سوران شمسی
تاریخ شخصیت می سازد وشخصیتها، تاریخ را. اینکه تاریخ نظر به شرایط خاص شخصیتی بسازد و درجامعهای تحویل دهد و یا تحمیل کند، شگفتی ندارد چرا که کار تاریخ ساختن است. نمونهها فراوانند، در گذشتهها شاهان و سران قبایل و درشرایط کنونی روسایجمهور، نخستوزیران، وزرا و خیلی از مقامات دولتی و حکومتی از این نوع هستند. بدون اینکه خود نقشی داشته باشند ساخته می شوند. به طور مثال یک نفر دانشجو و یا کس دیگری راحت وآرام به زندگی خود مشغول است، نظر به ضرورت و یا مصالح سیاسی- قومی در شرق و یا منافع اقتصادی در غرب به وزارتی انتخاب یا انتصاب می شود، یک شبه یک شخصیت می شود. اما اگر شخصیتی گمنام آمد و با تلاش خود تاریخ یک ملت و سرزمین را عوض کرد، شگفتی دارد.
با این دید، در آستانه بیست ونهمین سالگرد شهادت دکتر عبدالرحمان قاسملو به دست رژیم دیکتاتور و خونخوار جمهوری اسلامی، کمی در مورد شخصیت این بزرگ مرد تاریخ می خواهم بنویسم هر چند در مورد این بزرگ مرد نوشتن کاری بس گران و دشوار است. قاسملو دارای ظرفیتهای علمی، تواناییها و قابلیتهایی بود که در متن خود اموری چون "دانش و دانایی"، رهبری تحولخواه و تحولآفرین، نوگرایی و نواندیشی، عبور از گذشتهها را داشت. قاسملو هیچگاه "نان به نرخ روز نمیخورد" و هیچگاه تلاش نمیکرد تا "از شانههای مردم بالا برود" و هرگز نمیخواست تا "مستبد و خود رای" باشد؛ بلکه میخواست سیاستمداری باشد که جامعه را بهسوی خرد سیاسی دعوت کند. عملکرد این نوع سیاستمدار مصداق همان عبارت یا جملۀ انگلیسی است که میگوید:
Life is too short to start your day with broken pieces of yesterday, it will definitely destroy your wonderful today and ruin your great tomorrow
جملهای که مفهوم آن این است: زندگی خیلی کوتاهتر از آن است که خود را روی تکهها و شکستههای دیروز عیار بسازی، در آن صورت بنیاد کار تو بر باد خواهد بود. زندگی خود را با معیارها و عیارهای امروز بنا کن و برای فردای شگفتانگیز و نیکو پل بزن.
قاسملو نمونهی مردانگی و مردانگی را نمونه بود. او رنج دیدهی تاریخ بود و از تاریخ، رنجیده خاطر رفت.
تاریخ این سرزمین به او بسیار مدیون است. او نقاب سیه را از چهرهی تاریخ برکشید و کوشید تاریخ بعد از او سفیدرو باشد تا همگان به تاریخ این سرزمین بنازند نه اینکه بدو بتازند. اینک تاریخ به او مینازد.
قاسملو در دامن نامهر تاریخ زاده شد و با حوادث جان گرفت. در سایه ستم قامت بر افراشت و از اندوه، اندوختهی دیرین داشت. او با بینوای روزگار، روزگار گذراند و با بینوایان روزگارش هم سطح و همدل ماند. او پیامبر نبود اما پیامبرگونه زیست و برای محرومان و مردم میهناش که تحت سلطه دیکتاتور بود، پیام آور خوبیها بود.
با دیکتاتور پنجه در انداخت و سهم همه کس را برابر خواست.
او سهم همه کس را خواست اما سهم هیچ کس را نکاست.
او از زر پیراسته بود و از زور وارسته.
او هیچگاه زر نیندوخت و از اندوختهی دنیا نیز ذرهای بر جای نگذاشت.
او پاکیزهترین رهبر بود و پرهیزگارترین سیاستمدار.
او سیاستمدار پارسا بود و سیاست را در پارسایی سپری کرد. قاسملو، پیوسته سیاست را عریان از انسانیت دیده بود. چه آنکه ساختار سیاست در این سرای با دست ستم ساخته شده بود. او سیاست را برای رهایی انسانها میخواست لذا بر تن سیاست، جامه اخلاق انداخت هرچند که سیاست در ایران تا کنون زشت و عریان، عادت کرده است.
او عدالت را بنیاد همه چیز و همه چیز را بی عدالت، هیچ چیز می دانست.
او مردم را محروم از عدالت و عدالت را مظلومتر از مردم، یافته بود.
قاسملو بیش از همه کس برای عدالت کوشیده است و بخاطر عدالت از همه چیز گذشته است. او ازهمه چیز گذشت و از عدالت هرگز نگذشت.
او مرد ایثار در مسیر عدالت بود و جان را نثار عدالت کرد. او در سطح عدالت همگان را یکسان و مساوی می دانست. پیام او برای مردمش این بود که "هم سطح بمانید تا هم دل بمانید". قاسملو از زیر آوار ستم، مردانهوار برخاست، آگاهانه فریاد عدالت سرداد، همه را برادر خواند و سهم برابر خواست.
او در پی عدالت بود و حقوق مردماش را عادلانه می خواست. جز سهم مردمش هیچی نخواسته بود؛ سهمی برابر، نه کم نه زیاد.
ستم را در هرپیمانه و بر هر کرانه، ظالمانه خواند و در برابر آن راست قامت ایستاد.
او در دامن محرومیت قد بر افراشته بود، محرومانه زیستن را می دانست و با محرومان انس دیرینه داشت. او تجسم کامل عدالت در برابر استبداد بود. نبرد نابرابر حق و عدالت را در پیشگاه تاریخ به داوری همهی وجدانها رساند. بدین سبب در حافظه تاریخ و آئینه وجدانها پایدار و تابنده ماند. او با تاریخ همگام و با وجدانها همنوا، بود. اومظلوم رفت اما محبوب زیست و جاودانه شد.
او روزگار را به سیاست گذراند اما هرگز در روزمرگی سیاست نماند. چه آنکه او آرزوی بزرگ در سر داشت، آرزوی رهایی! روزها در این آرزوها بیگاه شد و رهایی همچنان راز زندگیاش ماند.
قاسملو خون بهای آزادی است.
قاسملو سیاست را بر راستی استوار ساخت و به راستی، او یک سیاستمدار رستگار بود. اوسیاست را با انسانیت انس داد. قاسملو ساده زیست اما با صلابت زیست. اوچگونه زیستن را بر زیستن را زندگی داد و زندگانی را بر زندگی، برازندگی بخشید. براستی که زندگی چیست؟ زندگی یعنی نان، زندگانی یعنی عزت، آزادی و ایمان. قاسملو سیاست را سفرهی نان و نوایاش نساخت، همانند سیاستمدارانی که سیاست را فقط برای منفعت خود و نزدیکان خود بخواهند. زندگی قاسملو تأثیر گذار بر زندگی مردم و خودش همدرد با مردم بود. از میان مردم برخاست وبا مردم زیست. سرانجام در میان مردم فرو رفت و در دلها جاودانه شد.
رمز جاودانگی و ماندگاری قاسملو نیز همین بود که این مرد هرچه خواست برای مردماش خواست و هر چه اندیشید نیز ازمردمش پوشیده نگذاشت، که جز مردمش هیچ کس نداشت. او حتی زندگی و حیاتاش را خالصانه به مردماش هدیه کرد. قاسملو اینگونه قاسملو شد.
محتویات این مقالە منعکس کننده دیدگاه و نظرات وبسایت کوردستانمیدیا نمیباشد.