کوردستان میدیا

سایت مرکزی حزب دمکرات کوردستان ایران

آنتولوژی پوزیسیون و اپوزیسیون؛ بازخوانی هستی‌شناختی در تجربه‌ی کوردی

11:46 - 10 آبان 1404

شاهو حسینی

پوزیسیون و اپوزیسیون، دو واژه‌ی آشنا در زبان سیاست‌اند، اما در تجربه‌ی کوردی، این دو واژه هرگز در سطح سیاسی باقی نمی‌مانند. در نظام‌های دمکراتیک، پوزیسیون نماینده‌ی قدرت مستقر است، اپوزیسیون صدای مخالف درون نظم مشروع. اما در جغرافیایی که سوژه کوردی از اساس درون ساختار مشروعیت تعریف نشده، این دوگانه معنای دیگری پیدا می‌کند؛ معنایی که ریشه در هستی دارد، نه در نهاد. در این‌جا، مسئله دیگر «قدرت» نیست، بلکه «بودن» است. در تجربه‌ی کوردی، پوزیسیون نه فقط جایگاه قدرت، که نماینده‌ی هستی مستقر است، هستی‌ای که خود را مشروع می‌داند، خود را مرکز معنا معرفی می‌کند، و هر چیزی بیرون از خود را «غیر» می‌نامد. اپوزیسیون، درمقابل، نه صرفا نیرویی سیاسی یا شورشی، بلکه وضعیت هستی طردشده است: بودن بدون مشروعیت، زیستن در حاشیه‌ی نظم هستی، و ساختن معنا از دل نیستی. اینجاست که باید از زبان سیاست به زبان فلسفه عبور کنیم؛ از پرسش "چه کسی حکومت می‌کند؟" به پرسش "چه کسی حق بودن دارد؟". این گذار، یعنی حرکت از تحلیل نهادی به تحلیل آنتولوژیک. تجربه‌ی کوردی ما را مجبور می‌کند که سیاست را نه در سطح قانون و نهاد، بلکه در سطح هستی بخوانیم. زیرا آن‌جا که مشروعیت از اساس انکار شده، سیاست خود به شکل خاصی از هستی بدل می‌شود: هستی مقاومت، هستی نبودن، هستی طرد. از این منظر، پوزیسیون و اپوزیسیون در بطن تجربه‌ی کوردی، دیگر دو جایگاه سیاسی نیستند، بلکه دو نحوه‌ی بودن‌ هستند. یکی هستی مستقر که وجودش را با مشروعیت تثبیت می‌کند، دیگری هستی طردشده که وجودش را از مقاومت و معنا می‌سازد.

هستی ‌طرد و پروبلم مشروعیت

در جهان مدرن، مشروعیت معمولا از قانون، نهاد و تاریخ قدرت می‌آید. اما برای کورد، این منابع مشروعیت هرگز در دسترس نبوده‌اند. کورد، از آغاز شکل‌گیری دولت‌های شبەمدرن خاورمیانه، در بیرون از نظم موجود ایستاده است؛ نه صرفا به‌عنوان انکارگر آن، بلکه به‌عنوان وجودی که از اساس در آن تعریف نشده است. این بیرون‌افتادگی، وضعیت موقتی یا سیاسی نیست؛ بلکه ساختار هستی‌شناختی طردشدگی است. پوزیسیون در این معنا، نه صرفا قدرت سیاسی، که همان وجود پذیرفته‌شده است؛ وجودی که «حق بودن» دارد، وجودی که در زبان، در قانون، در حافظه و در نظم معنا به رسمیت شناخته می‌شود. اپوزیسیون اما در تجربه‌ی کوردی، وضعیت سوژه‌ای است که از این چرخه‌ی معنا بیرون رانده شده؛ سوژه‌ای که باید وجودش را در غیاب مشروعیت بیافریند. این طرد، نه تنها از قدرت، بلکه از هستی است. کورد در تاریخ جدید خاورمیانه، همواره نه‌فقط از مشارکت سیاسی، بلکه از امکان بودن به‌مثابه‌ی سوژه‌ی مشروع محروم بوده است. درست در همین‌جا، تحلیل سیاسی معمول شکستە می‌شود: زیرا آنچه در تجربه‌ی کوردی در جریان است، صرفا مبارزه برای قدرت نیست، بلکه مبارزه برای بودن است. در نتیجه، بازخوانی پوزیسیون و اپوزیسیون در تجربه‌ی کوردی، به‌جای تمرکز بر نهادها و حکومت‌ها، باید از سطح هستی‌شناختی آغاز شود: از پرسش بنیادین : کورد چگونه می‌تواند وجود داشته باشد وقتی که قدرت مستقر هستی را از او سلب کرده است؟

از آنتولوژی قدرت تا اگزیستانسیالیسم طرد

تحلیل آنتولوژیک در این‌جا، به معنای جستجوی ماهیت بودن در نسبت با قدرت است. در این چارچوب‌، هستی پیش از هر چیز به‌عنوان افق ممکن ظهور وجود فهمیده می‌شود. هر نظام قدرت، افقی برای ظهور معناست؛ یعنی تعیین می‌کند چه چیزی می‌تواند باشد و چه چیزی نه. در نتیجه، پوزیسیون همان هستی‌ای است که در افق قدرت مستقر قابل ظهور است. اپوزیسیون، هستی‌ای است که از این افق بیرون رانده شده؛ چیزی که هست، اما در نظم هستی‌شناختی رسمی، وجود ندارد. در همین معناست که: آن‌چه قدرت انجام می‌دهد، نه صرفا کنترل یا سرکوب، بلکه تولید هستی‌های ممکن است. قدرت، شکل‌های بودن را تعریف می‌کند، و از طریق زبان، نهاد و معرفت، مرز میان بودن و نبودن را می‌سازد. در نتیجه، طردشدگی در تجربه‌ی کوردی، صرفا حذف سیاسی نیست، بلکه حذف از نظم حقیقت است. بەعبارتی‌ دیگر، این حذف را می‌توان به‌مثابه‌ی محرومیت از قدرت کنش‌گری فهمید: پوزیسیون توان تأثیر و کنش دارد، اپوزیسیون از این توان محروم است و ناچار است قدرت خود را از مقاومت و بازآفرینی معنا بسازد. اینجا معنا نه از مشروعیت، بلکه از «پایداری در طردشدگی» برمی‌خیزد. بنابراین، آنتولوژی پوزیسیون و اپوزیسیون، به معنای تحلیل فلسفی نسبت هستی و قدرت در وضعیت کوردی است: پوزیسیون، هستی مستقر در افق مشروعیت؛ اپوزیسیون، هستی طردشده‌ای که در غیاب مشروعیت، بودن خود را می‌سازد.

هستی مستقر و هستی طردشده

پوزیسیون و اپوزیسیون، وقتی از سطح نهادی عبور می‌کنند، به دو وضعیت هستی بدل می‌شوند: یکی «هستی مستقر» که مشروعیت دارد و خودش را به عنوان تنها امکان بودن معرفی می‌کند، و دیگری «هستی طردشده» که از این افق حذف شده، اما در همین حذف معنا می‌سازد. در تجربه‌ی کوردی، این دو وضعیت به‌شدت نابرابرند. پوزیسیون همیشه در مرکز مشروعیت ایستاده است: دولت، قانون، زبان رسمی، حافظه‌ی تاریخی و همه‌ی ابزارهای بازتولید معنا در اختیار اوست. این هستی مستقر، نه‌فقط قدرت دارد، بلکه تعیین می‌کند چه کسی حق بودن دارد. او تعیین می‌کند چه چیزی «ملت» است و چه چیزی «قوم»، چه کسی «شهروند» است و چه کسی «دیگری». در مقابل، اپوزیسیون در تجربه‌ی کوردی، نه صرفا مخالف سیاسی بلکه سوژه‌ی طردشده از هستی مستقر است. این طرد، به معنای حذف از قدرت نیست، بلکه حذف از امکان معناست. کورد نه فقط از نهادهای قدرت کنار گذاشته شده، بلکه از زبان رسمی هستی نیز حذف شده است. در نتیجه، هر تلاش برای «بودن» در این چارچوب، هم‌زمان نوعی مقاومت است و نوعی بازآفرینی معنا. به همین دلیل، در تجربه‌ی کوردی، اپوزیسیون همیشه دوگانه است: از یک ‌سو حذف‌شده و فاقد مشروعیت نهادی، از سوی دیگر خالق معنا و هستی بدیل. این دوگانگی همان چیزی است که می‌توان آن را دیالکتیک طرد و معنا نامید: طرد، شرط امکان معنا می‌شود.

هستی مستقر: قدرت، مشروعیت و محدودیت

پوزیسیون، در هر شکل تاریخی‌اش، خود را به‌ عنوان هستی مشروع معرفی می‌کند. اما این مشروعیت، برخلاف تصور، نه حاصل حقیقت بلکه حاصل قدرت است. در این فرم ازتحلیل از قدرت می‌توان گفت که "قدرت، حقیقت را تولید می‌کند"؛ یعنی حقیقت، نه چیزی پیشینی و مستقل، بلکه نتیجه‌ی شبکه‌ای از روابط قدرت است. در تجربه‌ی کوردی، پوزیسیون همان قدرتی است که از طریق نهاد، زبان و حافظه، مرز میان "بودن" و "نبودن" را تعیین کرده است. اوست که تصمیم می‌گیرد چه کسی در تاریخ حضور دارد و چه کسی نه. بنابراین، هستی مستقر، همیشه هستی تعریف‌کننده است، نه هستی تجربه‌کننده. اما همین تعریف‌کنندگی، محدودیت اوست. چون هستی مستقر، درون نظم خود اسیر است. او فقط در چارچوب خودش معنا دارد؛ نمی‌تواند بیرون از مشروعیت خود بیندیشد. او نمی‌تواند نبودن را بفهمد، چون نبودن تهدید وجود اوست. در نتیجه، پوزیسیون همیشه هستی‌ای بسته است، هستی‌ای که قدرت دارد اما درک ندارد. این محدودیت درک، همان چیزی است که اپوزیسیون را به موقعیتی فلسفی بدل می‌کند: چون اپوزیسیون، برخلاف پوزیسیون، نبودن را زیسته است.

هستی طردشده: نبودن، مقاومت و خلق معنا

اپوزیسیون در تجربه‌ی کوردی، فقط مخالفت سیاسی نیست. او در سطحی عمیق‌تر، «هستی طردشده» است؛ یعنی بودن در غیاب مشروعیت، زیستن بدون اعتراف و معنا دادن در شرایط حذف. در فلسفه‌ی اگزیستانسیالیستی، معنا نه در ثبات، بلکه در بحران هستی شکل می‌گیرد. سوژه تنها وقتی خود را می‌یابد که با نیستی مواجه می‌شود. در این معنا، اپوزیسیون کورد همان سوژه‌ی اگزیستانسیالی است که با نیستی مواجه شده و از دل طرد، معنا می‌سازد. این معنا، از جنس قدرت نیست، بلکه از جنس تجربه است. قدرت مشروع، معنا را از بالا تعریف می‌کند؛ اما سوژه‌ی طردشده، معنا را از زیستن می‌سازد. او معنا را "می‌زید"، نه "تعریف می‌کند". و درست همین‌جاست که هستی طردشده به سطحی اصیل‌تر از بودن می‌رسد؛ چون دیگر بودنش وابسته به اعتراف قدرت نیست. اپوزیسیون کورد، در این معنا، نوعی هستی خودبنیاد در دل طردشدگی است: هستی‌ای که مشروعیتش را از مقاومت می‌گیرد، نه از پذیرش.

تجربه‌ی تاریخی کورد: از طرد سیاسی تا طرد هستی‌شناختی

تجربه‌ی هستی کوردی، از آغاز قرن بیستم، در دل پروژه‌های شبە دولت-‌ملت خاورمیانه شکل گرفته است. در این پروژه‌ها، ملت‌های جدید بر اساس زبان، نژاد و حافظه‌ای واحد تعریف شدند. هر آن‌چه بیرون از این چارچوب بود، یا باید در آن ادغام می‌شد یا حذف. کورد، که از اساس در این نظم زبانی و سیاسی نگنجیدە، به وضعیت "دیگری درونی" جهت استحالە تبدیل شد: نه بیگانه‌ی بیرونی، بلکه سوژه‌ی درونی درحال حذف‌شدن. این طرد، در طول تاریخ، چهره‌های مختلفی به خود گرفته است: گاهی انکار زبانی و فرهنگی، گاهی حذف فیزیکی و سیاسی، گاهی تحقیر معرفتی. اما در همه‌ی شکل‌هایش، یک وجه ثابت دارد: انکار امکان بودن. وقتی قدرت مستقر می‌گوید "کورد وجود ندارد"، این جمله سیاسی نیست، هستی‌شناختی است. این جمله یعنی: "در نظم هستی من، تو نیستی". و پاسخ کورد، از همان لحظه، فلسفی می‌شود: یعنی "من از دل نبودن، وجود خود را می‌سازم". این پاسخ، پایه‌ی فلسفه‌ی مقاومت است: مقاومت نه فقط به‌مثابه‌ی کنش سیاسی، بلکه به‌مثابه‌ی تثبیت هستی. کورد در برابر حذف، صرفا اعتراض نمی‌کند؛ او می‌زید و زیستن، در چنین شرایطی، خود شکلی از فلسفه است، فلسفه‌ای که معنا را از دل طرد می‌سازد.

دیالکتیک هستی و نیستی

در این نقطه، تضاد میان پوزیسیون و اپوزیسیون، به تضاد میان هستی و نیستی تبدیل می‌شود. پوزیسیون، هستی مستقر است که از نیستی می‌ترسد؛ اپوزیسیون، هستی‌ای است که نیستی را زیسته و از آن عبور کرده. این تضاد، صرفا تضاد سیاسی نیست، بلکه تضاد متافیزیکی است: تضاد میان بودن بدون آگاهی و آگاهی در دل نبودن. پوزیسیون وجود دارد، اما نمی‌فهمد؛ اپوزیسیون حذف شده، اما می‌فهمد. این همان نقطه‌ای است که از آن به‌عنوان تفاوت میان "هستی اصیل" و "هستی سقوط‌کرده" یاد میشود. هستی مستقر، سقوط‌کرده در نظم روزمره و زبان قدرت است؛ هستی طردشده، اصیل است، چون با پرسش بنیادین بودن مواجه شده است. در تجربه‌ی کوردی، این دیالکتیک هرگز پایان نمی‌یابد. هر لحظه‌ی تاریخ کورد، بازتولید همین تضاد است: میان هستی مستقر دولت و نیستی طردشده‌ی کورد؛ و هر بار، معنا از دل همین نیستی زاده می‌شود.

اگزیستانس طردشدگی و امکان هستی نو

تا این‌جا دیدیم که در تجربه‌ی کوردی، اپوزیسیون صرفا مخالفت سیاسی نیست، بلکه نوعی وضعیت هستی‌شناختی‌ست؛ زیستن در غیاب مشروعیت و در عین حال، خلق معنا از دل همین غیاب. حالا باید این پرسش را بپرسیم: آیا می‌توان از دل طرد، هستی‌ای نو ساخت؟ آیا نیستی می‌تواند به سرچشمه‌ی معنا تبدیل شود؟ می‌توان گفت: اگزیستانس اصیل، آن‌جاست که انسان با نیستی روبه‌رو می‌شود، چون تنها از طریق مواجهه با نیستی است که می‌تواند به معنای بودن برسد. نیستی، بر خلاف تصور متافیزیک سنتی، دشمن هستی نیست؛ بلکه افقی‌ست که در آن، هستی خودش را آشکار می‌کند. تجربه‌ی کورد، در این معنا، تجربه‌ی زیستن در مرز نیستی است. کورد در جهانی زیسته است که در آن "بودن او" هرگز بدیهی نبوده؛ هر لحظه باید بودنش را از نو اثبات می‌کرده. این تکرار بی‌پایان اثبات وجود، چیزی بیش از مقاومت سیاسی است، نوعی تجربه‌ی اگزیستانسیال بودن در جهان بی‌اعتراف. اینجا، سوژه‌ی کورد به سطحی از آگاهی می‌رسد که پوزیسیون از آن عاجز است: آگاهی رادیکال به فناپذیری خود، به امکان حذف، و به شکنندگی معنا. این آگاهی، اگرچه دردناک است، اما دقیقا سرچشمه‌ی اصالت است.

طرد به‌مثابه‌ی آگاهی

قدرت را می‌توان بە شبکه‌ای از روابط تعریف کرد که حقیقت را تولید می‌کند، در تجربه‌ی کوردی ما با شکلی از آگاهی مواجهیم که از بیرون قدرت زاده می‌شود. یعنی آگاهی‌ای که از دل حذف می‌روید، نه از دل مشروعیت. این آگاهی، برخلاف آگاهی مسلط، نه می‌خواهد بر چیزی سلطه یابد و نه می‌خواهد نظم تازه‌ای از قدرت بنا کند. هدفش بازآفرینی جهان نیست، بلکه بازسازی خود است. در نتیجه، در سطحی متافیزیکی، کورد به‌عنوان سوژه‌ی طردشده، نه فقط قربانی قدرت بلکه بازیگر هستی‌شناسی جدیدی از بودن است. در این معنا، می‌توان گفت طردشدگی کورد، خود به "نقطه‌ی آغاز یک آنتولوژی بدیل" تبدیل می‌شود: آنتولوژیی که هستی را نه در مرکز قدرت، بلکه در حاشیه‌ی آن می‌بیند؛ نه در حضور، بلکه در فقدان.

درواقع اگر در فلسفه‌ی مدرن، سیاست با قدرت تعریف می‌شود، در تجربه‌ی کوردی، سیاست از دل نبودن آغاز می‌شود. یعنی جایی که سوژه نه ابزار قدرت دارد، نه مشروعیت، و نه حتی زبان رسمی بیان خود را. در چنین وضعیتی، سیاست دیگر "کنش برای به‌دست‌آوردن قدرت" نیست، بلکه کنشی برای اثبات هستی است. این همان چیزی‌ست که می‌توان آن را "سیاست وجود" نامید: سیاستی که نه بر مبنای فتح، بلکه بر مبنای ماندن و معنا ساختن است. در این سیاست، کنش سیاسی تبدیل می‌شود به نوعی پدیدارشناسی بودن: هر شعار، هر زبان، هر شکل از مقاومت، تلاشی‌ست برای آشکار کردن خود در جهانی که او را انکار می‌کند. در نتیجه، سیاست کورد، حتی وقتی شکست می‌خورد، پیروز است؛ چون شکستش به معنای تأیید طرد است، و طرد یعنی استمرار بودن از طریق نیستی.

بدون تردید هستی طردشده، اگر در طرد متوقف بماند، در نهایت نابود می‌شود. اما اگر بتواند طرد را به تجربه‌ای فلسفی بدل کند، از نیستی عبور می‌کند و به سطح خلق معنا می‌رسد. این همان نقطه‌ای‌ست که مقاومت به آفرینش بدل می‌شود. در تاریخ کورد، بارها چنین لحظاتی رخ داده: در شعر، موسیقی، زبان و حتی سکوت. هرگاه قدرت تلاش کرده "هیچ" بسازد، کورد از آن "چیزی" ساخته است. و این چیزی است که ماهیت فلسفی مقاومت کوردی را از جنبش‌های سیاسی کلاسیک جدا می‌کند: مقاومت نه برای تصرف قدرت، بلکه برای آفریدن هستی. اینجا، معنا دیگر در بیرون نیست؛ در درون خود زیستن است. کورد بودن، در چنین سطحی، دیگر هویت نیست، بلکه شیوه‌ای از بودن است، شیوه‌ای که از دل حذف برمی‌خیزد و در هر لحظه‌ی زیستن، نبودن را به هستی تبدیل می‌کند.

بەطور خلاصە اگر در سنت متافیزیکی غرب، هستی همیشه در مرکز تعریف شده است: در خدا، در دولت، در حقیقت، در عقل. اما تجربه‌ی کوردی، تجربه‌ی هستی‌ای است که در مرکز نیست؛ هستی‌ای که در حاشیه زاده می‌شود و در بی‌مکانی خودش معنا پیدا می‌کند. این تجربه، از حیث فلسفی، به ما یادآوری می‌کند که هستی می‌تواند بدون مرکز هم وجود داشته باشد، که معنا می‌تواند از حاشیه بجوشد، نه از قدرت. در نتیجه، طردشدگی کورد، به‌جای آن‌که نشانه‌ی ضعف باشد، می‌تواند افق نوینی از اندیشیدن به هستی باشد: هستیی که بر فقدان بنا شده، و درست به همین دلیل، از هر هستی مستقر و متکی بر قدرت، رادیکال‌تر و صادق‌تر است.

کلام پایانی

در نهایت، اگر بخواهیم کل این مسیر را در گزاره‌‌ای فلسفی فشرده کنیم، باید بگوییم: طرد، در تجربه‌ی کوردی، نه انکار هستی بلکه امکان آن است. زیستن طردشده، زیستن در حقیقت برهنه‌ی بودن است؛ بدون قدرت، بدون مشروعیت، بدون پناه. درست همین برهنگی، هستی را به خود خودش بازمی‌گرداند. هستی مستقر، همیشه دروغ می‌گوید، چون پشت نهاد و قانون پنهان می‌شود. اما هستی طردشده، راست می‌گوید، چون چیزی جز خودش ندارد و شاید فلسفه‌ی طردشدگی، در نهایت، همان فلسفه‌ی حقیقت باشد: حقیقتی که نه در مرکز قدرت، بلکه در حاشیه‌های خاموش و سرکوب‌شده‌ی هستی زاده می‌شود، جایی که معنا دیگر نه داده می‌شود و نه گرفته، بلکه زیسته می‌شود.

پوزیسیون و اپوزیسیون، وقتی در تجربه‌ی کوردی بازخوانی می‌شوند، دیگر صرفا جایگاه‌های سیاسی نیستند؛ بلکه دو آنتولوژی متضاد هستند: یکی هستی مستقر، دیگری هستی طردشده. پوزیسیون، با مشروعیت و قدرتش، خود را به عنوان "هستی واقعی" تثبیت می‌کند، اما این تثبیت، هستی را از تجربه و فهم تهی کرده است. او هست، اما از حقیقت نبودن بی‌خبر است؛ از امکان حذف و تهی شدن نمی‌داند. اپوزیسیون، اما، هستی‌ای است که از مشروعیت محروم است، اما این محرومیت، او را به مواجهه با نیستی و پرسش بنیادین بودن واداشته است. اپوزیسیون کورد، در دل فقدان و طردشدگی، هستی را بازآفرینی می‌کند. این هستی دیگر به قدرت متکی نیست؛ بلکه به مقاومت، به آگاهی از محدودیت‌ها، و به خلق معنا از دل نبودن متکی است. در سطح اگزیستانسیالی، می‌توان گفت: پوزیسیون هستی را تثبیت می‌کند، اما آن را در مرگ معنوی اسیر می‌کند؛ اپوزیسیون، با زیستن در مرز نیستی، هستی را آزاد می‌سازد و معنا را آفرینش می‌کند. در این معنا، طرد نه فقدان، بلکه شرط امکان بودن اصیل است. حقیقت فلسفی تجربه‌ی کورد در این است که وجود و معنا تنها زمانی آشکار می‌شوند که سوژه با نبودن روبه‌رو شده و از دل آن، خود و جهان را بازتعریف کند. پوزیسیون، با مشروعیت مستقرش، محدود و بسته است؛ اپوزیسیون، با طرد و نبودنش، در حال شدن و در حال معناست. به زبان متافیزیکی، اپوزیسیون کورد نشان می‌دهد که هستی نه در مرکز قدرت، بلکه در حاشیه‌ی طرد و نبودن، در کشاکش مقاومت، درون خود را آشکار می‌کند. این تجربه، بازخوانی اگزیستانسیالی از هستی است که در آن، نبودن خود به منبع امکان هستی بدل می‌شود. در نهایت، می‌توان گفت: طردشدگی، زیستن بدون مشروعیت، و مواجهه با نبودن، فلسفه‌ای است که هستی را از دل فقدان بیرون می‌آورد و معنا را نه به‌عنوان داده شده، بلکه به‌عنوان آفریده شده تثبیت می‌کند. اپوزیسیون کورد، حقیقت اگزیستانسیال طردشدگی را به نمایش می‌گذارد: هستی‌ای که با فقدان معنا آغاز می‌شود، اما در مقاومت و خلق، معنا را تحقق می‌بخشد و وجود را از نو می‌سازد.

 

Victor, Oliver: «Metaphilosophische Positionen: Existenzialismus und Philosophie des Absurden». In: Handbuch Metaphilosophie. Berlin/Boston: de Gruyter, 2025.

Jaspers, Karl: Existenzphilosophie. Berlin: de Gruyter, 1938 (2. Aufl. 1956).

Arendt, Hannah / Meyer, Thomas: «Die Denkerin der Stunde? Neue Schriften von und über Hannah Arendt». Politisches Vierteljahresschrift 62 (2021): 341-361.

Flynn, Thomas R. Existenzialismus: Eine kurze Einführung. Übers. von Norbert Juraschitz. Wien: Passagen Verlag, 2006.

5. Al-Dahoodi, Zuhdi: Die Kurden. Geschichte, Kultur und Überlebenskampf. Frankfurt a.M.: Umschau, 1987.

Peter Wust: Ungewißheit und Wagnis. Neuaufl. Münster: LIT, 2019.