
اژین حسینی
هر روز در رسانهها خبرهایی از زنکشی میشنویم؛ زنانی که صرفاً به خاطر عشق، انتخاب زندگی، کار یا حضور فعال در جامعه و بەطور کلی به جرم زن بودن به قتل میرسند.
زنکشی (Femicide)، که قتل زنان صرفاً به دلیل جنسیتشان است، در منظر فلسفی عمیقتر از یک جرم جنایی فردی است. این جنایت ریشه در ساختارهای بنیادینی دارد که سیمون دوبووار در شاهکار خود، جنس دوم آن را «دیگریسازی» زن مینامد. تحلیل این پدیده با الهام از اندیشه اگزیستانسیالیستی دوبووار نشان میدهد که زنکشی، آخرین و فجیعترین مرحله از فرایند تاریخی و فرهنگی انکار عاملیت و آزادی زن است.
از «دیگری» بودن تا سلب وجود
اساسیترین تز دوبووار که همواره تکرار شده این است: «آدمی زن به دنیا نمیآید، بلکه زن میشود.» این جمله، مرز میان جنس (امر بیولوژیک) و جنسیت (امر فرهنگی و اجتماعی) را مشخص میکند. به باور دوبووار، در یک جهان مردانه، مرد به مثابه "خود" (سوژه، مطلق، و جوهر) تعریف شده و زن، در برابر آن، بەعنوان "دیگری" (ابژه، فرعی، و انحراف از هنجار) تثبیت میشود.
این جایگاه فرودست، یعنی «جنس دوم» بودن، یک موقعیت بیولوژیک نیست، بلکه برساختهای فرهنگی است که در طول تاریخ، با اسطوره، مذهب و عادات اجتماعی تقویت شده است. در این ساختار، زن از سوژه به ابژه تقلیل مییابد؛ زن نه یک «وجود» مستقل، بلکه یک «ماهیت» ثابت و تعریفشده (مادر، همسر، زیبا، مطیع) تلقی میشود. وظیفه زن، بر اساس این ماهیت فرهنگی، فراروی یعنی شکوفایی و انتخاب آزادانه در جهان نیست، بلکه درگیر شدن در درونماندگی است؛ یعنی صرفاً ماندن در خانه، تکرار اعمال زندگی بیولوژیک، و خدمت به سوژه (مرد).
انکار آزادی زن: از منظر اگزیستانسیالیسم، انسان آزاد است و مسئولیت ساختن خود را دارد. اما جامعه به زن اجازه این آزادی را نمیدهد. هرگاه زن بخواهد از نقش از پیش تعیینشدهی "دیگری" خارج شده و خود را بەعنوان یک "خود" و عاملیت آزاد تثبیت کند، با مقاومت ددمنشانهی ساختار مواجه میشود.
زنکشی، واکنش به طغیان اگزیستانسیال
از منظر دوبووار، زنکشی را میتوان بەعنوان واکنش شدید و نهایی پدرسالاری به تلاش زن برای دستیابی به فراروی و نفی «دیگری» بودن تحلیل کرد. هنگامی که یک زن تصمیم میگیرد:
عشق آزادانه را انتخاب کند، طلاق بگیرد و استقلال مالی و اجتماعی کسب کند، کار کند و خارج از چهارچوب خانه هویت بیابد، تن به قواعد مالکیت مردانه ندهد، در واقع، او در حال انجام یک طغیان اگزیستانسیال است؛ او اعلام میکند که من یک ماهیت از پیش تعیینشده نیستم، بلکه یک وجودم که خودم را میسازم.
قاتل، که عموماً مرد است و خود را نگهبان نظم اجتماعی و مالک «دیگری» میداند، این آزادی و عاملیت نوظهور را بەمثابه تهدیدی وجودی علیه هویت خود (به عنوان سوژه مطلق) تلقی میکند. در اینجاست که جنایت زنکشی رخ میدهد. قتل ابزاری است برای بازگرداندن زن به وضعیت ابژهگی مطلق، یعنی هیچ بودن. با کشتن زن، قاتل به صورت نمادین میگوید: «اگر قرار نیست ابژه من باشی، پس حق وجود نداری».
زنکشی بەعنوان حذف فلسفی
زنکشی نه صرفاً یک عمل خشونتآمیز، بلکه یک حذف فلسفی است؛ حذف عاملیتی که جرأت کرده از حصار «جنس دوم» بگریزد. این پدیده، تلاقی فرهنگ، سیاست و فلسفه است. فرهنگی که زن را "دیگری" میسازد، سیاستی که قدرت را در دست مردان نگه میدارد، و فلسفهای که عاملیت و آزادی زن را نادیده میگیرد.
مبارزه علیه زنکشی، بنابراین، مبارزهای برای بەرسمیت شناختن آزادی مطلق و حق فراروی زن به مثابه یک انسان کامل و همتراز با مرد است. تا زمانی که زن به طور بنیادین بەعنوان یک "خود" و نه یک "دیگری" درک نشود، سایه این جنایت هولناک همچنان بر زندگی او باقی خواهد ماند.
نتیجهگیری
زنکشی، به تعبیر دوبووار، نقطه اوج انکار وجود زن و محدود کردن او به «دیگری» است. تحلیل فلسفی این جنایت نشان میدهد که هر قتل زن تنها یک جرم فردی نیست، بلکه نمود عمیق ساختارهای پدرسالارانهای است که آزادی و عاملیت زن را تهدید میکنند. درک و مقابله با زنکشی، نیازمند بازنگری بنیادین در ساختارهای فرهنگی، اجتماعی و فلسفی است تا زن بتواند بەعنوان سوژهای مستقل و آزاد در جهان حضور یابد، و دیگر هیچگاه قربانی «دیگری» بودن نشود.
:منابع
سیمون دو بووار – جنس دوم
مفاهیم اصلی: دیگریسازی، سوژه/ابژه، اگزیستانسیالیسم، جنسیت و برساختهای فرهنگی