کوردستان میدیا

سایت مرکزی حزب دمکرات کوردستان ایران

رضا پهلوی و رؤیای سلطنت: شکست‌خورده پیش از آغاز

17:25 - 7 تیر 1404

رضا پهلوی و رؤیای سلطنت: شکست‌خورده پیش از آغاز

فواد محمودی

در روزگاری که خیزش‌های مردمی و مطالبات دموکراتیک، جایی که ایران از کوردستان تا بلوچستان، از اهواز تا تهران، در تب نارضایتی و مطالبه‌گری می‌سوزد، صدای آشنایی از گذشته‌ای تلخ بازمی‌گردد: صدای رضا پهلوی، فرزند واپسین پادشاه ایران. وارث تاج و تختی سرنگون شدە، که امروز تلاش می‌کند در غیاب مشروعیت مردمی، با وعده‌هایی پرزرق‌وبرق و حمایت‌های خارجی، نام خود را به عنوان «آلترناتیو» ایران معرفی کند.

اما آیا تاریخ، حافظه جمعی ملت‌های ایران و واقعیت‌های سیاسی امروز، مجالی برای تحقق این رؤیا باقی گذاشته‌اند؟ پاسخ، هم ساده است و هم پیچیده: خیر.

رضا پهلوی، وارث تاج و تخت پوسیده‌ی پدرش، بار دیگر با کمال پررویی در کنفرانسی خبری که در پاریس برگزار کرد از «ایران عزیز» و «شیر و خورشید» حرف زده. گویی مردم ایران حافظه‌ی تاریخی ندارند و فراموش کرده‌اند که سلطنت پدرش چیزی جز زندان، شکنجه، ممنوعیت زبان‌ها، سرکوب هویت ملت‌ها، و حکومت چکمه و ساواک نبود. او می‌گوید ایران به جنگ کشیده شده! اما نمی‌گوید که اولین گلوله را سلطنت پهلوی به‌سوی ملت‌های جغرافیای ایران شلیک کرد. چه در کوردستان، چه در بلوچستان، چه در ترکمن‌صحرا، چه در آذربایجان،و........  زبان‌ها را بریدند، هویت‌ها را نابود کردند، ثروت‌ها را غارت کردند.

سایه سنگین گذشته بر ادعاهای امروز

خاندان پهلوی، به‌ویژه در دوران سلطنت محمدرضا شاه، نماد یک حکومت متمرکز، سرکوبگر و غیردموکراتیک بودند؛ نظامی که نه‌تنها آزادی‌های مدنی را در نطفه خفه کرد، بلکه با اعمال سیاست‌های یکسان‌سازی قومی، زبان‌ها، فرهنگ‌ها و هویت‌های ملی را هدف گرفت. از کوردها و بلوچ‌ها گرفته تا عرب‌ها و ترک‌ها، همگی خاطره‌ای زخم‌خورده از دوران پهلوی دارند: سانسور فرهنگی، انکار هویت، و خشونت سیستماتیک.

رضا پهلوی، در حالی از «ایران واحد و باشکوه» سخن می‌گوید که هیچ‌گاه نسبت به این میراث خشونت‌بار، کوچک‌ترین نقد یا مسئولیتی نپذیرفته است. و از ملت‌های ایران عذر خواهی نکرده است .او خود را «گزینه مردم» می‌نامد، اما در واقعیت، نماینده یک سنت استبدادی است که ملت‌های ایران سال‌ها برای رهایی از آن مبارزه کرده‌اند.

شاه و شیخ؛ دو صورت از یک حقیقت تلخ

تقابل فرضی «پادشاهی» و «جمهوری اسلامی» نباید مردم را فریب دهد. حقیقت آن است که سلطنت‌طلبان و بسیاری از جمهوری‌خواهان مرکزگرا فاشیست در بنیادی‌ترین مسائل با یکدیگر هم‌سو هستند: انکار تنوع ملی، تمرکزگرایی سیاسی و مخالفت با حق تعیین سرنوشت ملت‌ها.

از نگاه آن‌ها، «تمامیت ارضی» خط قرمز مقدسی ‌ا‌ست که نباید خدشه‌دار شود، حتی اگر میلیون‌ها نفر از ملت‌های غیرفارس، مطالبات عادلانه برای خودمدیریتی و حقوق فرهنگی داشته باشند. این تفکر، همان ریشه‌ فاشیسم سیاسی است؛ خواه تاج بر سر داشته باشد، خواه عمامه. ولی عجبا وقتی اسرائیل به ایران حمله کرد دیگر از تماميت ارضی حرفی نمی‌زد چون فکر می‌کرد ایران را با روبان قرمز تقدیمش می‌کنند.

واقعیت‌های بی‌پرده؛ از شکست‌های پیاپی تا فساد مالی

کارنامه سیاسی رضا پهلوی، پر از پروژه‌های شکست‌خورده است؛ از «کمیته ملی نجات ایران»، بازگشت مشروطه، وحدت در کثرت، هشتک من وکالت می دهم ، فساد مالی صندوق کمک به اعتصابات کارگری طرح‌های نظامی و امنیتی،  حزب فرشباف،  حزب ایران زمین، حزب ملت ایران، حزب ایرانیان کورد میهن‌پرست تا آخرین ائتلاف ناکام با عنوان «منشور مهسا» که بیشتر یک ائتلاف سلبریتی بود نه سیاسی و به‌سرعت به اختلاف و بی‌برنامگی کشیده شد.

در کنار این شکست‌ها، سؤال‌های جدی درباره شفافیت مالی نیز بی‌پاسخ مانده‌اند. در سال ۱۴۰۱، رضا پهلوی فراخوانی برای جمع‌آوری کمک مالی جهت حمایت از اعتصابات کارگری صادر کرد. اما نه گزارشی منتشر شد، نه حسابرسی انجام شد، و نه کارگری از کمک‌های وعده‌داده‌شده بهره‌مند شد. در پاسخ به انتقادها نیز، هواداران او به فحاشی و حذف منتقدان روی آوردند؛ بازتولید همان فرهنگ سرکوب که از خاندان پهلوی به ارث رسیده است.

سیاست بدون پایگاه، رهبری بدون مردم

رضا پهلوی هیچ‌گاه نتوانسته یک سازمان منسجم، حزب سیاسی یا حتی تیم مشورتی حرفه‌ای برای خود ایجاد کند. فعالیت‌های او بیشتر به بیانیه‌خوانی، مصاحبه‌های تلویزیونی و عکس‌های یادگاری با چهره‌های سیاسی محدود بوده است. حتی در بحران‌هایی همچون حمله نظامی اسرائیل به زیرساخت‌های ایران، سکوت معنادار او در برابر جنگ‌طلبی، نشان از اولویت‌های سیاسی‌اش دارد: جلب حمایت خارجی، نه پاسخ به دغدغه‌های مردم.

رضا پهلوی بارها بر «یکپارچگی ارضی» تأکید کرده، اما حاضر به پذیرش حقیقت چندملیتی بودن ایران نیست. کوردها، ترک‌ها، بلوچ‌ها، عرب‌ها و ترکمن‌ها، با زبان، فرهنگ و تاریخ مستقل، خواهان مشارکت برابر در سرنوشت خود هستند. یا باید این واقعیت پذیرفته شود و ساختاری فدرال و دموکراتیک با حق تعیین سرنوشت شکل بگیرد، یا چشم‌انداز تجزیه سیاسی ایران غیرقابل‌اجتناب خواهد بود.

اگر ملت ایران روزی دوباره به رضا پهلوی قدرت دهند، همان‌قدر بی‌معنا خواهد بود که پسر خامنه‌ای را رهبر آینده بنامند. هر دو از دل فرهنگ سیاسی استبداد، بی‌پاسخ‌گویی و مرکزگرایی بیرون آمده‌اند. آینده ایران تنها با یک نیروی سیاسی جدید و متعهد به دموکراسی واقعی ساخته می‌شود؛ نیرویی که از دل مطالبات مردم برخاسته باشد، به تنوع قومی و زبانی احترام بگذارد و با شفافیت، برنامه‌ریزی و شجاعت پیش رود.

نتیجه‌گیری: ایران نیازمند تولد یک آلترناتیو نوین است

رضا پهلوی دیگر نه تنها گزینه‌ای برای آینده ایران نیست، بلکه نماد همان گذشته‌ای است که مردم برای عبور از آن انقلاب کردند. جامعه ایران، پس از جنبش «زن، زندگی، آزادی»، به‌روشنی نشان داده که خواهان تغییر بنیادی است. اما این تغییر، با بازیافت چهره‌های فرسوده و نمادهای پوسیده حاصل نمی‌شود.

اکنون، بیش از هر زمان دیگر، نیاز به شکل‌گیری یک جبهه دموکراتیک واقعی احساس می‌شود؛ جبهه‌ای که نه با فانتزی‌های پادشاهی  بلکه با سازمان‌دهی سیاسی، پاسخگویی، احترام به حقوق ملت‌ها و همراهی با درد و رنج مردم شکل بگیرد.

رضا پهلوی، شاید در حافظه بخشی از مهاجران و نوستالژی‌بازان جایی داشته باشد، اما در مسیر آینده ایران، جایگاهی ندارد. زمان آن رسیده است که تاریخ را نه بازنویسی، بلکه بازسازی کنیم، این‌بار به دست خود مردم.