
اپوزیسیونی در انتظار حادثه؛ درنگی بر بحران بدیلسازی در سپهر سیاست ایران
سیروس ملکوتی
کشور ما در یکی از بحرانیترین لحظات تاریخ معاصر خود قرار گرفته است، اما نه فقط بهدلیل وضعیت حکومت، که بیش از هر زمان دیگر نشانههای بحران مشروعیت، ناکارآمدی و انسداد سیاسی در آن هویداست؛ بلکه بههمان اندازه بهدلیل وضعیت آنسوی میدان، یعنی اپوزیسیون. واقعیت این است که اگر جمهوری اسلامی در بحران بقای خود فرو رفته، اپوزیسیون نیز در بحران بدیلسازی گیر افتاده است. این دو بحران، چون دو تیغهی یک قیچی، موجودیت و آیندهی جامعهی ایران را در میان خود گرفتهاند.
ما نه با یک حکومت مقتدر طرفایم و نه با یک اپوزیسیون سازمانیافته، الهامبخش، یا دارای برنامهی جایگزین. آنچه هست، صحنهایست از درجا زدنهای مزمن، نگاههای خیره به بیرون، و غیبت هولناک یک نیروی سیاسی ریشهدار در متن جامعه.
گسل اصلی: انقطاع از مردم است و نه اختلافات سیاسی. برخلاف تصورات و دلمشغولی رایج، تضاد اصلی نه میان سلطنتطلب و جمهوریخواه، چپ و راست، ملیگرا یا سکولار مذهبی، بلکه میان تمام این طیفهای مدعی با جامعهایست که در متن رنج، سرکوب، و اما مقاومت، بهدنبال تغییری واقعی میباشند. نیروهای اپوزیسیونی که هنوز پس از دههها، موفق نشدهاند آن پیوند ارگانیک و زنده با مردم را برقرار سازند؛ چه در داخل کشور، چه حتی با نسلهای جوانتر در مهاجرت. همه چیز در حد تظاهر و ماکت سازی خلاصه میگردد تا نمایشی از بودن را برخ بکشاند.
برخوردهای اتمیزه، خودمحور و گاه آغشته به توهم برتری اخلاقی یا تاریخی، تنها به عمیقتر شدن این گسل کمک کردهاند. هیچ نیرویی نتوانسته با مردم و در میان مردم با آنان سخن بگوید، در میدان مبارزه کنارشان بایستد، و زبان، درد و افق آرزوهای آنها را بازتاب دهند.
بحران، فقط بحران اندیشه یا فقدان تاکتیک نیست؛ بحران نگاه و طرز تلقی از مبارزه است. در تحلیل نهایی، همه جناحها بیتفاوت به دعواهای پررنگشان در انتظار حادثهای بیرون از خود نشستهاند: حمله نظامی، فروپاشی درونی حکومت، قیامی بیرهبر، یا حتی کودتای اصلاحطلبانه از بالا و استحاله که اینروزها به گونەهای عدیده دارد تصویر میشود. اپوزیسیون، نه نیرویی مولد تاریخ، که عمدتاً به روایتگر آن بدل شده است. از کنش به واکنش، از سازماندهی به موضعگیری، از میدان به صفحههای مجازی کوچ نمودەاند، روشنفکران را فرصتی دادند تا در نقش رهبران سیاسی نقاشی بر بوم سیاست باشند و خود کنشگرشان در کسوت روشنفکران و فیلسوف نمایان سرگرم بافتن زنجیرەهای پرسش و معما گشتەاند .
نمایشهای عاطفی، شعارهای پرطمطراق، و یارگیریهای مقطعی جای برنامهریزی سیاسی و ساختن ظرفیت سازمانی را گرفتهاند. در عمل، سیاست بقا و صبر، برای بسیارانشان جایگزین سیاست پیشروی شده است. چشمها دوخته شده به آیندهای که گویا حادثەای رخ خواهد داد و آنگاه شاید سهمی در آن نصیب آنان شود.
واقعیت تلخ آن است که بسیاری از نیروهای سیاسی تبعیدی، خود را نه بهعنوان محرک تغییر، بلکه بهعنوان خوشهچینان آیندهای تصور میکنند که دیگری، مردم، حادثه، یا قدرتهای خارجی آن را ممکن خواهند ساخت. آنها نه برای مبارزه در داخل، که برای "تقسیم فردای پس از فروپاشی" آمادهاند. بی آنکه تلاشی از آنان در میدان حقیقی مبارزاتی داخل کشور شاهد باشیم. به همین خاطر است که هنگامه کنونی را با رقابتهای انتخاباتی انباشته از خودستایی و دگر ستیزی نمودەاند که خود گواه از ادراک بسته آنان از فردای وعدەهایشان میدهد .
و این دقیقاً چیزیست که جمهوری اسلامی را علیرغم پوسیدگی ساختاریاش، همچنان پابرجا نگاه داشته است.
فقدان بدیل، نه فقط در معنا، که در عمل بر صفحه سیاست خود را نشانده است .
تأخیر در سازماندهی یک بدیل واقعی، زمان را به زیان جامعه و به سود قدرتهایی میچرخاند که اگر فرصت یابند، خود برای آیندهی ایران تصمیم خواهند گرفت آنهم بینیاز از اپوزیسیون و حتی در غیاب مردم.
برای شکستن این چرخه، دیگر نه باید در انتظار قهرمان اصلاحطلب از درون بود، نه ناجی خارجی از برون. آنچه نیاز است، بازسازی بنیادی سیاست اپوزیسیون است آنهم بر پایه پیوند با مردم، حضور در میدان، خودتوانمندسازی و بازآفرینی کنش جمعی مواردی هستند که باید در الویتها قرار بگیرند.
زمان تنگ است و تماشای تاریخ، و راوی حادثەها بودن دیگر کافی نیست. رقابتی هم در کنونی این میدان خالی پاسخ تاریخ نیست، زیرا خیابان فریاد قرار نیست از میانه مدعیان رهبری، یکی را برگزیند و دیگرانش را از مدار توجه و حق و حقوق بودن بی اعتبار سازد. این مردم تنها چیزی که میخواهند اعتماد است و دانش هدایت کننده برای مبارزه.
دانشی که هارمونی و تفاهم از زیست گوناگونیها را از هم اکنون در پراکتیک و نگاه خود همراه سازد .