
دیلان هردی
درباره ایدئولوژی بسیار گفته و نوشته شده است، اما هنوز موضوعی بحثبرانگیز است، زیرا همچنان در جهان نقش ایفا میکند. مفهوم ایدئولوژی مانند بسیاری از مفاهیم، تاریخی را پشت سر گذاشته است. خود این مفهوم در سال ۱۷۹۶ میلادی توسط دانشمندی فرانسوی به نام آنتوان دستوت دوتراسی ابداع شد و همانطور که مفهوم جامعهشناسی برای علم اجتماعی و بیولوژی برای علم موجودات زنده به کار میرود، ایدئولوژی نیز برای علم ایدهها به کار میرفت. کارل مارکس تعریف دیگری به مفهوم ایدئولوژی بخشید. او ایدئولوژی را به مثابه توهم تعریف کرد و معتقد بود که ایدئولوژی مفهومی بیطرف نیست، بلکه نظام باوری است که در خدمت منافع یک طبقه خاص قرار دارد و درک نادرستی از واقعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایجاد میکند. ایدئولوژی ابزاری عملی است و از مجموعهای از ایدهها، اسطورهها و روایتها تشکیل شده است که با سازماندهی تخیل و ذهن افراد، آنها را هدایت میکند. از این رو، ایدئولوژی ساختاری است که افراد را به ابزار تبدیل میکند، زیرا خود را به عنوان یک جهانبینی بر آنها تحمیل میکند و فرد را از "خود" واقعیاش بیگانه و جدا میسازد تا وضعیت مطلوب خود را به عنوان نظمی طبیعی و ابدی حفظ کند. مارکس ایدئولوژی را شامل تمام آن افکار و اندیشههایی میداند که پیش از درک علمی از جهان وجود داشتهاند. از این دیدگاه، مارکس ایدئولوژی را رد میکند.
ماکس وبر معتقد است که قدرت در جامعه مدرن نمیتواند تنها از طریق زور باشد، بلکه برای بقای خود نیازمند مشروعیت است که ایدئولوژی به عنوان ابزاری برای مشروعیتبخشی و توجیه قدرت از آن استفاده میشود. یعنی، ایدئولوژی عبارت است از تمام اصولی که یک بازیگر سیاسی برای جلب حمایت و بسیج اعضای جامعه از آنها بهره میگیرد تا یک نظام باور عینی (ملموس) ایجاد کند، مهم نیست که چقدر ضد واقعیت باشد. ایدئولوژی عینی و ابژکتیو نیست، اما کسی که به آن باور دارد، گمان میکند به تمام چیزهایی که میخواهد به دست آورد، نزدیک است. این نیز به نگرشی "مانوی" و دوگانهانگارانه بازمیگردد.
بیشتر ایدئولوژیها خواهان برقراری یک نظام تمامیتخواه هستند که این چهار معیار اصلی را در خود داشته باشد: رد تأثیرات خارجی، کنترل دسترسی مردم به اطلاعات، رد اپوزیسیون و عدم اجازه به ابراز عقاید متفاوت، و کنترل آموزش و پرورش. هانا آرنت معتقد است که ذات واقعی ایدئولوژی در تمامیتخواهی آن نهفته است که تلاش میکند انسانیت را از انسان سلب کند. ایدئولوژی با تکیه بر یک ایده، روایتی متفاوت از گذشته ارائه میدهد که باعث میشود انسان ایدئولوژیک گذشته را از دیدگاه آن ایده روایت کند، یعنی "اکنون" را از منظر آن ایده بشناسد و آینده را نیز از دیدگاه همان ایده پیشبینی کند. کارل یاسپرس، فیلسوف و روانشناس آلمانی، میگوید: "ایدئولوژی از مجموعهای از ایدههای پیچیده تشکیل شده است که جهان یا وضعیت خود را تفسیر میکند و از مقابل چشمان سوژه خود عبور کرده و به او میفهماند که حقیقت مطلق است، اما در قالب توهمی که خود را تأیید میکند، تنها برای یک منفعت موقتی."
زبان حاصلخیزترین زمین برای ایدئولوژی است تا وظیفه خود را به انجام رساند. اولیویه روبول معتقد است که ایدئولوژی نه تنها چگونگی سخن گفتن ما را تعیین میکند، بلکه معنای گفتههایمان را نیز مشخص میسازد. در این چارچوب، ژاک الول ایدئولوژی را به عنوان مجموعهای از افکار و باورها میداند. نه فقط افکار به تنهایی، یا باورها به تنهایی، بلکه باورهایی که به برخی افکار گره خوردهاند. افکاری که برخی باورها را تغذیه میکنند. ایدئولوژی مانند یک کد نامرئی برای یک ساختار اجتماعی یا گروهی از مردم عمل میکند؛ کدی که به آن ساختار اجازه میدهد خود را ابراز کند، اعمالی مانند جنگ را توجیه کند و حول یک پروژه مشترک گرد هم آید. برخلاف نظریههای علمی که به دنبال حقیقت هستند و باید در برابر واقعیتها سر تعظیم فرود آورند، ایدئولوژیها برای پیروزی میجنگند؛ یعنی نه تنها از طریق استدلال، بلکه از راه زور نیز تلاش میکنند خود را تحمیل کنند، که این از پنهان کردن حقایق تا خشونت را در بر میگیرد. ایدئولوژی در چارچوب بینالاذهانی (intersubjectivity) عمل میکند، زیرا فکری فردی نیست، بلکه فکری از پیش اندیشیده شده است که ناآگاهانه میان اعضای یک گروه به اشتراک گذاشته شده است. به همین دلیل در گفتمان ایدئولوژیک، "من" به "مردم" (تودهای نامشخص) و "به نظر من" به "مردم معتقدند" تبدیل میشود.
به گفته روبول، هر بیانی که تأکید، انکار، توضیح و غیره میکند، به چیزی اشاره دارد که میتواند خیالی یا واقعی باشد؛ برای مثال "دشمن خلق"؛ ادعایی است که مرجع یا ابژه خود را در راستای خدمت به یک قدرت ایجاد میکند. گفتمان ایدئولوژیک مفاهیم را از صفر میسازد و مستقیماً آنها را به عنوان واقعیت در نظر میگیرد. برای مثال، مفهوم "حزب کلاسیک کوردی" ("به مثابه قدیم") که در تقابل با خود ("به مثابه جدید") از آن استفاده میکند.
گفتمان ایدئولوژیک تنها زنجیرهای از کلمات یا شیوهای از ارتباط نیست، بلکه ابزاری قدرتمند است که تلاش میکند واقعیتها را قالببندی کند، بر نگرشهای جامعه تأثیر بگذارد و کنش افراد را هدایت کند. این گفتمان میکوشد فکر فردی را به عمل جمعی منتقل کند.
پدیده مهم دیگر پروپاگاندا (تبلیغات سیاسی) است که تمام ایدئولوژیها اهمیت کاملی به این بخش میدهند. هر چه برای یک ایدئولوژی بیشتر تبلیغ شود، مدافعان بیشتری پیدا میکند و هر چه تأثیرش بیشتر باشد، خطرناکتر میشود. پروپاگاندا با گفتمان ایدئولوژیک متفاوت است، زیرا پروپاگاندا عبارت است از سخنی که هدف آن توجیه اقدامات قدرت سیاسی است، در حالی که گفتمان ایدئولوژیک موضوعی است میان زبان (کل ساختار یک زبان) و سخن (بیان شفاهی). هرچند گفتمان ایدئولوژیک نوعی سخن مشترک میان افراد است، اما با یک کد ثانویه برای مشروعیت بخشیدن به وجود قدرت هدایت میشود. به عبارت دیگر، پروپاگاندا پیام تولید میکند، اما گفتمان ایدئولوژیک یک کد به وجود میآورد. گفتمان ایدئولوژیک تلاش میکند با پیوند دادن رویدادهای مختلف، عللی برای شناسایی فرد مسئول در یک بحران ایجاد کند. اگرچه لزوماً این توضیحات دروغ نیستند، اما به راحتی تأیید نمیشوند، یا حتی تأیید آنها غیرممکن است.
ویژگی دیگر گفتمان ایدئولوژیک این است که به یک مرجع یا طرف مورد نظر، معانی گوناگونی میبخشد. در اینجا، کلمات نقش اصلی را در کشمکشهای ایدئولوژیک ایفا میکنند، به این صورت که هر طرف با دو عبارت متفاوت و حتی متضاد مشخص میشود: برای مثال، یک جریان ایدئولوژیک خود را "ملی" تعریف میکند، اما همین جریان برای طرف مقابل "ضدملی" است. یا خود را "مترقی" معرفی میکند، اما طرف مقابل او را "مرتجع" میشناسد. همیشه لازم نیست هر دو عبارت به کار بروند، زیرا استفاده از یکی بهطور خودکار دیگری را تولید میکند. اگر عبارت "حزب کلاسیک" علیه یک جریان به کار برود، بدون آنکه خود را تعریف کند، این معنا را میرساند که خود "حزب مدرن" است. موضوع دیگر این است که گفتمان ایدئولوژیک، یک مفهوم را به دو عبارت جداگانه تقسیم میکند؛ برای مثال، مفهوم "مدرن" از دیدگاه یک جریان ایدئولوژیک به معنای دموکرات بودن نیست، بلکه به معنای ایدئولوژیک بودن است.
به گفته روبول، گفتمان ایدئولوژیک اغلب مرجع خود را از طریق پیشفرضها ایجاد میکند. عناصری که گفتمان بهوضوح آنها را مشخص نمیکند، اما برای معنادار کردن گفتمان، پذیرش آنها ضروری است. یعنی پیشفرض خارج از گفتمان عمل میکند. برای مثال، وقتی گفته میشود "آیا فکر نمیکنید که جهان آزاد به سلاح هستهای نیاز دارد؟" مجموعهای از پیشفرضها را ایجاد میکند: اول، "یک جهان آزاد وجود دارد که آن هم متعلق به ماست." دوم، "یک جهان غیرآزاد وجود دارد که در مقابل ماست." سوم، "جهان آزاد تحت تهدید جهان غیرآزاد است." چهارم، "جهان آزاد شایسته آن است که به هر شکلی از آن دفاع شود، حتی اگر با سلاح اتمی باشد." پیشفرض میتواند راحتتر از یک عبارت صریح، مخاطب خود را قانع کند، زیرا توجه بیشتر بر روی موضوعی است که درخواست میشود نه خود گفتمان. به همین دلیل خوب و بد و درستی و نادرستی پیشفرض زیر سؤال نمیرود و بهطور عادی پذیرفته میشود. در این باره، اسوالد دوکرو معتقد است که پیشفرضها دارای قدرت قانونی هستند و بهصورت ناخودآگاه از آنها استفاده میشود. برای مثال مفاهیمی چون "صلح"، "آزادی"، "برابری" و "برادری" بدون فکر کردن به کار گرفته میشوند.
بهطور کلی، ایدئولوژی یک شیوه نگرش متفاوت است و هر موضوعی را از یک دیدگاه خاص ارزیابی میکند. در ادبیات عمومی، هر عقیدهای به عنوان ایدئولوژی نگریسته میشود، اما ایدئولوژی بسیار متفاوت از یک باور سیاسی است که تنها در چارچوب یک ذهنیت یا احساس قرار دارد و به یک نظام باور که انسان نوینی تولید کند، جهان را با آن تفسیر نماید و برای تغییر جهان تلاش کند، تبدیل نشده است. باور ملی که برای آزادی میهن خود مبارزه میکند، چارچوب مشخصی دارد و از مرزهای ملی فراتر نمیرود، اما ایدئولوژی پیوسته با گفتمان و ابداع مفاهیم غنیتر میشود و مدام ذهن مخاطبان خود را درگیر میکند و جهانی نیز هست، یعنی از مرزهای ملی فراتر میرود.