آگری اسماعیل نژاد
(بخش اول)
اصطلاح "شهروند" در اندیشه سیاسی برای تبیین رابطه بین افراد جامعه با یکدیگر بعنوان شخصیت حقوقی و رابطه افراد با حکومت بکار گرفته میشود، این اصلاح برنهاده از دو آیتم حقوق/وظیفه و بر اساس "فرد"، در چارچوب حقوق/ قانون شکل گرفته است و در سپهر سیاسی ایران در سده اخیر جایگزین اصطلاح "رعیت" شده است.
تفاوت اساسی این دو اصطلاح در مقوله نگاه به مساله "حقوق" است و در شهروند "فرد" به مثابه یک "انسان" و بالذات از حقوق برخوردار است و در دومی آنچه فرد به عنوان یک "رعیت" دارد، "لطف حاکمان" است و خود فرد از حقی بالذات برخوردار نیست و مشخص است که اولی حکومت را ملزم به رعایت " حق طبیعی" و "حق بالذات" انسان میکند و دومی رعیت را ملزم به رعایت حق حاکمان مینماید و اگر رعیت به "بندهنوازی" حاکمان شاکر نباشد فلککردنش حق حاکمان است.
مساله قومیتها
یکی از موضوعاتی که قریب بر یک سده از موضوعات اساسی سپهر سیاسی ایران است، مساله حقوق ملی و مشارکت در قدرت اتنیکهای غیره فارس موجود در جغرافیای حکومت ایران میباشد. موضوعی که نگاه امنیتی حاکمان به آن و چگونگی برخورد قدرت با این امر و نیز منافع ملی فارسها در پس آن مسبب شده است، از یک موضوع حقوقی صرف خارج شود و به کلان بحران امنیتی، اقتصادی، اجتماعی، حقوقی، سیاسی، تاریخی و فرهنگی بدل گردد.
حقوق اتنیکی و مساله هویت ملی ملیتهای غیره فارس در ایران، علیرغم اینکه در شرایط حال وانمود میشود، یک مقوله فیمابین یک حکومت توتالیتر اسلامی با جمعی "شهروند" و یا "رعیت" خود نیست بلکه مقوله بین یک ملتی است که قدرت را در یک جغرافیای مشخص تصاحب کرده و نگاهش به هویت و سرنوشت دیگر ملتها موجود در این جغرافیا بر پایه منافع ملی خود است و این نگاه را از طریق احزاب، جریانات و نمایندگان سیاسی و فکری خود پیگیری میکند. آنها بر این عقیدهاند که جمع جبری منافع ملتهای جغرافیای ایران، صفر میشود.
در دست داشتن ١٠٠ سال قدرت و بکارگیری ابزاری این قدرت در راستایی منافع ملت فارس نه تنها تصاحب قدرت توسط این ملت را به امری بدهی تبدیل کرده است، بلکه حقخواهی، هویت طلبی، خواست و اراده معطوف به قدرت ملتهای غیره فارس را نیز به مسالهی غیره عادی بدل نموده است و به زیاده خواهی تفسیر میشود.
هویتخواهی ملیتهای غیرهفارس در تاریخ معاصر ایران با عناواینی همچون راهزنی، خیانت، آشوبگری،تجزیهطلبی، قانون شکنی، ضدیت با مدنیت، رفتار فراقانونی و... نامگذاری شده است. تک به تک این اصطلاحات ساخته و پرداخته ملت تصاحب کننده قدرت در کانتکستهای متفاوت و برای توجیه برخوردهای متفاوت با یک مقوله مشخص به اسم هویتطلبی ملیتهای غیره فارس است، آنچه تمامی این کلمات را به مانند دانه تسبیح به هم وصل میکند، موضوع قدرتطلبی ملت فارس و اراده این ملت به تصاحب کامل قدرت در جغرافیای ایران و نهی هویت و خواسته دیگر ملیتها در این راستا است.
در اینجا برای تبیین بیشتر موضوع بهتر است مثالهای ملموس را مطرح نمایم:
مثال اول:
تجزیهطلبی به مثابه یک دیدگاه سیاسی
در چند ماه گذشته که موضوع براندازی رژیم جمهوری اسلامی به یکی از مسائل اصلی فضای سیاسی ایران بدل شده است، هم حاکمان کنونی و هم گروههای اپوزیسون فارسی-ایرانی در میانه تحلیل و رفتار خود دو خطر را مرتبا به "مردم ایران" گوشزد میکنند.
دو خطر از نگاه حاکمان عبارت است از: ١: توطئه منطقهای برای فروپاشی امنیت ایران ٢: خطر تجزیه یا فروپاشی ایران. دو خطر از نگاه اپوزیسیون فارسی_ایرانی نیز عبارتاند: ١: ناتوانی رژیم جمهوری اسلامی در اداره کشور و لزوم گذر از آن ٢: خطر تجزیه یا فروپاشی ایران به عنوان یک جغرافیا
در یک سده گذشته موضوع تجزیهطلبی به عنوان یک دیدگاه سیاسی در حوزه سیاسی ایران مطرح بوده است و در شرایط حال به مفهومی بسیار ساده، موضوع فروپاشی جغرافیا کنونی ایران دغدغه مشترک بین اپوزیسیون و رژیم جمهوری اسلامی است اما مساله در اینجا اشتراک این دغدغه نیست بلکه مساله اصلی در چیستی "تجزیه طلبی" است. سوال بسیار ساده است چه کسی تجزیهطلب است یا چه عاملی مسبب فروپاشی جغرافیای ایران میشود؟!
علیرغم اینکه قریب بر یک سده از بکارگیری اصطلاح تجزیهطلبی در ایران میگذرد، این اصطلاح از لحاظ مفهومی تهی از معنا است و یک اصطلاح کاملا امنیتی است. برای مثال قانون اساسی موجود جمهوری اسلامی، قانونی است که هم تحت هژمونی روحانیت و مراجع تقلید نوشته شده است و هم در سال ١٣٦٨ در مقطعی که جمهوری اسلامی تمامی رقباء سیاسی خود را حذف کرده بود دوباره "اصلاح شده" است، اما هرگاه مساله اجراء ماده پانزدهم این قانون از طرف جامعه مدنی کوردستان، آذربایجان و... مطرح میشود و این خواسته بالا میگیرد بلافاصله روزنامههای وابسته به گروههای قدرت در رژیم ایران و بخشی از رسانههای فارسی خارج از ایران، مساله تاثیر آموزش زبان مادری بر "تحکم و اراده ملی" را به موضوع اصلی خود تبدیل میکنند و آموزش زبان مادری را خطری برای افزایش مرکزگریزی، کاهش تحکم ملی، تهدید بر امنیت ملی و... قلمداد میکنند و در پس هر کدام از اصطلاحات خطر فروپاشی جغرافیای ایران را گوشزد مینمایند. معنی ساده و اولیه این رفتار این است که حتی بخشی از هویتطلبی اتنیکهای غیره فارس که در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز میگنجد در واقع توسط عدەای از نخبگان فارس مصداق تجزیهطلبی خوانده میشود.
نامشخصی در حدود و تعریف "تجزیهطلبی" در واقع به بیاهمیتی این اصطلاح در بین بخشی از جامعه فارسی و عدهای نخبه فارسی برنمیگردد بلکه عدم مشخص بودن حدود تجزیهطلبی، این امکان را به آنان میدهد که با دستی بازتر رقباء غیرهفارس خود را در پس همان اصطلاح سرکوب کنند و بر هیچ کدام از خواسته جامعه غیره فارسی گردن ننهند.
همچنان که در تاریخ معاصر شاهد آن هستیم که نه تنها تجزیهطلبی به عاملی برای ترساندن جامعه فارس برای سرکوب خواستههای جامعه غیرهفارس هویتخواه شده است، بلکه در برابر این موضوع که هویتخواهی جوامع غیرهفارس را تجزیهطلبی میخوانند، سرکوب این جوامع توسط حاکمان فارس را نیز دفاع از تمامیت ارضی، دفاع از مرزها، امنیت پایدار، کوتاه کردن دست بیگانگان و حتی "مدرنیزاسیون" ایران خوانده میشود.
اینکه تجزیهطلبی یک دغدغه مشترک بین بخشی از اوپوزیسیون فارسی-ایرانی و رژیم جمهوری اسلامی است، حکایت از آن دارد که آن بخش از جامعه فارسی-ایرانی در کلیت خود در تقابل با هویتخواهی غیره فارسی و مساله مشارکت گروههای غیرهفارس در قدرت ایران قرار دارد.
برای اینکه ساده از کنار این مساله گذر نکرده باشیم ، مثالی دیگر را مطرح میکنم.
مثال دوم:
روزانه دستگاه تبلیغاتی حاکمه در سطح جامعه یک مقوله را در ذهن مخاطب تزریق میکند، این مقوله موضوع "محلی" در برابر "ملی" است. موسیقی، فرهنگ، زبان، ادبیات، تاریخ، غذا و... ملیتهای غیره فارس را محلی، تاریخ، موسیقی، فرهنگ، زبان، غذا و ... فارسی "ملی" خوانده میشود، در اینجا کلمه "محلی" در واقع برای تصغیر و تحقیر بکار میرود و متقابلا، کلمه ملی، برای تکریم و تفاخر است.
سیستم محلی/ملی برنهادی است که در پس آن نوعی عظمتطلبی فارسی نهفته است و در برابر این عظمتطلبی فارسی، تحقیر کردن دیگر فرهنگها نیز به دید یک هدف مطرح میشود. در نهاد این سیستم فرد عضو فرهنگ غیرهفارسی نه تنها هیچ احساس افتخاری به عضویت خود در این فرهنگ نمیکند بلکه نوعی حقارت نیز به وی تلقیح میشود. سیستم محلی/ ملی نیز سیستمی است که توسط دستگاه ایدئولوژیک و تبلیغاتی حاکم، روزانه در زندگی روزمره مردم ایران بازتاب داده میشود و هدف از این سیستم تحکم منافع بخشی از ملت فارس به عنوان تصاحب کنندهگان قدرت در ایران است. این سیستم از وسعتی برخوردار است که بخشی از آن به عنوان "واقعیت ایران" توسط جوامع غیرهفارس هم قبول شده است.
همچنان که شرح آن رفت هر دو مقوله تجزیه طلبی و سیستم محلی/ ملی در راستای تصاحب بیشتر قدرت توسط عدهای خاص در جامعه فارس در ایران و توسط نخبه جامعه فارس طراحی شده است. یک سده تصاحب قدرت توسط فاشیسم پهلوی- ولایت فقیهی، فرهنگی سیاسی را به هژمونی در سپهر سیاسی ایران تبدیل کرده است که من این فرهنگ را "شهروند-دشمنی" نامیدهام. شهروند-دشمنی یعنی بخشی از شهروندان، بخش دیگری از شهروندان در همان جامعه را دشمن خود تلقی کنند و احقاق حقوق این شهروندان را به سلب حقوق از خود تلقی نمایند و یا آن را عامل ناامنی و تهدید بپندارند. به زبان ساده بخشی از شهروندان، جمع جبری منافع شهروندی در یک جامعه را صفر میپندارند.
در یک سده گذشته شهروندان تصاحب کننده قدرت ( بخشی از جامعه فارس یا فارسی شده) با تصاحب قدرت و با بکارگیری ابزارهای آن، دشمنی خود را از امری سرکوبگرانه و تمامیتخواهی به امری مشروع تبدیل میکنند. دشمن-شهروندان، شهروندانی هستند که توسط تمامی ابزارهای مشروع قدرت در یک جامعه سرکوب میشوند. قانون، حکومت، نیروی نظامی-امنیتی، مراکز علمی، نهادهای فرهنگی و رسانهای و حتی افکار عمومی (بخشی که مربوط به جامعه فارس است) در تضاد با آنها قرار دارد. شهروند سرکوبگر فارغ از اینکه جزء اصحاب قدرت در حکومت باشد یا خیر، تحقق خواست دشمن-شهروند را به مثابه تهدیدی برای خود تلقی میکند.
شهروند-دشمنی، پدیدهای است که حاصل یک سده سرکوب خواستهای هویت محور در راستای تحقق دولت-ملت است. این پدیده، هویت فارس_تشیع را هویت معیار ایران قرار داده است و دیگر هویتها را یک خطر بالقوه برای خود تلقی میکند و میزان خطر هویتهای غیره فارس_تشیع را بر اساس فاصله از این هویت معیار، تعیین میکند. نکته دیگر که در پدیده شهروند دشمنی مطرح است، مقوله عدم خواست هویت محورانه است، شهروندانی که خواستهای هویت محورانه دارند، دشمن شهروند محسوب میشوند، اما شهروندانی که جز جامعه هویت معیار نیستند و مطالبات هویتی نیز ندارند، در یک پروسه یکسانسازی قرار میگیرند و به شهروند-رعیت تبدیل میشوند. بدین مفهوم که آنها باید تمامی افتخارات هویت معیار را افتخار خود تلقی نمایند و همزمان "شاگرد اول" هم باشند، بدین معنی که در وانمودی به وابستگی افتخارات هویت معیار از جامعه دارنده این هویت نیز جلو بزند.
در این مقطع شهروند-رعیتها حقوق انسانیشان یک امتیاز تلقی میشود که از طرف شهروندان جامعه معیار به آنها اعطاء شده است. شهروند رعیتهای در نگاهی دیگر یک شهروند اعتباری هستند، بدین معنی که آنها تا زمانی از "امتیاز" ( که در واقع حقوق انسانی آنها است) برخوردارند، که در خدمت افتخارات هویت معیار باشند، در غیره این صورت از اعتبار ساقط شده و امتیازات خود را از دست میدهند.
مساله تقابل شهروندان بخشی از جامعه ایران ( شهروندان هویت معیار یا شهروند سرکوبگر) با دیگر شهروندان( شهروندان عضو هویت غیرهمعیار یا دشمن-شهروند) مهمترین عامل در تداوم دیکتاتوریت در ایران در صد سال گذشته است، در واقع پدیده شهروند-دشمنی به بهانهی حاکمان برای سرکوب جریانات در بطن جامعه دارنده هویت معیار نیز تبدیل شده است. اینکه صادق زیباکلام، به عنوان یک محقق سیاسی ادعا دارد که سقوط رژیم اسلامی یعنی فروپاشی ایران در واقع حکایت از آن دارد که برای سرکوب شهروند-دشمنها، سیستم دیکتاتوریت مناسبترین گزینه موجود است.
مقوله دموکراسی و دیکتاتوریت با محوریت شهروند دشمنی را در شماره دوم این نوشته بررسی خواهیم کرد.
محتویات این مقالە منعکس کننده دیدگاه و نظرات وبسایت کوردستانمیدیا نمیباشد.