
شکست هلال شیعی؛ پایان رویای سلطهجویی سیاسی، ایدئولوژیک و سرزمینی جمهوری اسلامی ایران؟
پرویز جباری
پروژهی «هلال شیعی»، که از سوی جمهوری اسلامی ایران بهعنوان راهبردی برای گسترش نفوذ ژئوپلیتیکی در منطقهی غرب آسیا پیریزی شد، تنها یک ابتکار ایدئولوژیکِ پس از انقلاب ۵۷ نیست، بلکه میتوان آن را در ادامهی سنتی دیرینه از سیاست توسعهطلبی سرزمینی ایران تحلیل کرد. در این خوانش، «هلال شیعی» صرفاً ابزار قدرت نرم یا امنیتی نیست، بلکه بازتابی از میل تاریخی ایران به ساختن حوزه نفوذی از خراسان تا مدیترانه است؛ میلی که ریشه در گفتمان ایرانشهری و منطق تمدنیِ بازتولید مرکز پیرامون دارد.
پیوند مخفی میان پروژهی هلال شیعی و سنت ایرانمحورِ توسعهی سرزمینی، نشان میدهد چگونه جمهوری اسلامی با بهرهگیری از ابزارهای ایدئولوژیک شیعی، در پی احیای نوعی نظم تاریخی ـ جغرافیایی است که به واسطهی موقعیت ایران بهعنوان «قلب امپراتوری» تعریف میشود. اما شکستهای اخیر این پروژه، نهتنها به دلایل تاکتیکی یا اقتصادی، بلکه بهسبب گسستهای بنیادین در منطق گفتمانی، مقاومتهای هویتی در منطقه، و بحران درونی نظم ایرانشهری رخ داده است. گفتمان ایرانشهری، بهمثابه بازسازیِ نگاه ساسانی ـ باستانی به نظم سیاسی، بر سه مؤلفهی کلیدی تکیه دارد: مرکزیت جغرافیایی ایران، سلطهی فرهنگی ـ زبانی فارس، و حق تاریخی ایران برای هدایت «جهان پیرامون». این گفتمان که در دهههای اخیر از سوی برخی نهادهای فرهنگی، ایدئولوژیک و حتی نظامی جمهوری اسلامی بازتولید شده، در سیاست منطقهای نیز بازتاب یافته است. طباطبایی، سید جواد (۱۳۹۵)
«هلال» بهمثابه تصویر معکوس «ایران بزرگ»
واژهی «هلال شیعی» اگرچه نخستینبار توسط عبدالله دوم، پادشاه اردن، برای توصیف گسترش نفوذ ایران در منطقه بهکار رفت، اما معنای ضمنی آن ریشه در ژئوپلیتیک تاریخی دارد. آنچه امروز بهعنوان «هلال» خوانده میشود، در ادبیات باستانی ایران، منطقهی نفوذ تمدنی تلقی میشد؛ مناطقی که به باور گفتمان ایرانشهری، به دلیل نزدیکی جغرافیایی، فرهنگی یا سیاسی باید تابع «مرکز» یعنی ایران باشند.
در واقع، آنچه جمهوری اسلامی با کمک گروههای نیابتی، ایدئولوژی مقاومت و بسیج شیعیان انجام داد، بازآفرینی نوعی «حوزه نفوذ تاریخی» بود، اما در پوشش گفتمان اسلامی. تفاوت در ابزار بود، نه در هدف. همانگونه که امپراتوریهای ایران در دوران ساسانی، صفوی و قاجار در پی اعمال نفوذ بر مرزهای غربی و جنوبی خود بودند، جمهوری اسلامی نیز با ابزارهای مدرن، در پی تداوم همان سنت تاریخی بود. ( زرینکوب، ۱۳۷۳
پروژه «هلال شیعی» بهعنوان یکی از مهمترین استراتژیهای منطقهای جمهوری اسلامی ایران، در پی گسترش نفوذ سیاسی، نظامی و ایدئولوژیک در غرب آسیا شکل گرفت. بهرهگیری از بازیگران نیابتی، بازتولید ایدئولوژی در قالب ملیگرایی مذهبی، و واکنشهای منطقهای و بینالمللی، محورهای اصلی این نوشتار می باشند. در پایان، بهواسطه بررسی تحولات ژئوپلیتیکی، اجتماعی و اقتصادی در منطقه، نتیجهگیری میشود که پروژه هلال شیعی با بحرانهایی بنیادین روبروست که میتواند به افول این استراتژی منجر شود.
یکی از جنبههای مغفول در تحلیل پروژه هلال شیعی، تأثیرات اجتماعی و هویتی آن بر بافتهای قومی، مذهبی و ملی کشورهای درگیر است. اگرچه این پروژه با هدف تقویت انسجام شیعیان و افزایش قدرت چانهزنی سیاسی آنان طراحی شد، اما در عمل به بروز شکافهای عمیقتر اجتماعی و واگراییهای هویتی در کشورهای هدف انجامید. در عراق، حمایت جمهوری اسلامی از حشدالشعبی باعث افزایش بیاعتمادی اهل سنت و کردها شد. در لبنان، حزبالله با وجود محبوبیت اولیه، بهمرور به عامل تنش و قطبیسازی سیاسی تبدیل شد. در یمن نیز، حمایت از انصارالله با گسترش جنگ داخلی، بر انسجام اجتماعی ضربه زده است. اندیشه ایرانشهری، که ریشه در تاریخ و فرهنگ ایران باستان دارد، بر مفاهیمی چون مرکزیت ایران، نظم کیهانی و حاکمیت مشروع تأکید دارد. جمهوری اسلامی ایران با بازتفسیر این مفاهیم در قالب ایدئولوژی اسلامی، سعی در احیای نقش تاریخی ایران بهعنوان قدرتی مرکزی در منطقه داشته است. این بازتفسیر، بهویژه در سیاست خارجی، منجر به تلاش برای ایجاد هلال شیعی بهعنوان بازتابی از سیاست توسعهطلبی تاریخی ایران شده است.
از منظر جامعهشناسی سیاسی، این پدیده را میتوان بهعنوان واکنش معکوس به پروژههای یکسانسازی ایدئولوژیک در جوامع متکثر تحلیل کرد. جمهوری اسلامی با طرح ایدئولوژی دینی خاص و ترویج گفتمان مقاومت، سعی در ایجاد همگرایی سیاسی میان گروههای شیعی داشت، اما نادیده گرفتن تنوعات قومی، زبانی و تاریخی، منجر به تقویت گرایشهای بومی و حتی تجزیهطلبانه در برخی مناطق شده است. بهویژه در عراق، پس از شکست داعش و افزایش فشار اجتماعی برای بازسازی دولت ملی، گفتمانهایی چون هویت عراقی، ضد ایرانی و حاکمیت ملی پررنگتر شدهاند.
نیز ، یکی از چالشهای مفهومی بنیادین در پروژه هلال شیعی، تنش میان دو پارادایم عمده در سیاستورزی جمهوری اسلامی است: «ملیگرایی فرهنگی» مبتنی بر بازسازی مفاهیم ایرانشهری، و «اسلام سیاسی» بهمثابه گفتمان غالب حاکمیت. ملیگرایی فرهنگی در این معنا، گرایش به احیای تمدن ایرانی، زبان فارسی، و روایتهای تاریخی پیشااسلامی دارد که در سالهای اخیر در گفتمان نخبگان حکومتی – بهویژه در بدنه فرهنگی و نهادهای ایدئولوژیک – بازتاب یافته است. در حالی که اسلام سیاسی، مبتنی بر وحدت امت اسلامی، نفی مرزهای ملی، و اولویت دادن به مشروعیت دینی فراملی است.
این دو گرایش در ظاهر متناقض، در سیاست خارجی جمهوری اسلامی بهشکل موازی بهکار گرفته شدهاند؛ اما در عمل به بروز سردرگمی مفهومی و ناکارآمدی در روایتهای ایدئولوژیک منجر شدهاند. بهعنوان نمونه، هنگامی که جمهوری اسلامی تلاش میکند با تأکید بر «هویت شیعی» نفوذ منطقهای خود را گسترش دهد، از سوی بازیگران عرب متهم به سلطهطلبی فارسمحور میشود. همچنین در درون مرزهای ملی ایران، بازتولید گفتمان ایرانشهری و حاکمسازی آن در نظام آموزشی و رسانهای، با واکنشهای منفی از سوی اقوام و مذاهب غیرفارس روبرو شده است. این وضعیت، نهتنها انسجام ایدئولوژیک پروژه هلال شیعی را تضعیف کرده، بلکه سبب شده تا اسلام سیاسی بهعنوان گفتمان رسمی، مشروعیت خود را در میان گروههای دینی و حتی شیعی در منطقه از دست بدهد.
برای تحقق این پروژه، جمهوری اسلامی ایران از ابزارهای مختلفی بهره برده است. مانند:
بازیگران نیابتی: حمایت از گروههایی مانند حزبالله در لبنان، حشدالشعبی در عراق و انصارالله در یمن، بهمنظور گسترش نفوذ و مقابله با رقبای منطقهای.ایجاد نوعی حلقه آتش در اطراف و یا نزدیک به مرزهای اسرائیل.
دیپلماسی مذهبی: تأکید بر وحدت اسلامی و حمایت از شیعیان در کشورهای مختلف، بهعنوان ابزاری برای تقویت جایگاه ایران در جهان اسلام.
قدرت نرم: استفاده از رسانهها، نهادهای فرهنگی و آموزشی برای ترویج ایدئولوژی جمهوری اسلامی و جذب افکار عمومی در کشورهای هدف.
از زاویهای دیگر، تضاد گفتمانها در درون جمهوری اسلامی نیز بر تضعیف انسجام راهبردی پروژه هلال شیعی تأثیر گذاشته است. در دهه اخیر، شکاف میان جناحهایی که خواهان نرمالسازی روابط خارجی و تمرکز بر توسعه داخلیاند (مانند دولت روحانی و ظریف) با جناحهایی که همچنان بر محور مقاومت تأکید دارند (همچون سپاه و جریانهای اصولگرا)، عمیقتر شده است. حتی در سطوح فقهی، نیز برخی مراجع، سیاست دخالت در امور کشورهای دیگر را زیر سؤال بردهاند. این اختلافات باعث شده که دستگاه دیپلماسی ایران دچار تناقض در سیاستگذاری شود و نتواند گفتمان منسجمی را در سطح منطقهای ارائه دهد.
با در نظر گرفتن تحولات درونی ایران، روندهای جهانی، و افزایش نارضایتی اجتماعی در کشورهای نیابتیو نیز شکست سیاسی و میدانی جمهوری اسلامی در منظقه در پی 7 اکتبر، میتوان آینده هلال شیعی را نه صرفاً در قالب تداوم یا فروپاشی، بلکه در قالب «بازتعریف بنیادین» سیاست خارجی جمهوری اسلامی دید. این بازتعریف ممکن است بهسوی استفاده از ابزارهای قدرت نرم، کاهش مداخلات مستقیم نظامی، و تمرکز بر دیپلماسی فرهنگی و اقتصادی سوق یابد. در چنین سناریویی، جمهوری اسلامی اگر بخواهد جایگاهی در نظم نوین منطقهای داشته باشد، ناگزیر از اصلاح گفتمانی و راهبردی خواهد بود پروژه هلال شیعی با واکنشهای منفی از سوی کشورهای منطقهای و قدرتهای جهانی مواجه شده است. عربستان سعودی و کشورهای حوزه خلیج فارس این پروژه را تهدیدی برای امنیت خود میدانند. ایالات متحده و اسرائیل نیز با نگرانی به گسترش نفوذ ایران در منطقه مینگرند و اقدامات متقابلی را در پیش گرفتهاند. این واکنشها منجر به افزایش تنشها و رقابتهای ژئوپلیتیکی در منطقه شده است.
در مجموع، پروژه هلال شیعی با ورود به مرحلهای جدید از چالشها و بحرانهای چندلایه، در برابر آزمونی جدی قرار دارد. این آزمون نهتنها برآمده از فشارهای بیرونی، بلکه ناشی از تناقضهای ایدئولوژیک، ساختاری و اجتماعی درون خود پروژه است. آنچه در حال رخ دادن است، نه صرفاً شکست یک راهبرد منطقهای، بلکه پایان یک فاز تاریخی از سیاست توسعهطلبی جمهوری اسلامی و احتمالاً آغاز دوران بازاندیشی در نقش منطقهای ایران است. اگر این روند ادامه یابد، «پایان هلال شیعی» ممکن است به معنای پایان سیاست سلطهجویانه منطقهای نیز باشد – پایانی که نه از طریق جنگ، بلکه از مسیر فرسایش تدریجی مشروعیت، ناکارآمدی و مقاومتهای بومی رقم میخورد.