کوردستان میدیا

سایت مرکزی حزب دمکرات کوردستان ایران

ایران پس از خامنه‌ای آغوشش را برای چه کسی باز می‌کند؟ (بخش دوم و پایانی، اصلاح‌طلبان، جمهوری‌خواهان و ملت‌ها)

15:18 - 18 آذر 1404

 

دلشاد هورامی

 

اصلاح‌طلبان و رقبای قدیمی خامنه‌ای (جمهوری اسلامی بدون خامنه‌ای)

جمهوری اسلامی در اساس محصول اتحاد و توافق چندین جریان و دیدگاه متفاوت بود. خمینی توانست با بهره‌گیری از جایگاه خود، مجاهدین و ملی-مذهبی‌ها و به‌طور کلی کسانی را که به حکومت آخوندی (ولایت مطلقه فقیه) باور نداشتند، کنار بزند. کنار گذاشتن رقبا و چپ‌ها (توده‌ای‌ها و چریک‌ها) آن‌چنان‌که انتظار می‌رفت، به یکدست‌شدن حاکمیت منجر نشد. کاریزمای خمینی به‌عنوان ایستگاهی برای حفظ توازن، در کنار جنگ ایران و عراق، اختلافات و چنددستگی را تا حدی پرده‌پوشی کرده بود. پس از جنگ و خمینی، به‌تدریج جنگ جناح‌ها آشکارتر شد. پیروزی خاتمی و جبههٔ اصلاحات، سرآغاز شکاف آشکار در رژیم آخوندی بود. شکافی که تا به امروز نیز از صاحبان قدرت قربانی می‌گیرد.

خامنه‌ای می‌خواهد پا جای پای خمینی بگذارد؛ این خواسته‌ای است که جناح چپ حاکمیت تاکنون آن را نپذیرفته است.

پس از کنار گذاشتن و مرگ رفسنجانی، حسن روحانی اکنون رهبری مخالفان خامنه‌ای در درون حاکمیت را بر عهده دارد. کشته‌شدن فرماندهان سپاه تروریستی پاسداران و بی‌اعتبارشدن اطلاعات سپاه تروریستی پاسداران، کاهشی در قدرت خامنه‌ای است. روحانی با بهره‌گیری از وضعیت آشفتهٔ خامنه‌ای (به‌عنوان یک جناح)، تلاش می‌کند خود را (به‌عنوان یک جناح) به‌عنوان جایگزینی که مانند خامنه‌ای فکر نمی‌کند، به جهان خارج و مردم داخل نشان دهد. روحانی علاوه‌بر نمایندگی جناحی که رفسنجانی صاحب آن بود، توانسته است خود را به‌عنوان سخنگو و مورد اعتماد جناح خاتمی و خانوادهٔ خمینی نشان دهد. جناح خامنه‌ای که امروز فرماندهان هنوز کشته‌نشدهٔ سپاه تروریستی پاسداران آن را هدایت می‌کنند، آشکارا از روحانی می‌ترسد. تهدید آشکار به قتل روحانی، توهین نمایندگان مجلس به روحانی و خاندان رفسنجانی، تنها مشتی از خروار واکنش‌های هیستریک جناح خامنه‌ای در این چند ماه پس از جنگ است.

جناح روحانی و خاتمی و احمدی‌نژاد در کنار روشنفکران نیمه‌دولتی و حتی بخشی از جمهوری‌خواهان و چپ‌های اپوزیسیون خارج از کشور، بر سر حفظ جمهوری اسلامی بدون خامنه‌ای و سپاه تروریستی پاسداران هم‌نظر هستند. این جریان‌ها که با یکدیگر ناسازگار و متضادند، معتقدند که با اصلاحات و بازسازی در چند مرحله می‌توانند سیستم کنونی ایران را با نظم جهانی هماهنگ کنند. تضعیف قدرت و نیروی خامنه‌ای و حتی برکناری و قتل او با همکاری نیروی خارجی، سناریوهایی هستند که در صورت قدرت‌گرفتن رقبای داخلی خامنه‌ای مطرح می‌شوند.

توافق آمریکا و اسرائیل با رقبای خامنه‌ای دور از ذهن نیست. ممکن است اکنون نیز با ‌واسطه‌ در ارتباط باشند؛ احتمالی که پاسداران و جان‌فدایان خامنه‌ای از آن مطمئن هستند و آشکارا از جاسوس‌بودن روحانی و خاتمی سخن می‌گویند. جنگ حذفی که از نخستین روزهای پیروزی انقلاب مردمی ایران آغاز شده، صدها و هزاران قربانی بر جای گذاشته است. احمد خمینی و رفسنجانی با آن جایگاه و قدرت، به هیزم جنگ قدرت تبدیل شدند. بنابراین، کشته‌شدن روحانی یا خاتمی و حتی خامنه‌ای محتمل است. در غیاب یک حرکت متحد مردمی که به‌عنوان قطبی قدرتمند در بازی تغییر رژیم نقشی تعیین‌کننده داشته باشد، این ابرقدرت‌ها و ناراضیان سیاسی حاکمیت هستند که تعیین می‌کنند چه کسی بیاید و چه کسی برود.

همان‌طور که گفته شد، جامعهٔ چندملیتی با تفاوت‌ها و ناسازگاری‌های مذهبی، توانایی تبدیل‌شدن به یک نیروی قدرتمند و تصمیم‌گیری برای سرنوشت خود را از دست می‌دهد. همین تکه‌تکه‌بودن فرهنگی و مذهبی که شکاف اقتصادی نیز به آن افزوده شده، شانس بقای رژیم را با برخی تغییرات افزایش می‌دهد. دور نیست که برای حفظ یکپارچگی ایران و رهایی از جنگ بی‌پایان داخلی، پروژهٔ ابرقدرت‌ها، چه قطب غرب و چه قطب شرق، برکناری خامنه‌ای و کم‌رنگ‌کردن دیکتاتوری مذهبی باشد.

در وضعیت بی‌جایگزین که نتیجهٔ عدم اتحاد مردم است، جهان ناچار است به انتخاب میان ثبات و تکه‌تکه‌شدن و جنگ ملت‌ها و مذاهب رضایت دهد. طبیعی است که اروپایی‌ها وخامت اوضاع ایران را فاجعه‌ای برای امنیت خود می‌دانند. چین و روسیه حفظ وضعیت نه جنگ و نه صلح برای ایران را بهترین گزینه می‌دانند و برای بقای آن تلاش می‌کنند، آمریکا و اسرائیل نیز تحت رهبری ترامپ، آمادهٔ توافقی هستند که در آن غنی‌سازی اورانیوم وجود نداشته باشد. باقی می‌ماند که آیا خامنه‌ای حفظ حق غنی‌سازی اورانیوم را از حفظ جمهوری اسلامی واجب‌تر می‌داند یا نه؟

 

جمهوری‌خواهان (پیکری چندسر)

طبیعی است که اکثریت مردم ایران طرفدار و خواهان روی‌کارآمدن یک حکومت سکولار و دموکراتیک باشند. یک جمهوری دموکراتیک شاید راه‌حل و حتی بهترین گزینهٔ پیش‌روی مردم ایران باشد. سؤالی که با طرح این گزینه و احتمال به‌میان می‌آید این است که آیا نیرو یا نیروهای دارای پایگاه مردمی و سازمان‌یافته‌ای وجود دارند که برای به‌ثمررساندن چنین گزینه‌ای تلاش کنند؟ با نگاهی به آرایش سیاسی و فکری نیروهای سراسری، احتمال شکل‌گیری یک نظام جمهوری دموکراتیک و مردمی ضعیف به‌نظر می‌رسد.

نقطه‌ضعف جمهوری‌خواهان، تفرقه و عدم اتحاد آنهاست. دیدگاه نیروهای جمهوری‌خواه نسبت به حال و آیندهٔ ایران بسیار از هم دور و متفاوت است. از جریان طرفدار اصلاح در سیستم حکومتی کنونی گرفته تا رادیکال‌های طرفدار سرنگونی رژیم و بازگرداندن تمام ابعاد قدرت به مردم در میان آنها یافت می‌شود.

با درنظرگرفتن چندملیتی‌بودن و در عین حال جغرافیای فرهنگی، سیاسی و دینی ایران، دشوار است که محیطی مناسب برای رشد یک دموکراسی واقعی و یک جمهوری سکولار و مردمی فراهم باشد.

 

ملت‌های ایران و اقلیت‌های دینی (برندگان)

به‌جز کوردها و به میزانی کمتر و بسیار متفاوت‌تر بلوچ‌ها، دیگر ملت‌های ایران دارای حزب و جریان سیاسی تأثیرگذار و مردمی نیستند. به‌طور کلی، کوردها در ایران سیاسی‌ترین ملت هستند. دیگر ملت‌ها، از جمله فارس‌ها، مانند کوردها علاقه‌مند و درگیر سیاست و فعالیت حزبی نیستند. اندیشهٔ ملی‌گرایی در میان ترک‌ها و عرب‌ها تا حدی واکنشی در برابر فارس‌ها به‌عنوان ملت حاکم است.

 

کورد (انقلابی تنها)

ایران امروز کشوری پربحران و جغرافیای سیاسی‌ای است که خطر تجزیه آن را تهدید می‌کند. تاریخ این سرزمین سرشار از مرگ و جنگ و گرسنگی است. ایران امروز جدا از وضعیت سیاسی، در بخش‌های اقتصادی و زیست‌محیطی در آستانهٔ فروپاشی قرار گرفته است. با ماندن یا نماندن جمهوری اسلامی، بحران اقتصادی و تخریب محیط زیست ایران به‌سادگی و در کوتاه‌مدت حل نخواهد شد. تنها با آشتی با جهان و روی‌کارآمدن یک حکومت دموکراتیک می‌توان خطر تجزیه و فاجعهٔ بزرگ انسانی را از بین برد.

کورد به‌عنوان ملتی آزادی‌خواه و سیاسی، در طول تاریخ برای هیچ قدرت بیگانه‌ای سر خم نکرده است. مقاومت و ایستادگی کورد در برابر تمام کسانی که برای اشغال و غارت آمده‌اند، بخش مهمی از هویتی است که کورد با آن شناخته می‌شود.

از دوران پهلوی که سرآغاز تشکیل دولت-ملت و حکومت مرکزگرا به‌شمار می‌رود، تاکنون کوردستان سنگر آزادی‌خواهی و میدان جنگ و انقلاب بوده است. کورد دارای شخصیت و جایگاه ملی خود در چارچوب ایران است و وزن خود را داشته و دارد. اگر بیش از صد سال است که سیاست و رویکرد مرکز، ذوب‌کردن و کشتن کوردها و پادگانی‌کردن کوردستان بوده است، اکنون مدتی است که هم حاکمیت و هم اپوزیسیونی که چشم به بقای قدرت فارس دوخته‌اند، به این باور رسیده‌اند که باید و ناچارند به‌دنبال راهی جدید باشند.

جنگ جناح‌های قدرت، فرصت مطرح‌شدن مسئلهٔ ملت‌ها را فراهم کرده است. اگر از بلوچ‌ها به‌دلیل فقر و عقب‌ماندگی از کاروان اقتصادی کشور و از ترک‌ها به‌دلیل خطر و رشد اندیشهٔ پان‌ترکیسم سخن به‌میان می‌آید، در حال حاضر دارند کورد را به بخشی از ایرانی که در خطر است تبدیل می‌کنند. آنها (فارس‌ها) ایرانی‌بودن و ازخودبودنِ کورد را در زمان تنگنا و تا حدی در آستانهٔ مرگ به‌یاد آورده‌اند. به‌نظرم کورد می‌تواند حافظ توازن و آن نیرویی باشد که کژی ایرانِ پربحران را راست کند، اگر مرکز واقعاً نگران حفظ یکپارچگی ایران باشد. فکر نمی‌کنم که نزد فارس‌ها با همهٔ طیف‌هایشان، خواسته‌ای واقعی برای ایرانی وجود داشته باشد که در آن همگان خود را صاحب‌خانه و صاحب حق بدانند.

 

نتیجه‌گیری:

شاید اصلی‌ترین دلیل بقای حکومت آخوندی با این کمیت و کیفیتی که دارد، نبود یک آلترناتیو قدرتمند، مورد اعتماد و مقبول مردم باشد. تنوع فرهنگی و اتنیکی، برخلاف دنیای آزاد که یک فرصت و ثروت است، در جهان سوم و عقب‌مانده، بحران‌های متعددی را به‌وجود می‌آورد. عدم اتحاد جامعهٔ ایران، فرصت بقا و حتی شکل‌گیری مجدد دیکتاتوری را فراهم می‌کند. این شاید بزرگ‌ترین معضل عدم رشد اندیشهٔ آزادی و دموکراسی در ایران و منطقه است.

افق فردای ایران روشن نیست. این ویرانه‌ای که محصول نزدیک به نیم‌قرن حکومت آخوندی است، در ده‌ها سال آباد نخواهد شد. آذری‌ها و عرب‌های ایران دولت‌های همسایه را در پشت خود دارند؛ آنها آزادی و زندگی مرفه هم‌زبانان خود را در یک وجب آن‌طرف‌تر از خود می‌بینند. فارس به‌عنوان ملتی خودمحور و خودبزرگ‌بین، صد سال است که شکوه ملت‌های دیگر به‌ویژه عرب و ترک را درهم کوبیده است. طبیعی است که در صورت ضعیف‌شدن فارس‌ها، علیه آنها قیام کنند و انتقام صد سال درهم‌شکستن غرورشان را بگیرند. نکته‌ای که همیشه به حاشیهٔ سیاست رانده می‌شود، وضعیت فاجعه‌بار زیست‌محیطی است، به‌ویژه در جغرافیایی که وطن فارس‌هاست. خشکسالی، بی‌آبی و سیاست اشتباه خودکفایی در بخش کشاورزی، صحرایی خشک و بی‌آب را به‌دست فارس‌ها ایجاد کرده است.

کوچ میلیونی فارس‌ها و خالی‌شدن بخشی از شهرهای بزرگشان از هم‌اکنون آغاز شده است. دور نیست در سال‌هایی نه‌چندان دور، نه تهران مرکز بماند و نه فارس ملتی باشد که بر ایران حکومت کند (البته اگر ایرانی باقی بماند).