی، و گذار به نظمی دموکراتیک و چندملیتی شده‌اند. خیزش ژینا، نقطه اوج این همگرایی بود؛ جایی که شعار «ژن، ژیان، ئازادی» از کوردستان برخاست و در سراسر ایران طنین انداخت.

نظام جمهوری اسلامی، که با تکیه بر ایدئولوژی شیعه‌محور، متمرکز و تک‌ملیتی، خود را وارث انقلابی مردمی می‌دانست، از همان آغاز با ملت‌هایی روبه‌رو شد که نه تنها خود را بخشی از این پروژه ندانستند، بلکه فریاد زدند: «ما نه اقلیت‌ایم و نه پیرو، ما ملت‌ایم.» در این میان، ملت کورد با پشتوانه‌ای تاریخی از مقاومت و سازمان‌یابی، به‌روشنی فهمیده بود که جمهوری اسلامی، ادامه‌ای از همان سیاست‌های آسیمیلاسیون‌گرای پهلوی است؛ با چهره‌ای مذهبی و دگماتیسمی تازه.

از اعدام فجیع رهبران جنبش کوردستان در دهه‌ی ۶۰، تا سرکوب خیزش‌های مردمی در دهه‌های بعد، جمهوری اسلامی همواره برای کنترل کوردستان به نیروی سرکوب، چماق امنیتی، و بی‌حقوقی اقتصادی متوسل شد. امروز، در حالی که شهروندان تهران شاید تازه در دهه ۹۰ و ۱۴۰۰ با پدیده‌هایی چون سرکوب خیابانی، شلیک به معترضان، و شکنجه در بازداشتگاه‌ها روبه‌رو شده‌اند، ملت کورد این واقعیت را از دهه‌ها پیش با گوشت و خون تجربه کرده است.

نام ژینا (مهسا) امینی، برای مردم کورد تنها نام یک قربانی نبود؛ او پاره‌ای از حافظه تاریخی ملتی‌ست که سال‌ها در مقابل انکار، قتل و تحقیر ایستاده است. ژینا از سقز برخاست، اما پژواک خون او، ریشه در اعدام فرزاد کمانگر، ترور قاسملو و شرفکندی، و خیزش‌های مدام شرق کوردستان دارد. هنگامی که شعار «ژن، ژیان، ئازادی» از دل خیابان‌های سنندج و بوکان برخاست، نه تنها خواسته‌ای فمینیستی بود، بلکه بیانیه‌ای سیاسی، تاریخی و رهایی‌بخش بود که قلب ملتی را بیدار کرد و دیوار ترس را فروریخت.

جمهوری اسلامی، به جای پاسخگویی، به زبان همیشگی‌اش متوسل شد: سرکوب. کوردستان شاهد بالاترین میزان شلیک مستقیم به معترضان، گسترده‌ترین موج بازداشت‌ها و بیشترین قطع اینترنت شد. این سرکوب نه‌تنها مشروعیت رژیم را در میان کوردها به صفر رساند، بلکه باعث شد افکار عمومی جهان، بار دیگر به جنایاتی بنگرند که دهه‌ها در خاموشی کامل جریان داشت.

جمهوری اسلامی که سال‌ها با اتکا به محور مقاومت و صدور ایدئولوژی اسلامی شیعه در منطقه، برای خود نقش بازیگر اصلی ترسیم کرده بود، اکنون در مرکز یک محاصره ژئوپلیتیکی گرفتار آمده است. با سقوط دولت اسد، تضعیف حزب‌الله و حماس، و اتحاد کشورهای خلیج فارس با اسرائیل در قالب توافق‌هایی مانند «ابراهیم»، جایگاه منطقه‌ای تهران نه تنها تضعیف، بلکه بی‌اعتبار شده است.

این تضعیف، از نظر جنبش ملی مردم کوردستان، صرفاً یک تحول دیپلماتیک نیست؛ بلکه فرصتی تاریخی برای بازتعریف جایگاه کوردها در نظم جدید خاورمیانه است. در جغرافیای متغیر قدرت، جایی که سرمایه، فناوری، همکاری‌های منطقه‌ای و توسعه پایدار جای جنگ نیابتی را گرفته، نیرویی چون ملت کورد که هم به دموکراسی باور دارد و هم خواهان همزیستی صلح‌آمیز است، می‌تواند به بازیگری مستقل و سازنده بدل شود.

جنبش ازادی بخش کوردستان، علیرغم فشار سنگین امنیتی و فضای بسته سیاسی، همچنان یکی از مؤثرترین نمادهای سازمان‌یافتگی در میان ملت‌های تحت ستم ایران باقی مانده‌اند. احزب و سازمانهای کوردستانی در شرق کوردستان همواره خواستار تحقق حق تعیین سرنوشت، احترام بە حقوق بشر و دمکراسی چندملیتی بوده‌اند. برخلاف تبلیغات جمهوری اسلامی و جریانات ایرانشهری، این احزاب نه خشونت‌گرا و واگرا، بلکه نیروهایی سیاسی با افق‌نگری استراتژیک‌اند که در چارچوب همگرایی منطقه‌ای نیز قابل بازیابی‌اند.

در دوران تازه، که روابط اسرائیل و کشورهای عربی بازتعریف شده، و آمریکا تمرکز خود را از تقابل صرف با ایران به مهندسی نظم جدید در منطقه معطوف کرده، حضور یک نیروی سیاسی کورد در معادله ژئوپلیتیک می‌تواند نه تنها عامل تعادل، بلکه نماینده صدای یک ملت تاریخی باشد. تجربه موفق مردم کورد در غرب کوردستان (رۆژاوا) در خودمدیریتی دموکراتیک، الگوهایی در اقلیم کوردستان عراق، و دیپلماسی عمومی احزاب کوردی، نشان می‌دهد که ظرفیت ملت کورد برای بازیگری فراملی واقعی است.

شرق کوردستان  تحت اشغال نظامهای پهلوی و جمهوری اسلامی نه فقط جغرافیای زخم و سرکوب، بلکه بستر یک رویا و برنامه‌ی بلندمدت است. رویا و مطالبه‌ای که در دل جوانانی چون ژینا، هیمن، شلیر، و صدها نام دیگر شعله‌ور است: حکومتی غیرمتمرکز، بر پایه‌ی عدالت، دموکراسی و تنوع ملی. در این رؤیا، تهران دیگر پایتخت تصمیم‌گیری برای همه نیست؛ قدرت به دست مردم و ملت‌ها بازمی‌گردد، و آموزش، فرهنگ، اقتصاد و سیاست، رنگ و زبان بومی به خود می‌گیرند.

امروز که تهران با میلیون‌ها جوان بی‌آینده، فساد ساختاری، و انزوای جهانی درگیر است، و همزمان کوردستان با موج نوینی از آگاهی سیاسی، فرهنگی و تاریخی روبه‌روست، تلاقی این دو مسیر تنها یک پیام دارد: جمهوری اسلامی در حال فروپاشی‌ست، و ملت کورد آماده‌ی ساختن آینده‌ای بدون آن است.

رژیم جمهوری اسلامی ایران اکنون در مرحله‌ای قرار گرفته که نه توان بازسازی مشروعیت داخلی خود را دارد، نه قدرت تثبیت موقعیت منطقه‌ای‌اش را. جنبش‌هایی چون خیزش ژینا، اعتصابات سراسری، و موج نافرمانی مدنی در کوردستان، بلوچستان، خوزستان، و سایر مناطق محروم، همگی حاکی از آن‌اند که مردم دیگر نمی‌خواهند فقط بازیگر یک «اصلاح ساختار» باشند؛ بلکه خواستار تغییر بنیادین نظم سیاسی هستند.

برای ملت کورد، این لحظه تاریخی تنها لحظه زوال رژیم نیست؛ بلکه لحظه‌ای‌ست برای طرح مجدد آن پرسش بزرگ و کهنه: «کوردها کجای ایرانِ پس از جمهوری اسلامی خواهند بود؟» آیا بار دیگر در سایه یک ناسیونالیسم غالب، به حاشیه رانده می‌شوند؟ یا این‌بار تاریخ را به دست خود می‌نویسند؟

در این مسیر، ملت کورد نیازمند دو نوع آمادگی‌ست:
نخست، نیاز به آمادگی سیاسی و سازمانی برای روزی‌ست که فروپاشی حکومت مرکزی به واقعیت بدل می‌شود. این آمادگی یعنی ساختن یک ائتلاف ملی، متشکل از احزاب و جریان‌های سیاسی، شبکه‌های مدنی، و نهادهای فرهنگی، که بتوانند در خلأ ناشی از غیبت دولت مرکزی، سکان هدایت جامعه را در دست بگیرند؛ تا نه تنها از هرج‌ومرج جلوگیری شود، بلکه مسیر گذار به نظمی دموکراتیک و مردمی هموار گردد.

دوم، آمادگی برای بازسازی. ملت کورد، اگرچه تحت ستم زیسته، اما میراثی غنی از زبان، فرهنگ، حافظه تاریخی و توان سازماندهی دارد. این میراث باید به سرمایه‌ای تبدیل شود برای بازسازی جامعه‌ای دموکراتیک، عدالت‌محور و برابر؛ جامعه‌ای که نه کینه‌توز باشد و نه تسلیم‌طلب.

اگر جمهوری اسلامی بر ویرانه‌های سرکوب، جنگ نیابتی، تخریب محیط زیست، تبعیض ملی و نابرابری جنسیتی ساخته شده بود، آینده باید معکوس آن باشد. جنبش ملی مردم کوردستان نشان داده که نه‌تنها در برابر ظلم ایستاده، بلکه برای عدالت، دموکراسی و همزیستی نیز آماده است. در جهانی که قدرت‌های منطقه‌ای به دنبال ثبات‌اند، و ملت‌ها به دنبال آزادی، صدای ملت کورد دیگر خاموش‌کردنی نیست.

ترکیب فشارهای بین‌المللی، شکست‌های منطقه‌ای، بحران‌های ساختاری داخلی و واگرایی اجتماعی، نظام جمهوری اسلامی را به نقطه بی‌بازگشت رسانده است. اگر در دهه‌های گذشته شعار «مرگ بر آمریکا» ابزار بقای نظام بود، امروز بقای آن به رضایت آمریکا و پذیرش نظم نوین منطقه‌ای گره خورده است. اگر روزی تهران پایتخت محور مقاومت بود، امروز به شهری بحران‌زده با میلیون‌ها جوان بی‌آینده و شهروندان خسته تبدیل شده است. جمهوری اسلامی، همانند دیگر نظام‌های استبدادی قرن بیستم، در حال ورود به مرحله نهایی زوال است؛ زوالی که از مرزها آغاز شد و به‌زودی به قلب ساختار قدرت نیز سرایت خواهد کرد. این پایان آغاز یک فرصت تاریخی برای ملت کورد است تا آنچه را نسل‌ها برایش جنگیده، به واقعیت بدل سازد.