
آلان بهرامی
جنگ دوازدهروزه را میتوان اوج رویارویی اسرائیل و ایالات متحده با تهدیدهایی دانست که رژیم تهران طی بیش از چهار دهه، همچون کابوسی دائمی، بهطور خاص بر سر اسرائیل و بهطور عام بر امنیت منطقهای و جهانی سایه افکنده بود.
با وجود آنکه پس از ۱۷ اکتبر ضربات سنگینی در حوزههای گوناگون بر پیکر رژیم اسلامی ایران و شبکه نیروهای نیابتی آن وارد شده است، معادله راهبردی و امنیتی بهصورت بنیادین دگرگون نشده است. علت اصلی این امر آن است که رژیم اسلامی ایران نهتنها در برابر خواست آمریکا، اسرائیل و تروئیکای اروپایی سر تسلیم فرود نیاورده و تمایلی به تبدیل شدن به بازیگری سازگار با امنیت منطقهای و جهانی نشان نمیدهد، بلکه برعکس، با جدیت در حال بازسازی و تجهیز مجدد خود و بازوهایش در کشورهای منطقه است.
در این چارچوب، روشن است که برخی کشورهای ضدغربی مانند کره شمالی، چین و روسیه ـ هرچند متحدان استراتژیک تهران بهشمار نمیروند ـ از طریق فروش سامانههای دفاع هوایی، تا حدی به تقویت توان دفاعی آن کمک کردهاند. این حمایتها نوعی اعتمادبهنفس کاذب در میان رهبر و فرماندهان نظامی رژیم ایجاد کرده است.
جمعبندی تحولات پس از هفت اکتبر و جنگ دوازدهروزه را میتوان در چند محور اساسی خلاصه کرد:
نخست؛ روند صلح در نوار غزه که بر خلع سلاح سازمان حماس استوار است، فاقد چشماندازی روشن است. مهمترین دلیل این وضعیت، تداوم دخالت و پشتیبانی مالی و نظامی رژیم تهران از این سازمان بهشمار میرود.
دوم؛ توافق صلح میان اسرائیل و حزبالله، بهدلیل خودداری این سازمان از پذیرش شرط خلع سلاح ـ که آن نیز ریشه در همان عامل یادشده در بند نخست دارد ـ عملاً به نتیجهای ملموس نرسیده است.
سوم؛ رژیم تهران سرنوشت خود را در بازگرداندن وضعیت و موازنه قوا، حتی تا سطحی پیش از هفت اکتبر، تعریف میکند.
چهارم؛ تهران نهتنها ابهامات مربوط به بیش از چهارصد کیلوگرم اورانیوم غنیشده با غنای ۹۰ درصد را برطرف نکرده، بلکه همچنان از صدور مجوز برای بازرسی تأسیسات هستهای خود توسط آژانس بینالمللی انرژی اتمی جلوگیری میکند.
پنجم؛ رژیم اسلامی ایران با تمام توان در حال توسعه و گسترش قابلیتهای موشکی خود است.
همانگونه که در آغاز اشاره شد، مجموعه جنگها و رویدادهای پس از هفت اکتبر، از جمله جنگ دوازدهروزه، به تغییری اساسی در معادلات راهبردی و امنیتی منجر نشده است؛ تغییری که بتواند نقشه راهی روشن برای امنیت پایدار اسرائیل و ثبات بلندمدت منطقه ترسیم کند.
بدیهی است که مسئله دستیابی رژیم اسلامی تهران به سلاح هستهای، توسعه توان موشکی دوربرد و مداخله مستمر در امور داخلی کشورهای منطقه، مستقیماً با امنیت کشورهای عربی حوزه خلیج ، اروپا و منافع ایالات متحده آمریکا نیز پیوند خورده است. ازاینرو، ضروری است:
نخست، تهدیدهای ناشی از توانمندیهای موشکی و هستهای ایران بهطور کامل خنثی شوند؛
دوم، مداخلات حکومت تهران در کشورهای منطقه ـ چه از طریق گروههای نیابتی و چه از راه سازوکارهای غیرمستقیم ـ پایان یابد.
با این حال، روشن است که دیدگاه بازیگران درگیر در این مسئله یکسان نیست. از منظر اسرائیل، که حکومت ایران را تهدیدی وجودی تلقی میکند، حتی توافقی که رژیم اسلامی را در هر سه حوزه یادشده وادار به عقبنشینی کند، نمیتواند پایدار و بلندمدت باشد؛ چراکه این مؤلفهها بخشی جداییناپذیر از هویت سیاسی و ایدئولوژیک رژیم تهران محسوب میشوند. بر این اساس، مطلوبترین گزینه از دید اسرائیل، سرنگونی این رژیم است؛ بهویژه در شرایطی که حکومت مشروعیت خود را در میان اکثریت جامعه ایران از دست داده و با بحرانهای عمیق اقتصادی، زیستمحیطی، مدیریتی و اجتماعی روبهرو است.
دیدگاه دولت ایالات متحده نیز تا حد زیادی به موضع دولت اسرائیل نزدیک است. آمریکا افزون بر تداوم تحریمهای اقتصادی علیه رژیم تهران، در جریان جنگ دوازدهروزه، تأسیسات هستهای ایران را نیز هدف حملات نظامی قرار داد. از منظر واشنگتن، پایان دادن به تهدیدهای تهران علیه اسرائیل در اولویت قرار دارد و در مرحله بعد، مهار جاهطلبیهای هژمونیک ایران در منطقه اهمیت مییابد.
فراتر از این، میتوان گفت که اسرائیل، هرچند متحد استراتژیک آمریکا بهشمار میرود و از حمایتهای گسترده نظامی، اطلاعاتی و لجستیکی این کشور برخوردار است، در عمل تأثیر چشمگیری بر سیاستگذاری آمریکا در قبال ایران و دیگر مسائل منطقهای دارد.
شش ماه پس از جنگ دوازدهروزه، چشمانداز کشمکشها و معادلات قدرت میان طرفهای درگیر بهشدت ناپایدار به نظر میرسد؛ تا جایی که مقامات اسرائیل و ایران بهصراحت از احتمال بالا و نزدیکی وقوع دور دوم جنگ سخن میگویند. این مسئله، همانگونه که پیشتر اشاره شد، ارتباط مستقیمی با توازن قدرت و موضوع امنیت اسرائیل در درجه نخست و در درجه دوم با امنیت و منافع کشورهای منطقه، ایالات متحده و کشورهای اروپای غربی دارد.
در این میان، مقامات اسرائیل آشکارا اعلام کردهاند که مسئله تهران باید برای همیشه حلوفصل شود. مقصود از این سخن آن است که با اتکا به وضعیت بحرانی رژیم در عرصههای داخلی و بینالمللی، این امکان وجود دارد که جنگ دوم، با بهرهگیری همزمان از عوامل خارجی و بهویژه عامل داخلی، به سرنگونی رژیم منجر شود. کار به جایی رسیده است که حتی تحلیلگران و استراتژیستهای وابسته به خود رژیم نیز بهصراحت از چنین سناریویی سخن میگویند.
هرچند سناریوهای مربوط به سرنگونی یا تغییر رژیم اسلامی ایران هنوز شفاف و قطعی نیستند، اما میتوان آنها را در سطوح مختلف مورد بررسی قرار داد. در سطح داخلی، جنگ دوم میتواند به عاملی تسهیلکننده برای قیام تودهای مردم و به ثمر رسیدن آن تبدیل شود. در شرایطی که رژیم دچار آشفتگی ساختاری و تضعیف توان سرکوب شود، چنین قیامی میتواند فرصت تحقق یکی از سناریوهای تغییر رژیم را فراهم آورد؛ فرصتی که در خیزشهای پیشین، بهویژه قیام ژینا، فراهم نبود.
از این منظر، جنگ دوم میتواند فرصتی طلایی برای جنبش کورد ـ که در نتیجه سلطه سرکوبگرانه این رژیم بهشدت تحت فشار قرار گرفته است ـ نیز فراهم آورد؛ فرصتی که لازم است از هماکنون برای آن برنامهریزی شود تا بیشترین بهرهبرداری ممکن از آن صورت گیرد.
در سطح منطقهای و بینالمللی نیز میتوان انتظار شکلگیری نظم و آرایش امنیتی تازهای را داشت؛ بدین معنا که در نتیجه حذف یا تضعیف همهجانبه رژیم تهران، سایه تهدید مداخلات آن بر کشورهای منطقه بهطور چشمگیری کاهش مییابد یا بهکلی از میان میرود.