کوردستان میدیا

سایت مرکزی حزب دمکرات کوردستان ایران

نقد زادەی عقل پرسش‌گر است، تخریب زادەی ارادەی سلطه‌گر

12:32 - 10 آذر 1404

کاردو مهابادی

 

نقد در معنای دقیق علمی، فرآیندی معرفتی است که از دل خودآگاهی و پرسش‌گری زاده می‌شود. این کنش در بنیان خود نه نفی، بلکه بازسازی است؛ تلاشی برای گشودن افق‌های تازه در فهم پدیده‌ها. با این حال، تاریخ اندیشه مملو از مواردی است که در آن «نقد» به ابزاری برای «تخریب» تبدیل شده است. تخریب در ظاهر از زبان نقد استفاده می‌کند، اما جوهر آن نه در فهم بلکه در انکار است. این متن با تحلیل مفهوم نقد، واکاوی بعد رفلکسیویتی، و بررسی مرزهای روش‌شناختی و اخلاقی میان نقد و تخریب، می‌کوشد تمایز بنیادی میان دو منطق دانایی و سلطه را آشکار سازد. در پایان، با اشاره‌ای به تجربه جریان‌های چپ در آمریکای لاتین، نشان داده می‌شود که حذف بعد رفلکسیویتی چگونه نقد را به ایدئولوژی بدل می‌کند. در هر نظام معرفتی زنده، نقد نه حاشیه‌ای بر متن اندیشه، بلکه خود تداوم اندیشه است. نقد یعنی سنجش، آزمون و بازاندیشی در بنیان‌های معرفت؛ اما همین مفهوم، در بسیاری از زمینه‌های فکری و سیاسی، دچار انحراف معنایی شده است. آنچه به نام نقد عرضه می‌شود، گاه چیزی جز تخریب نیست: واکنشی هیجانی که در پوشش عقلانیت، به طرد و نفی بدل می‌شود.

پرسشی دیرین و بحث برانگیز این است که مرز میان نقد علمی و تخریب ایدئولوژیک چیست؟ پاسخ به این پرسش مستلزم واکاوی دقیق مفهوم نقد، درک ریشه‌های معرفت‌شناختی آن، و روشن ساختن جایگاه رفلکسیویتی به عنوان هسته درونی نقد است.

 

١. چیستی نقد: از داوری تا بازسازی معرفت

 

از منظر فلسفه علم، نقد صرفا داوری نیست، بلکه فعالیتی بازاندیشانه است که بر سه اصل تکیه دارد: عقلانیت، شواهد و باز بودن به تصحیح. نقد به معنای نفی یک اندیشه نیست، بلکه به معنای سنجش درونی آن است. به تعبیر کانت، نقد نوعی «دادگاه عقل» است که نه برای انهدام، بلکه برای تعیین حدود و امکان‌های اندیشه برپا می‌شود.

در این معنا، نقد به فرآیند خلاق بازسازی نزدیک‌تر است تا تخریب. منتقد می‌کوشد بفهمد که چرا و چگونه یک نظریه یا نظام فکری به‌وجود آمده، چه پیش‌فرض‌هایی آن را شکل داده و چه پیامدهایی دارد. در واقع، نقد تلاشی است برای شناخت «منطق درونی» یک پدیده، نه صرفا قضاوت از بیرون.

به همین دلیل، نقد مستلزم نوعی احترام معرفتی است: احترام به دیگری به عنوان سوژه‌ای اندیشنده. نقد، گفت‌وگویی است میان عقل‌ها، نه جدالی برای حذف.

 

٢. بعد رفلکسیویتی: خودآگاهی نقد

 

رفلکسیویتی را می‌توان نقطه تمایز نقد علمی از سایر اشکال داوری دانست. این بعد بدین معناست که منتقد نه تنها موضوع، بلکه موقعیت خود را نیز مورد پرسش قرار می‌دهد. او می‌داند که هیچ نقدی بیرون از تاریخ، زبان و ارزش‌های فرهنگی انجام نمی‌شود؛ بنابراین، می‌کوشد مرز میان «تحلیل» و «پیش‌فرض» را شفاف کند.

در نگاه بوردیو، دانشمند غیررفلکسیو ناخواسته در بازتولید ساختارهای سلطه مشارکت می‌کند، حتی اگر خود را منتقد آن بداند. از این رو، نقد تنها زمانی به معنای واقعی «علمی» است که منتقد نسبت به جایگاه خود در میدان قدرت و معرفت آگاه باشد.

رفلکسیویتی نوعی اخلاق اندیشه است؛ تمرینی برای فروتنی معرفتی. این بعد ما را از خطر داوری مطلق می‌رهاند و به پذیرش نسبیت موقعیت انسانی در فهم پدیده‌ها سوق می‌دهد. منتقد رفلکسیو می‌داند که هر نقد، در عین افشاگر بودن، محدود نیز هست؛ زیرا از چشم‌اندازی معین برخاسته است.

 

٣. تخریب در برابر نقد: دو منطق متقابل

 

اگر نقد بر عقلانیت، استدلال و گفت‌وگو استوار است، تخریب بر نفی، هیجان و سکوت دیگری بنا می‌شود. تخریب از همان زبانی استفاده می‌کند که نقد به کار می‌گیرد، اما جهت آن را معکوس می‌سازد: به جای گشودن، می‌بندد؛ به جای روشنی، تیره می‌کند؛ و به جای اصلاح، نابودی را می‌جوید.

از منظر معرفت‌شناختی، نقد محصول گفت‌وگو میان سوژه‌هاست، اما تخریب بازتاب ارادە سلطه است. تخریب می‌خواهد بر دیگری چیره شود، نه او را بفهمد. در تخریب، زبان به ابزار قدرت تبدیل می‌شود، در حالی که در نقد، زبان وسیله ارتباط عقلانی است.

تخریب معمولا با سه نشانه اصلی شناخته می‌شود:

نخست: انگیزەی ایدئولوژیک – منتقد تخریب‌گر از پیش داوری کرده است و تحلیل او بیشتر اثبات موضع خویش است تا فهم دیگری.

دوم: فقدان استدلال مستقل – ادعاها بر پایه احساس یا تقابل اخلاقی بنا می‌شوند، نه بر داده و منطق.

سوم: طرد گفت‌وگو – نقد علمی می‌پرسد، تخریب حکم می‌دهد.

در واقع، مرز میان نقد و تخریب را می‌توان در نسبت میان «عقل و اراده» یافت: نقد زاده عقل پرسش‌گر است، تخریب زاده ارادە سلطه‌گر.

 

٤. نمونه تاریخی: بحران نقد در آمریکای لاتین

 

نمونەی تاریخی قابل توجهی از جابه‌جایی نقد و تخریب را می‌توان در برخی جریان‌های چپ آمریکای لاتین در دهه‌های ١٩٦٠ و ١٩٧٠ مشاهده کرد.

پس از انقلاب کوبا، ایده «انقلاب دائمی» به پارادایم مسلط روشنفکری بدل شد و هرگونه نقد نسبت به ساختار قدرت جدید به مثابه «خیانت» تلقی گردید.

بر اساس پژوهش‌های خورخه دومینگز (To Make a World Safe for Revolution,١٩٧٨ و کارلوس شوئدسکی (The Political Power of the Cuban Revolution,١٩٨٠ )، فضای فکری چپ کوبا به تدریج از تفکر نقادانه تهی شد. روشنفکرانی مانند گیلرمو کابریرا اینفانته یا هبردو پادورنو که به نقد تمرکز قدرت و محدودیت آزادی اندیشه پرداختند، نه با استدلال، بلکه با برچسب «ضدانقلابی» حذف شدند.

این روند را می‌توان نمونه‌ای روشن از جایگزینی تخریب به جای نقد دانست. در ظاهر، زبان نقد ایدئولوژیک به کار گرفته می‌شد، اما هدف آن نه بازفهم انقلاب، بلکه حفظ تمامیت گفتمان مسلط بود. به تعبیر گالئانو، این نوع رفتار، «نقدی است که نمی‌پرسد، بلکه می‌داند»، و دانایی ازپیش‌تعیین‌شده، همان نقطه‌ای است که در آن نقد می‌میرد و ایدئولوژی آغاز می‌شود.

از منظر رفلکسیویتی، این وضعیت نشان می‌دهد که هرگاه نقد از تأمل بر خود بازماند، به ابزاری برای بازتولید قدرت بدل می‌شود. به بیان دیگر، حذف عنصر بازتابنده، نقد را از درون تهی می‌کند و آن را به تخریب در لباس عقلانیت تبدیل می‌سازد.

 

٥. نقد به‌مثابه اخلاق گفت‌وگو

 

نقد تنها یک روش علمی نیست، بلکه نوعی منش است؛ شیوه‌ای از زیستن در اندیشه. منتقد رفلکسیو نه داور مطلق، بلکه گفت‌وگوگر است. او می‌داند که حقیقت از خلال تقابل‌ها و پرسش‌ها زاده می‌شود، نه از طریق حذف.

از این منظر، نقد به معنای پذیرش دیگری است، حتی در مقام مخالفت. تخریب اما نفی دیگری است، حتی در مقام حقیقت. تفاوت این دو در ظرافتی است که میان فهم و حکم نهفته است: فهم به سوی معنا می‌رود، حکم به سوی پایان.

در جامعه علمی، پاسداشت این مرز حیاتی است. نقد، امکان رشد معرفت و اصلاح عقل جمعی را فراهم می‌کند؛ تخریب، گفت‌وگو را به میدان نبرد بدل می‌سازد. در نهایت، بقای تفکر علمی وابسته به آن است که این مرز اخلاقی و معرفتی همواره بازشناخته و حفظ شود.

 

سخن آخر

 

نقد، در معنای راستین خود، نه نفی بلکه تداوم اندیشه است. رفلکسیویتی به آن عمق و خودآگاهی می‌بخشد، و از لغزیدن به ورطە تخریب بازمی‌دارد. تخریب در ظاهر شبیه نقد است، اما در حقیقت، صورت خشن و ایدئولوژیک آن است؛ زیرا در پی حقیقت نیست، بلکه در جست‌وجوی برتری و حذف است.

در سطح نظری، نقد بازتاب عقل گفت‌وگویی است و تخریب، بازتاب ارادە سلطه. در سطح اخلاقی، نقد بر احترام و مسئولیت بنا شده است و تخریب بر طرد و داوری. تمایز این دو، تمایز میان تفکر زنده و ایدئولوژی مرده است.

در جهانی که مرز میان علم و تبلیغ روزبه‌روز کمرنگ‌تر می‌شود، بازسازی مفهوم نقد در پیوند با رفلکسیویتی ضرورتی نظری و اخلاقی است. زیرا تنها نقد خودآگاه است که می‌تواند حقیقت را از درون قدرت بازپس گیرد.