
دلشاد هورامی
پگاه آهنگرانی، سینماگر شناختهشدهی ایرانی، در تازهترین مستند خود با عنوان «ترانه»، دوربین را بر زندگی یکی از چهرههای سرشناس سینمای ایران، ترانه علیدوستی، متمرکز میکند. این فیلم که از سوی بیبیسی فارسی منتشر شده، میکوشد پرترهای سیاسی–روانی از ترانه علیدوستی در بستر خیزش «زن، زندگی، آزادی» ارائه دهد؛ پرترهای که میان روایت زیست فردی و ادعای بازنمایی یک تجربهی جمعی در نوسان است.
برای خوانش دقیقتر این اثر، میتوان آن را از دو منظر بررسی کرد: نخست، بهعنوان روایت سرگذشت یک فرد؛ و دوم، بهمثابه بازتابی از ذهنیت «مرکز» در بازنمایی یک خیزش چندملتی و چندلایه.
در سطح پرترهی فردی، آهنگرانی با دقتی حسابشده فریم را پیرامون سوژهی خود محدود میکند. فیلم، زندگی ترانه علیدوستی را از همراهی با خیزش «زن، زندگی، آزادی» تا بازداشت و آزادی، و نیز از ترسها، بیماری جسمی و انزوایی که بهعنوان یک بازیگر بر او تحمیل شده، روایت میکند. از این منظر، ایراد گرفتن از اینکه چرا فیلم به رنجهای تاریخی ملتهای تحت ستم نمیپردازد، از نظر متد مستندسازی چندان منصفانه نیست؛ چرا که با روایتی شخصی مواجهایم و سوژه حق دارد از آنچه در کادر زندگی خودش گذشته سخن بگوید.
اما مسئلهی اساسی از جایی آغاز میشود که فیلم میکوشد این تجربهی فردی را بهعنوان روایتی فراگیر از خیزش «زن، زندگی، آزادی» بازتولید کند. هنگامی که فریم عملاً به شمال تهران، کافهها و سبک زندگی مدرنِ طبقهای خاص محدود میشود، نوعی مرکزگرایی پنهان اما تعیینکننده بر روایت حاکم میگردد. در چنین چارچوبی، انقلاب به مطالبات بورژوای شهری تهران فروکاسته میشود و گویی مسئلهی اصلی آن، صرفاً در آزادی پوشش خلاصه میگردد.
مسئلهی هویت، یکی از مهمترین گرههای حلنشدهی این فیلم است. مستند با کشتهشدن ژینا امینی آغاز میشود، اما اصرار بر استفاده از نام «مهسا» و حلکردن این جنایت در یک گفتمان بهاصطلاح «سراسری»، نشان میدهد که فیلمساز و سوژه همچنان در همان الگوی کلاسیک مرکز برای روایت تحولات سیاسی ایران باقی ماندهاند. کوردستان، که خاستگاه شعار و شعلهی نخستین این خیزش بود، در فیلم نه بهعنوان یک نیروی مؤثر و تعیینکننده، بلکه صرفاً بهصورت پسزمینهای دور و کمرنگ حضور دارد. این همان منطق آشنایی است که میکوشد قربانی را از آنِ خود کند، اما از پذیرش تبار، هویت و جایگاه تاریخی او سر باز میزند.
در نهایت، «ترانه» بیش از آنکه سندی جامع از خیزش «زن، زندگی، آزادی» باشد، بازتابی روشن از شکاف عمیق و ساختاری میان «مرکز» و ملتهای تحت ستم است. هرچند ترانه علیدوستی، بهعنوان یک هنرمند، شجاعانه هزینهی موضعگیری سیاسی خود را پرداخت، اما فیلم هرگز نمیتواند از قاب امن، لوکس و مرکزگرای خود فراتر رود. این اثر بهروشنی نشان میدهد که مرکز، حتی در لحظهی اعتراض و طغیان، هنوز یا نمیتواند یا نمیخواهد فریم خود را آنچنان گسترش دهد که درد، تاریخ و هویت ملتهای دیگر در آن بهرسمیت شناخته شود. برای مرکز، آزادی در «برداشتن حجاب» معنا مییابد؛ اما برای ملتهای تحت ستم، آزادی هنوز در «حق زیستن، ماندن و برخورداری از هویت ملی و انسانی» تعریف میشود.